۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

محمد و دشمنان شخصی اش

ترورها، شکنجه ها و قتلهای زنجیره ای پیامبر اسلام
یک انسان میتواند شخصیت اصلی خود را پنهان کند و با شخصیتی تقلبی ظاهر شود. چنین انسانی را معمولاً دو رو و منافق میخوانند. حفظ شخصیت و پنهان کردن ذات واقعی یکی از چالشهای اصلی زندگی هر انسان دورویی هست. اما شاخص هایی هستند که از روی آنها میتوان به صداقت یا دورویی افراد پی برد و یکی از مهمترین این شاخص ها رفتار انسانها با مخالفان و دشمنانشان است. این رفتار آدمی با مخالف و دیگری است که یا او را در صف بزرگان و دولتمردان اخلاقمدار قرار میدهد یا او را در صف فرومایگان پست فطرت قرار میدهد، بنابر این روشن است که برای قضاوت اخلاقی در مورد پیامبر اسلام باید به برخورد او با مخالفانش نیز نگاه کرد. پرسش بنیادینی که باید به آن پاسخ داد این است که آیا محمد با مخالفان و منتقدینش منصفانه و همچون بزرگان برخورد میکرد یا نه؟
راجع به برخوردهای خوب محمد با مخالفان و منتقدینش سخنان زیادی از مسلمانان شنیده میشود، اما بسیاری از این سخنان غیر مستند هستند و ارزش تاریخی ندارند. برای نمونه گفته میشود که محمد به دیدار پیر زنی که هر روز بر روی او زباله میریخت رفت. این سخن در منابع تاریخی معتبر موجود نیست و یا دستکم من تابحال آنرا ندیده ام! ولی به هر روی اگر گزارشی راجع به برخورد خوب محمد با مخالفانش هم وجود داشته باشد که دارای ارزش تاریخی باشد و بتوان به آن استناد کرد، در اینجا باید به دو موضوع بسیار مهم توجه کرد. یکم اینکه این برخورد در چه دوره ای از حیات محمد رخ داده است؟ در دوره مکی و زمانی که او قدرتی نداشته است یا در زمانی که توانایی برخورد با مخالفانش را داشته است؟ اگر در دوره نخست بوده است که این برخورد از سر جبر بوده است و لذا فاقد ارزش است، اما اگر در دوره دوم یعنی در دوره ای که محمد قدرتمند بوده است و ارتشی دور او را فراگرفته بود چنین برخورد خوبی از او دیده شده باشد بازهم مسئله تمام شده نیست و نکته دوم در اینجا مطرح میشود.
نکته دوم این است که به آدمها بخاطر برخورد خوب با مخالفین نباید پاداش داد و آنها را بزرگ داشت، چرا که این برخورد پیش فرض و قابل انتظار ما از همه افراد است. اما برخورد بد با مخالفان را همواره باید محکوم کرد. به عبارت دیگر اگر قرار باشد به محمد بخاطر هر برخورد خوب با مخالفانش یک پاداش بدهیم باید به او ازای هر برخورد خوب یک شکولات بدهیم ولی بخاطر هر برخورد بد مجازاتی بزرگ برایش در نظر بگیریم، مثلاً حبس ابد برای هر قتل. آنچه در کارنامه محمد در ارتباط با برخوردش با مخالفانش دیده میشود در حد یک فاجعه است! کمتر مسلمانی است که بداند محمد دشمنانش را برای پیدا کردن پول شکنجه میکرد، دستور ترور آنها را صادر میکرد، آنها را از وسط به دو نیم تقسیم میکرد و یا مادر چند فرزند کوچک را به جرم شعر گفتن کشت! دلیل اینکه مسلمانان چنین چیزهایی را معمولاً نشنیده اند این است که مسلمانان دانش خود نسبت به اسلام را از ملایان میگیرند نه از خود منابع اسلامی. ملایان نیز تنها آنچه مثبت به نظرشان برسد به مسلمانان می آموزند، نه تمام واقعیت را. اما گاهی که لازم است ملایان برای حفظ جایگاه خود از شیوه محمد یعنی حذف مخالف استفاده کنند، آنگاه است که این اسرار را برای تروریست ها و آدمکشها و شکنجه گرانشان فاش میکنند. به همین دلیل تروریست های اسلامگرا به خوبی با این جنایات محمد آشنا هستند.
آنچه در ادامه خواهد آمد تمام این قضایا را با استناد به معتبر ترین منابع تاریخی اسلام اثبات خواهد کرد و به تحلیل جزئی آنها خواهد پرداخت. اگر ما بتوانیم پس از بررسی شرح حال و سرانجام افرادی که در زیر خواهند آمد نشان دهیم که برخورد محمد با آنها درست نبوده است به دو نتیجه خواهیم رسید. نتیجه یکم این است که محمد یک تروریست و جنایتکار و شکنجه گر بوده است و چنین شخصی نمیتواند یک پیامبر باشد، لذا نبوت او مردود است. نتیجه دوم که یک نتیجه سیاسی است این است که تروریسم و خشونت اسلام ریشه در تاریخ اسلام و رفتار محمد دارد نه در وقایع جاری هر دوره ای. لازم به یادآوری است که برخی از این نوشتارها ترجمه از نوشتارهای نوشته مسیحیان هستند و ممکن است آمیخته با آموزه های دینی مسیحی باشند که لزوماً مورد تایید تارنمای زندیق بعنوان یک تارنمای سکولار و انسانگرا نیست.
کعب بن اشرف
سلام بن ابی الحقیق الیهودی (ابو رافع)
نضر بن الحارث
عقبه بن ابی معیط
عبدالله بن أُبّی بن سلول العوفی
امیه بن خلف ابی صفوان
عمرو بن جحاش
ابن سنينة
محمد و اعدام یک شخص از روی گمان
ابوعفک پیر مرد 120 ساله
عصماء بنت مروان
کنان ابن ربیع
فَاطمة بنت ربيعة و ام قرفه
مقیاس بن سبابه
الحويرث ابن نقيذ بن وهب بن عبد قصي
عبدالله بن قتل
رفیعه بن قیس الاجوسهمی
عسیر بن رزیم و شماری از یهودیان دیگر
سفیان ابن خالد
عبدالله بن سعد بن ابی سرح
محمد و ده قربانی مکی
عكرمة بن أبي جهلهبار بن الأسودعبد الله بن سعد بن أبي سرحمقيس بن صبابة الليثيالحويرث بن نقيذعبد الله بن هلال بن خطل الأدرميهند بنت عتبةسارة مولاة عمرو بن هشامفرتناقريبة

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

سعدی و خدایش

بد ون شک سعدی يکی از ستارگان آسما ن سخنوران ايرا ن و از پاک باوران جهان اسلام در قرن هفتم هجری می باشد.اگر چه او به يقين مسلمانی راستين بوده، وسالها در بيشتر بلاد اسلامی به کسب علم شريعت و تجربه پرداخته، ولی بخشی از زند گئ خود را در سرزمين فارس (شيراز) به سر برده است. به همين نسبت بيشتر سخنانش را می توان تراوشی از فلسفهء اسلامی وعرفان آن زمان و بخشی از فرهنگ کهن ايران به شمار آورد. در پئ اين اند يشه کمی زير بنائ واژه هائ ديباچهء گلستان سعدی رابه شيوه ای طنزآميز می کاويم. اين گستاخی تنها براند يشه ای بنا شده، ولی خرد و جويند گئ خواننده پژوهنده در اين تفکراست.
برائ نمونه:سعدی افتاده ايست آزاده کس نيايد بجنگ افتاده"سعدی" واژه ايست اسلامی، "افتاده"گی از عرفان، "آزاده"گی از فرهنگ ايران پا گرفته است.
در اينجا نه گفتگويی در پذ يرش و يا رد افتاد گی و آزاد گی سعدی است و نه ستايش يا نکوهش بنمايه های آنها است. اينکه کسی با افتاده در نمی ستيزد، چيزی از جهان بينئ او است، ولی تاريخ نشان می دهد که بد اند يش با پيکر بی جان و حتی با گور، يا بناهائ آزاد گان در ستيز بوده، و از شنيد ن نام آنها هم آزرده می گردد. کاوش در بخشی از ديباچهء گلستان: اگر گلستان سعدی را به دو بخش اسلامی و ايرانی تجزيه کنيم (هر چند که سعدی ايرانی را "عجمی"می خوانده يعنی با چشم عربی به پارسيان نگاه می کرده) يک بخش آن قرآن است، ولی هفتصد سال پيشرفته تر و بخش ديگرآن گوهريست درخشان از فرهنگ باستان ايران.
شايد هم بخاطر همين آغشتگئ فرهنگی است که در ٍطول تاريخ کمتر ايرانی يافت می شود که در کردارش، اسلام و ايمانی همچون اسلام و ايمان علی، عمر و يا بن لاد ن ديده شده باشد. (مثلا ّشيعه های علی که از ايران پايه دارند، حتی بيعت علی، پيشوائ خود، را با ابوبکر وعمر و.. نمی پذ يرند)
منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزيد نعمت...شايد کمتر فارسی زبانی پيدا بشود که از رد يف و زيبايی اين سروده شاد نگردد، وهمين طور کمتر ايرانی پيدا می شود که معنائ گفتار سعدی را بد ون تفسير فکر خود ش بپذيرد. ‌چرا سپاس (منت) بر خدايی که تنها فرمانبرداری و تاريک اند يشی را می پذ يرد؟ چرا خرد و بينش نيک ( شک) باعث دوری از خدا می شود؟ خوب د يگر کرنش و چاپلوسی کرد ن چرا بايد؟ مگر وقتی که، به گفته خودش، ما را خلق می کرد از ما پرسيد؟ که حالا بايد آنچنان از او اينهمه سپاس گزاری بکنيم.
مشک آن است که خود ببويد نه آنکه عطار بگويد، عزت و جلال هم وقتئ شکوهمند است که آ د م (در اينجا خدا را آدم حساب می کنيم) از درون خود داشته باشد نه اينکه بايد فرمانبردارهايش از ترس عذاب د نيا و اخرت و يا به طمع نعمت به چاپلوسی بيفتند آنهم برائ کسی که نه ديده شده و نه می شناسند.
هر نفس که فرو می رود ممد حياتست وچون بر می ايد مفرح ذات، پس بر هر نفس دو نعمت موجود و بر هر نعمت شکری واجب!يعنی بايست از اين خالق انتظار می داشت که گاز اشک آور تو هوا پخش می کرد تا حسابی مردم آزاری کند؟ و حالا که اين کار را نکرده يا نتوانسته که بکند، آد مهايی که در زير برق شمشير بنده او شدند، در هر نفس دوتا شکر بی بروبرگرد بدهکار می شوند.
پس هيچ کس هم از عهده شکرش بد ر نخواهد آمد، وای به حال بند گانش...بخصوص آنهايی که زبان چرب و نرم و پارتی عرب نژاد هم نداشته باشند. البته اين همه به خاک افتاد نها بی اجر نمی ماند، چون که باران رحمت بی حسابش همه را رسيده، و خوان نعمت بی دريغش همه جا کشيده، پرده ناموس بند گان، بگناه فاحش ند رد، وظيفهء روزی به خطائ منکر نبرد.
يک: چند ميليارد سال پيش از پيدايش الله ، باران همينطوری از ابر می باريده و احتياج به رحمت کسی هم نبوده
.دو: حالا که باران را صاحب شده، چرا بی حساب می آيد مگر او نمی داند که خانهء جد يد ش در مکه ساخته اند، آنها هستند که اورا ستايش می کنند ومسلمان و شاکرند، پس چرا او بارانش را می فرستد به اروپا؟ اگر هم خوان بی دريغش همه جا کشيده شده باشد، ولی همه را که اجازهء استفاده نيست. تازه وقتی برای هر نفس دو تا شکر واجب است، حالا حساب کنيد بدهکارئ شکرانهء يک کيلو گوجه فرنگی را؟.
خوب، بريم سر مطلب: مگر خطايی هم از اين منکر تر هست که اين گبرها(زرتشتی ها) ومسيحی ها آشکارا دعوت رسول الله را رد کرده اند، وبه همين خاطر هم هست که نجس هستند و حتی آب چاه مسيحی بدرد مرده شويی، آنهم مرده يهودیمی خورد.گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شويی چه باک است؟
(از گلستان) خوب بيا تا بنگريم که چه کسانی به گناه فاحش و خطائ منکر آلوده اند، تا در تعجب بمانيم که چرا اين خدای رحمان حتی به اين خدا نشنا سها هم روزی می دهد.
ای کريمی که از خزا نه غيب گبر و ترسا وظًيفه خور داریدوستا ن را کجا کنی محر و م تو که با دشمن اين نظر داریجائ تعجب که اين د شمنان خدا، مفت و مجانی (جزيه که مجازات است) نفس می کشند و می توانند روزيشان را هم تهيه کنند.
البته در اينجا سعدی از خدا ايرادی نمی گيرد، ولی او را متوجه می سازد که بايد سهم دوستان را بچرباند. ولی هرچه باشد سعدی ايرانی است، و در خالق قهار و قادر مطلق آن زيبايی د لخواهش نمی يابد و خدايان کهن ايران ("باد" ، "آب" و" دايه ابر را بدون"آفريد گار مهر") را در سروده هايش به ياری می خواند.
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمرد ين بگسترد، و دايه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپرورددرختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قد وم موسم ربيع کلاه شکوفه برسر نهاده عصاره نالی بقد رت او شهد فايق شده و تخم خرمايی به تربيتش نخل باسق گشته.خدايی که نه احساس دارد و نه می خند د و نه می گريد، برايش چه فرق می کند که رنگ درختان سبز يا سياه باشند.
از اينها گذ شته اين اند يشه های کفرآميز مال مجوس ها هستند، که در روزهای آخر اسفند آتش را از دل زمين ببالا می اوردند و با سرود و سرنا مهر خدايان را در جهان می افشاند ند، از همين د يد گاه است که بهار از بن زمستان آفريده می شده، آخر اين مجوس ها که نمی دانستند کار فقط د ست الله است وخيال می کرد ند که بهار و زمستان با بالا وپايين يا دور و تزد يکی خورشيد بستگی دارد، اين بود که مرتب جشن می گرفتند، وگر نه الله که به جشن نيازی ندارد، او قربانی (حداقل گوسفند) لازم دارد.
شايد نوروز هم عنيمت جنگی بوده که سهم آلله شده وحالا بد رختان خلعت ميدهد، اصلا می بينيم که ايرانيان واژه "خدا" را هم به الله پيشکش کرده بود ند، که شايد از جزيه پرداختن معاف بشوند ولی نمی دانستند، وقتی که آنها از اند يشه و فرهنگشان جدا شوند: آنها را جز برد گی و بند گی گريزی نباشد.
باز هم گلی هم به جمال اهورا مزدا که پيش از آمد ن الله به کمک جمشيد به مرد م ياد داد تا زمين را آباد کنند وگر نه نالی برای شهد پيدا می شد و نه زمين زايند گی می داشت و نه تخم خرمايی بود که کسی صاحب شود و بقد رت و تربيت(خدا که بد ون تربيت خلق ميکند) نخل بر پا کند.
پس سپاس هم بر او که چشم مان هم کف پايمان جای نگرفته است، وگر نه کور می شد يم. هر چند می دانيم که شيخ اجل سعدی از فضل و علم اسلام بسيار بر خوردار بوده، ولی مثل اينکه از ابوريحان بيرونی که دو قرن پيش از او می زيسته چيزی نشنيده بوده، وگر نه هرگز با د يده اسلامی خود چنين نمی سرود.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند تا تو نانی بکف آری و به غفلت نخوریهمه از بهر تو سر گشته و فرمان بر د ا ر شرط انصا ف نباشد که تو فرمان نبریآخر عزيز، تو اين فلکی که ستارگانش گاهی چند ين ميليون سال نوری به هم فاصله دارند و مثلا اگرستاره ای در يک طرف اين فلک متلاشی شود، چند ين ميليون سال بعد، می تواند کسی در زمين اين د گر گونی را مشاهده کند.
تازه از اين فلکها و کهکشانها هم فراوان وجود دارند، حالا همه وهمه اينها برای يک آد م در گرد شند،که مبادا خطايی از او سر بزند.معلوم است که خيلی بی انصافی می شود اگراو خمس و ذ کاتش را فراموش کند يا به مکه مسافرت نکند که با پرتاب سنگ شيطانها را فراری بدهد، ولی می دانيم که: ما را که از فرمان و عذابش گريزی نباشد.درخبر ست از سرور کاينات و مفخر موجودات ورحمت عالميان و صفوت آد ميان و تتمه دور زمان محمد مصطفی..اگر اين همه صفات عجيب و غريبی را که در اينجا رد يف شده، يک جوری به حساب نهايت اد ب بگذاريم، ولی ديگر" سرور کاينات" که نمی شود را در هيچ د ستمال ابريشمی پيْچيد، حتی اگرآن کاينات، کايناتی باشد که ابوريحان بيرونی هم می شناخته.تا آنجايی که از کاينات، دانشمندان امروز، با همهء برنامه های کامپيوتر تواتسته اند حساب کنند، که از تصور انسان بيرون است، عمر اين کاينات شناخته شده را صدها و، شايد بعضی، هزارها ميليارد سال بيشتر رقم زده اند، در حاليکه رسول الله فقط شصت و سه سال عمر کرده و مثل همه آد مهای معمولی هم از د نيا رفته، چطوریبايستی او سرور کاينات باشد؟ حتی اگر تمام عمر منظومه شمسی را هم در نظر بگيريم (که بعد از آن نه زمين و نه آسمانی می توان وجود داشته باشد و نه صاحبی) نسبت به عمر کاينات ناچيزاست.
با وجود اينکه محمد خودش بارها گفته، که او با انسانهای ديگر فرقی ندارد (تا اين جايش هم ثابت شده) ولی وحی براو نازل می شود.با تمام آگاهی و ايمان سعدی به اين امر، می بينيم که سعدی خيلی برايش باد مجان به دور قاب چيده است، پس وائ به حال آن خدايی که نه کسی او را د يده و نه ميشه وصف کرد.
ولی سعدی او را وصف می کند:هرگاه که يکی از بند گان گنه کار، پريشان روزگار( تکيه روئ پريشان روزگار است، و گر نه همه که گنه کارند) دست انابت به اميد اجابت به در گاه حق جل و علا بردارد، ايزد تعالی در وی نظر نکند، بازش بخواند دگر بار، اعراض کند، بازش بتضرع و زاری بخواند، حق سبحانه و تعالی فرمايد: يا ملا يکتی...دعوتش را اجابت کردم و حاجتش را بر آورد م که از بسياری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بين و لطف خد ا و ند گار گنه بنده کرده است و او شرمسا ردر اين جا درست مشخص نشده، که آيا خداوند از خفت و زاری بنده شرم دارد يا از سخت د لی و خود پسندی خود ش؟. ولی يک چيز به روشنی معلوم است، که هر بنده مجبور است همه روزه (مگر زنان که از ديد اسلامی چند روز در ماه نجسند) پنچ مرتبه به خواری برای او نماز بگذارد، اگر شرمسار می شود، پس چرا اين همه مردم آزاری؟ از آن گذ شته اگر حاجتی را هم نمی تواند بر آورده کند، بنده که حقی ندارد که بتواند اعتراض کند، پس شايد صلاح نبوده. مثلا اگر مادری تضرع کند که پسرش در جهاد کشته نشود، جواب آماده است، برای پسر او شهاد ت بهتر از زند گی است، خيلی هم بايد شکر گزار باشد.
البته بايد در نظر داشت که رابطهء دعا و حاجت وشرمساری، تنها برای بند گان مومن و شيعهء از نوع دوازده اماميش درست است، که اگر يکی از آن دوازده تا هم کم و کسر بشود، اسمش از ليست خط می خورد.بقيه که گبر، نصرانی، جهود، کافر و زند يق هستند، از آنها برای آتش گيره های جهنم استفاده خواهد شد.
حالا می بينيم که خود مومن هم کلی مقصر است.عا کفان کعبه جلا لش بتقصير عباد ت معترف(می گفت که از خيلی عبادت شرمسار ميشه)، ...و واصفان حليه جمالش منسوب... چيزيکه مسلم است اين است که همه فرزندان آد م (به جز سادات که گناه به آنها نمی چسبد) گنه کارند، چه به تقصير عبادت معترف باشند و چه معترف نباشند، که بعد ها همه به جزای خود می رسند، وديگر اينکه کسی که نه د يده ونه زاييده شده نه ميزايد و حتی سعدی هم از وصف جمالش عاجز است، ولی با اين وجود در مردم اين همه وحشت ايجاد کرده، پس وای به حال مردمی که جمال فردی را روئ کره ماه به بينند و سپاه پاسداران را هم بفرمانش به گمارند.گر کسی وصف او ز من پر سد بيدل از بی نشان چه گويد بازعا شقا ن کشتگان معشو قند بر نيايد ز کشتگان آوازخوب وقتی خدا "در وی نظر نکند" و بدون تضرع هم که نمی يشود در دل سنگش رخنه کرد، پس عشق و عاشقی را بايد از عارفان وام گرفت، چون عارف خود ش خدايش را در سينهء پر مهر می آفريند ولی کار او از کفر و از ايمان جداست.
عارف خدا را به مهر ورزی وادار می کند، و خدايان غضبناک در دل عارف جايی ندارند ولی خدای سعدی از عارف می ترسد و بهمين د ليل در تمنائ پرستش بی حد وتهديد جهنم ابدی زنده است. با همه اين احوال، در زير، صدای سعدی نوايی است عرفانه، ازعشق سخن می گويد، نه از عز و جل.يکی از صاحبدلان سر به جيب مراقبت فرو برده بود ودر بحر مکاشفت مستغرق شده، حالی که از اين معامله باز آمد، يکی از محبان گفت از اين بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟
گفت: به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هد يه اصحاب را. چون برسيد م بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از د ست برفت. هر چه هست خيلی زيبا و عارفانه سروده است، ولی عارف جهان بينی خود را در فلسفه عرفان کشف می کند و فلسفهء عرفان هم از جهان بينی انسان و طبيعت سرچشمه می گيرد، فلسفه ای است انسانی.
نه اينکه وقتی آدم به چرت فرو رفت، در دريائ اکتشافات غوطه ور می شود. خوب است که جايزه نوبل به اين کشفيات تعلق نمی گيرد، هرچند که کاشف از بوی گل هم مست شده باشد.اما "کس چو حافظ نکشيد از رخ اند يشه نقاب" پس بهتر است که ما هم با سخن شيرين حافظ به اين تفکر پايان بخشيم.
" با خرابات نشينان ز کرامات ملا ف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

نامه سرگشاده عبدالکریم سروش به سيد علي خامنه اي


نامه سرگشاده عبدالکریم سروششریعت و مشروعیت از علی خامنه ای گریخته





عبدالکریم سروش از نظریه پردازان اسلامی جمهوری اسلامی که در سالهای نخست این نظام صدر نشین بود و سپس مغضوب شد و از آن کناره گرفت، نامه سرگشاده ای به علی خامنه ای نوشته است. او در نامه خود، با اشاره به وقاع پس از کودتای 22 خرداد نوشت:
عروسی خونین پایان یافت و داماد دروغین به حجله در آمد. صندوق ها بر خود لرزیدند و دیوان در تاریکی رقصیدند. قربانیان در کفن های سپید به نظاره ایستادند و زندانیان با دست های بریده کف زدند و جهانیان یک چشم خشم و یک چشم نفرت، داماد را بدرقه کردند. چشم روزگار فاش گریست و خون از سر ایوان جمهوری گذشت. شیطان خندید و آنگاه ستاره ها خاموش شدند و فضیلت به خواب رفت.
آقای خامنه ای،
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدارتر سمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش بخت خوابزده

درین قحط سال فضیلت و عدالت همه از شما شاکی اند و من از شما متشکرم. "زان یار دلنوازم شکری است با شکایت." نه اینکه شکایتی نداشته باشم. دارم و بسیار دارم اما آنها را با خدا در میان نهاده ام. گوشهای شما چندان از ستایش و نوازش مداحان پر و سنگین شده است که جایی برای صدای شاکیان ندارد .ولی من از شما بسیار متشکرم. شما گفتید که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به یغما رفت. باور کنید که در تمام عمر خود خبری بدین خوشی از کسی نشنیده بودم. آفرین بر شما که نکبت و ذلت استبداد دینی را اذعان و اعلام کردید.
شادم که آخر الامر آه سحرخیزان به گردون رسید و آتش انتقام الهی را برافروخت. شما حاضر بودید آبروی خدا برود اما آبروی شما نرود. مردم به دیانت و نبوت پشت کنند اما به ولایت شما پشت نکنند. شریعت و طریقت و حقیقت مچاله شوند اما ردای ریاست شما چین و چروک نخورد. اما خدا نخواست. دلهای سوخته و لبهای دوخته و خونهای ریخته و دست های بریده و دامانهای دریده نخواستند و نگذاشتند. پاکان و پارسایان و پیامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم کشیدگان و ستم ستیزان نگذاشتند.
"پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن،" قصه جمهوری ولایی شما بود. و اینک خدا را شکر که پرده عصمت دروغین این دیو دریده شد. رازش فاش و مشتش باز شد و تردامنی اش بر آفتاب افتاد. و جهانیان با خشم و حیرت آن را برهنه مشاهده کردند.
آقای خامنه ای،
می دانم که روزهای تلخ و سختی را می گذارنید. خطا کرده اید، خطایی سخت. چرا میان مردم عسسان و خفیه نویسان و جاسوسان می گمارید تا ضمیر آنان را بخوانند یا به حیله و ترفند، سخنی از زیر زبانشان بکشند، و راست و دروغ و نارس و ناقص بشما گزارش دهند؟ مطبوعات را، احزاب را، انجمن ها را، ناقدان را، مفسران را، معلمان را، نویسندگان را... آزاد بگذارید، مردم به صد زبان حکایت خود را آشکارا خواهند گفت و پنجره های خبر و نظر را بر روی شما خواهند گشود و شما را در تدبیر ملک و تنظیم نظام یاری خواهند کرد. مطبوعات را خفه نکنید. آنها ریه های جامعه اند. اما شما از بیراهه و کژراهه رفتید. و اینک در طلسم مهلکه ای افتاده اید و قربانی نظام بسته ای شده اید که دیرگاهیست خود آن را آفریده اید، که نه نقد در آن می روید نه نظر، نه علم نه خبر. گمان می کنید با خواندن بولتن های محرمانه و گوش کردن به مشاوران گوش به فرمان، خبرهای کامل و جامع را به چنگ می آورید. اما هم انتخاب خاتمی هم انتخاب سبز موسوی باید به شما نموده باشد که افیون استغنا و افسون استبداد، زیرکی و دانایی را از شما ستانده است. و اینک برای جبران آن گناه ناشی از جهل ناشی از استبداد، دست به ارتکاب گناهان بزرگتر می زنید. و خون را به خون می شوئید مگر طهارتی حاصل کنید.
خیانت و تقلب کم بود دست به قتل و جنایت بردید، خیانت و جنایت بس نبود تجاوز به زندانیان را بر آن افزودید، قتل و تجاوز و تقلب هنوز کم بود تهمت های جاسوسی و ناموسی را هم بر آن اضافه کردید. درویشان و روحانیان و نویسندگان و دانشجویان را هم امان ندادید و از دم تیغ گذراندید. عاقبت هم به جانیان و بانیان جایزه دادید و به ریش همه خندیدید و ریش سرباز بی نوایی را گرفتید که چرا ماشین ریش تراشی را به سرقت برده است!از صبر خدا در شگفت بودم. می دانستم که
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند
می دانستم که مادران داغدار و پدران سوگوار در خفا می سوزند و می گریند و به زبان حال و قال با خدا می گویند:
ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا ( خداوندا ما را از این محیط پرستم نجات بخش وبرای ما یاوری بفرست(
می دانستم که "چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است." زندانها معبد بود و عابدان روز و شب در سجود، سقوط ولایت جایر را از خدا به دعا می خواستند (و می خواهند(
ندای آقا سلطان که به خاک شهادت افتاد و حنجره اش به گلوله ستم سوراخ شد به درگاه سلطان عالم نالیدم که بازهم ندای خلایق را نمی شنوی؟ چون عیسی بر صلیب گله کردم که "خدایا چرا ما را رها کرده ای"، مگر سیاهکاران را نمی بینی که سبزها را سرخ کرده اند، مگر عبوسان و ترش رویان را نمی نگری که شیرینی ها را تلخ کرده اند، سوختن خرمن امنیت و کرامت انسان را می نگری و ذلت اعتراف زندانیان و شوکت شریرانه ستمگران را می بینی و بازهم استغنا می ورزی؟
تا روزی که آن اقرار مجبورانه و مکروهانه یعنی آن کلمات سه گانه را شنیدم: "هتک حرمت نظام"، که چون حدیث سرو و گل و لاله و چون ثلاثه غساله جان بخش بود. گویی کلمات آن خطیب نبود. کلمات تو بود خدایا که در خطابه جاری شد. دانستم که دست به کار اجابت شده ای و باد را فرمان داده ای تا آتش را به کشتزار فرومایگان ببرد. سجده کردم و سپاس گزاردم که
آفرین ها بر تو بادا ای خدا
بنده خود را ز غم کردی جدا
آتشی زد او به کشت دیگران
باد آتش را به کشت او بران
آقای خامنه ای،
می خواهم به شما بگویم دفتر ایام ورق خورده است و بخت از نظام برگشته است ، آبرویش به یغما رفته است و طشت رسوائیش از بام تاریخ افتاده است. کشف عورت شده است. خدا هم از شما رو گردان شده و ستاریت خود را باز گرفته است. آن دلیری ها که در کنج خلوت و در پرده تزویر می کردید فاش شده است. آه جگرسوختگان و جان باختگان و دهان دوختگان کارگر افتاده است و دامان و گریبان شما را سوخته است. خائفم که بگویم باب توبه هم به روی شما بسته شده است. شریعت هم از شما شفاعت نخواهد کرد که مشروعیت از شما گریخته است. ایران سبز از این پس دیگر آن ایران سیاه و ویران نیست. سبزی و سپیدی این جنبش به عنایت و اجابت الهی بر سیاهی جور شما پیشی گرفته است. خاک و آب و آتش و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا به فرمان خدا بر علیه شما بشورند.
سالها اعوان و انصار شما زیر چتر حمایت و ولایت شما چون شغالان گرسنه در پوستین خلق افتادند و امنیت و عدالت را از مردم ربودند، دهانشان را بستند، عزتشان را ستاندند، راحتشان را گرفتند، گلویشان را فشردند، خون در دل و اشک در چشمشان نشاندند، زهر قساوت را به آنان چشاندند و چون قومی اشغال شده به اسارتشان گرفتند، حقوقشان را پامال کردند، آزادیشان را به تاراج بردند، حرمتشان را شکستند، افکارشان را به سخره گرفتند، دینشان را وارونه کردند، کارخانه مقدس تراشی تراشیدند، و به نام دین خرافه فروختند، کامشان را تلخ و روزشان را شب کردند، دست خیانت در صندوق آراءشان گشودند، و پای اهانت بر کرامتشان نهادند، دانشگاه ها را به دست جهال سپردند، و بیت الاحزانی بنام صدا و سیما را از دروغ و تهمت انباشتند، و درس غلامی و غمناکی به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغین و گزاف بر پا کردند، و لاف زنان به مردم دنیا فروختند که همگان عاشقان سینه چاک نظام ولایتند. در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدی و ضرب و شتم و جرح و شکنجه آن کردند که مغولان نکردند، شرع و قانون را زیر پا گذاشتند، و علم جهل و تعصب برافراشتند، نادانان را بر کشیدند و دانایان را فرو کوفتند، لذت را از جوانان و حرمت را از پیران دریغ داشتند، آیت الله های رنگین ساختند و فتاوای سنگین از آنان گرفتند تا نویسندگان و ناقدان را به طناب توحش خفه کنند و به ساطور سبعیت بند از بند بگشایند، در پی مالیخولیای دشمن ستیزی هر روز مهلکه ای و معرکه ای تراشیدند و جمعی را به بند کشیدند، و اقاریر مضحک بر زبانشان نهادند و کیفرهای مهلک بر جانشان. عمله استبداد نظامی و قضایی بیداد را به نهایت رساندند، گویی نظام قسم خورده بود که از صدام و حجاج چیزی کم نیاورد.
این مکرهای سرد و رندی های واژگونه و زیرکی های ابلهانه، و ستم های آشکار و نهان و زور و تزویرهای گران و حق کشی ها و آدم کشی ها و تقلب ها و تخلف های پر عفونت ودراز مدت، آتشی در وجدان رعیت افروخت که کاشانه ولایت را بسوخت. آن اعتراض پس از انتخابات نه "رزمایش" بود، نه" فتنه" و نه" مسجد ضرار" (که دارالضرب شما هر روز مهری بر آن می زند)، بل طغیان و غلیان غیرت بود بر علیه غارت. وجدانهای بیدار، بر رای خود، بر انتخاب خود، بر حقوق شهروندی خود، بر آزادی اندیشه خود، غیرت ورزیدند و بر غارتگران رای و حقوق و آزادی، آرام و متین شوریدند. دزدان سراسیمه بر خود پیچیدند، ولی ما صدای خنده خدا را شنیدیم که در فضا پیچید. او از ما راضی بود. دعای ما را شنید و جانیان و بانیان را رسوا کرد. مرگ ترانه (موسوی)، ترانه مرگ استبداد بود. آقای خامنه ای،
بارها حافظان ،حکام جائر زمانه را بزبان رمز موعظه کردند که:
با دعای شب خیزان ای شکر دهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمان
و گفتند:
مکن که کوکبه دلبری شکسته شود
چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند
نشنیدند و عاقبتشان را شنیدی.
جنبش سبز برای آفریدن ایرانی سبز اکنون محکم نهاد شده است. چون شجره طیبه ای که پایی در زمین و سری در آسمان دارد و به اذن خدا در ثمر بخشی است (اصلها ثابت و فرعها فی السماء – سوره ابراهیم). این جنبش شهید سبز خود، شعر و شاعر سبز خود، ادب و هنر و گوینده و گفتمان سبز خود را پیدا کرده است. محصول بیست سال جهاد فرهنگی دردمندانه روشنگران و پیکارگران عرصه سیاست و فرهنگ است. بیهوده می کوشید با نظامی گری و انوری پروری به سبک سلطان سنجر و سلطان محمود آن را در هم بشکنید. خود را مگر بشکنید.
این نه آن شیر است کز وی جان بری
یا ز پنجه قهر او ایمان بری
فرو ریختن رعب رعیت و زوال مشروعیت ولایت بزرگترین دستاورد شورش غیرت بر غارت بود و شیر خفته شجاعت و مقاومت را بیدار کرد. نه تطاول نظامیان نه تجاوز حرامیان، نه خاک افشاندن در چشم مروت نه باد افکندن در آستین ژنده قدرت، نه تکیه بر سبعیت حیوانی نه حمله به علوم انسانی، نه مداحی مداحان مزدور نه شاعری شعرفروشان کم شعور، هیچکدام قامت مقاومت را خم نخواهند کرد. استبداد دینی رسوای کفر و دین شده است. و در مزرع سبز جنبش هنگام دروی آن رسیده است. ما این را به دعا از خدا خواسته ایم و خدا با ماست.
برگشتن بخت و روزگار شاهدی شیرین تر از این ندارد که عیدهای شما همه عزا شده است. و هر چه روزی شما را می خنداند اینک می گریاند و می لرزاند. دانشگاهی که می خواستید به پابوس شما بیاید، اکنون به کابوس شما بدل شده است. تظاهرات خیابانی، اجتماعات آئینی، رمضان و محرم، حج و روضه و ماتم همه برای شما نماد نحوست شده اند و به زیان شما روان می شوند.
ما نسل کامکاری هستیم. ما زوال استبداد دینی را جشن خواهیم گرفت. جامعه ای اخلاقی و حکومتی فرادینی طالع تابناک مردم سبز ماست.
ما آزادی را ارج خواهیم نهاد و قدر خواهیم دانست، همان آزادی که شما به آن ظلم کردید و قدرش را ندانستید و اکنون مظلمه اش را می برید. فاشیسم مشربان به شما فروختند که آزادی یعنی بوالهوسی و اباحی گری و لاابالی روشی. و ندانستید که شفای امراض مهلک نظام شما در این خجسته آزادی است. بی جهت بدنبال مفسدان اقتصادی می گردید (که در آن هم عزمی و جدیتی نیست). اگر مطبوعات را آزاد می گذاشتید، فسادها را رو می کردند و مفسدان جرات فساد نمی کردند. می گذاشتید نقد شما را بگویند تا شما هم به ورطه استبداد رای و نخوت شوکت و فساد قدرت در نمی افتادید. می گذاشتید سخن راستین مردم را با شما در میان بگذارند تا مستی بی خبری از سرتان بپرد. آنها مدارس میهن اند، نه "پایگاه دشمن." و چه باک که درهای مدارس باز باشد و شما هم در آن شاگردی کنید.
ما دیانت را هم ارج خواهیم نهاد، همانکه شما آن را بازیچه مصالح قدرت خواستید و بنام آن درس غلامی و غمناکی به مردم دادید و ندانستید که شادی و آزادی با ایمان راستین همپیمانند و اجبار فقیهانه، حریت مومنانه را می ستاند و قدرت شریعت مدار هم قدرت و هم شریعت را فاسد می سازد. حکومت بر مردمی شاد و آزاد و آگاه و چالاک افتخار دارد نه رعیتی دربند و غمناک.
*************با خود می گویم برای که اینها را می نویسم؟ برای نظامی که بخت از او برگشته و آب از سرش گذشته و تشنه در سراب مانده و خیمه بر خراب زده و چشم نجابتش بسته و ستون صلابتش شکسته و از چشم خواص و عوام افتاده و طشت رسوائیش از بام افتاده است؟ و آنگاه به یاد می آورم کلام خالق سبحان را در ذکر حکیم که:
و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلکم او معذبهم عذابا شدیدا قالوا معذره الی ربکم و لعلهم یتقون (آنان پرسیدند چرا کسانی را موعظه می کنید که خدا قطعا هلاک و عذابشان خواهد کرد، موعظه گران گفتند عذری است تا خدا ما را به گناه آنان نگیرد، شاید هم پند ما در آنان درگیرد – سوره اعراف ۱۶۴)
بارخدایا تو گواه باش، من که عمری درد دین داشته ام و درس دین داده ام. از بیداد این نظام استبداد آئین برائت می جویم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم.
ای خدای خرد و فضیلت! به صدق سینه مردان راستگو و به آب دیده پیران پارسا دعای ما را هم با دعای سحرخیزان و روزه داران و عابدان و صالحان همراه کن و شکوه دردمندانه ما را بشنو و بر سینه های بریان و چشم های گریان ستمدیدگان رحمت آور و بیش از این خلقی را پریشان و خروشان مپسند. دوستان خود را به دست دشمنان مسپار و خرد و فضیلت را از اسارت این نامردمان به در آر.
باد را بگو تا خیمه استبداد را بر کند و آتش را بگو تا ریشه بیداد را بسوزاند. آب را بگو تا فرعون ها را غرق کند و خاک را بگو تا قارون ها را در خود کشد. ابرها وباران ها را بگو تا رحمت و عدالت و شادی و شفقت بر این قوم مظلوم محروم ببارند و خارزار رذیلت ظالمان را به گلزار فضیلت عادلان بدل کنند.
آب و دریا ای خداوند آن توست
باد و آتش جمله در فرمان توست
گر تو خواهی آتش آب خوش شود
ور نخواهی آب هم آتش شود
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور
رمضان مبارک ۱۴٣۰ قمری
شهریور ۱٣٨٨ شمسی
عبدالکریم سروش

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

جمهوری یا اسلامی؟

نظامی که امروز بر مردم ایران حاکم است "جمهوری اسلامی" نام دارد. این نظام از سال 1979 بر ایران حاکم است و مشكلات حقوقي و سياسي فراواني، حتي در شكل نظام دارد و اينك اين مشكلات وچرايي آن را توضيح مي دهيم.ا لبته در این نوشتار به مشکلاتی که امروزه بطور عملی در کشور ایران شاهد آن هستیم اشاره ی خاصی نشده است و فقط از نظر مسائل تئوریک معضلات جمهوری اسلامی مورد بررسی اجمالی قرار گرفته است.

اولين ايراد اساسي كه به نظام جمهوري اسلامي وارد است اين است كه اصولا ً جمهوری نمی تواند اسلامی باشد و این دو واژه از نظر معنا با هم تناقض دارند و قابل جمع نیستند. حکومتی که جمهوری است نمی تواند اسلامی باشد و بلعکس. به بیان ساده: جمهوری یعنی حکومت مردم بر مردم و اسلام یعنی حکومت خدا بر مردم.
به عبارت دیگر اسلام می خواهد الهی باشد ولی جمهوری می خواهد مردمی باشد. هنگامی که بخواهیم نظر خدا را مبنا قرار دهیم، دیگر جایی برای اظهار نظر مردم باقی نمی ماند چرا كه بنا برفرض روحانيون اسلام، نظر خدا صحيح مطلق و بلامعارض مي باشد.
مساله ی دیگر که تناقض فوق را آشکار می سازد این است که در اسلام یک پیش فرض اصلی وجود دارد و آن این است که عقیده ی واحدی پشت تمامی احکام وجود دارد و آن عقیده ی اسلام می باشد؛ اما در جمهوری عقیده ی واحدی که بر مردم تحمیل شود وجود ندارد و تکثر و تفاوت های انسان ها و اختلاف طرز تفکر آن ها مورد توجه و قبول می باشد و دائم در حال تحول و به روز شدن می باشد. بر خلاف اسلام که یک اصل مانند قرآن را ثابت فرض می کند و همه چیز را بر مبنای آن بنا می کند و هر چقدر هم بشر تغيير كند، احكام اسلام تغيير نخواهد كرد و ثابت خواهد ماند. شايد بتوان به بياني ساده تر اينگونه گفت كه در حكومت اسلامي اين مردم هستند كه بايد خود را با اسلام تطبيق دهند و اسلام هيچگاه تغيير نخواهد كرد؛ ولي در جمهوري،اين جمهوري است كه بايد خود را مطابق با خواست و تغييرات مردم تغيير دهد و به روز شود.بدون هيچ تعصب و پيش فرض هاي غير عقلاني.
در جمهوری عقاید متعدد قابل قبول هستند و همگي درخور احترام مي باشند.ولی در اسلام فقط عقیده ی واحد مسلمانان پذیرفته شده می باشد و همین اسلام، پايه و اساس همه چيز فرض مي شود، در نتيجه اجزایی که مخالف با آن باشند،مخالف خدا نامیده می شوند و محکوم به نابودی هستند.
در اسلام این عقیده وجود دارد که رای اصلی رای خداست و نظر مردم فقط در جهت تایید آن معتبر می باشد و اگر نظر مردم مخالف رای خدا باشد،هیچ ارزشی ندارد و ضد ارزش محسوب می شود و محکوم به زوال است؛ ولي در جمهوری اصل نظر مردم است و این خود مردم هستند که برای خود تصمیم می گیرند و خودشان سرنوشت خود را در اختیار دارند و هرگونه كه شايسته ي خود مي دانند و با شرايتشان سازگار است ، آن را رقم مي زنند.
پس بنابر مطالب فوق مشخص است که جمهوری نمی تواند اسلامی باشد وهمچنين اسلام هم نمي تواند جمهوری را قبول داشته باشد.(كه بعضا ً روحانیون ایران هم به این نکته معترف هستند.)

آنچه امروزه شاهد آن هستیم این است که حکام ایران از نام جمهوری برای بدست آوردن مشروعیت سیاسی در جهان استفاده می کنند و در واقع به نام جمهوری و به کام اسلام حرکت می کنند.

حال مشکل ديگر اینجاست که خداي مسلمانان نمی تواند خودش به طور مستقیم بر مردم حکومت کند و در نتیجه عده ای که خود را منصوب شده از طرف خدا می نامند بر مردم حکومت می کنند و برای آن ها تعیین تکلیف می کنند و بدین وسیله بر مردم سلطه یافته اند و مخالفت با خود را مساوي مخالفت با خدا مي انگارند و آن را گناهي نابخشودني و حتي سزاوار مرگ مي دانند!!!
اما اين مساله را مي توان اينگونه هم مطرح كرد كه حتي اگر بر فرض محال حکومت مستقیم خدا بر مردم محقق شود،با اصول جمهوری تناقض پیدا می کند(بنابر سخناني كه گذشت)؛حال چه رسد به اینکه عده ای که خود را منصوب از طرف خدا مي دانند بخواهند بر مردم حکومت کنند!!

در مورد تناقض فوق(تناقض مفاهيم جمهوريت و اسلاميت) برخی از طرفداران نظام جمهوری اسلامی سعی کرده اند آن را توجیه کنند و اینگونه گفته اند که:"جمهوری شکل حکومت ایران و اسلامی بودن ، محتوای این حکومت است و از آن جا که حکومت اسلامی با رای مردم انتخاب شده است،جمهوری می باشد و از آن جا که همین مردم اسلام را بعنوان دین حاکم انتخاب کرده اند،این حکومت جمهوری اسلامی می باشد."

اما به نظر ما این پاسخ توجیه کننده ی تناقض موجود نیست و تناقض همچنان باقی است. برای روشن تر شدن مطلب به مثال زیر توجه فرمایید:

مردم کشوری به اتفاق به فردی ديكتاتور رای می دهند و قبول می کنند که این فرد به شیوه ی دیکتاتوری کشورشان را اداره کند و پس از اینکه انتخاب شد رابطه اش را با مردم قطع و بصورت یک دیکتاتور بر آن ها فرمانروایی کند.
حال آیا می توان گفت این حکومت از آن جهت که برگزیده ی مردم است جمهوری و از آن جا که مردم فرد دیکتاتور را انتخاب کرده اند،دیکتاتوری می باشد ،پس در نتیجه این حکومت جمهوری دیکتاتوری می باشد؟؟؟!!
خیلی مضحک است که بگوییم مردم در انتخاب آزاد هستند ولی فقط در حدود انتخاب کردن فرد دیکتاتور.آن ها فقط می توانند در هنگام انتخابات آزادانه فرد دیکتاتور را انتخاب کنند(شکل نظام)،اما وقتی فرد دیکتاتور توسط مردم انتخاب شد،محدوده ی جمهوریت به پایان می رسد و دیکتاتوری (که محتوای نظام است) شروع می شود.این نظام دیکتاتوری سودی را که مد نظر داشته از نام جمهوری بدست آورده است و حکومت دیکتاتوری خود را زیر پرچم جمهوریت مشروعیت حقوقی و سیاسی بخشیده است و در ضمن منت مردمی بودن را نيز بر سر ملت می گذارد و هرجا اعتراضی شود افراد دیکتاتور رای مردم را پشتوانه ی خود می نامند و دست به هر عملی که می خواهند می زنند و در محتوا بطور مقهورانه اي برهمان کسانی که به نظام رای داده اند، حکومت می کند!!
نکته ی دیگر که لازم به ذکر است اینکه مگر می توان جمهوری را فقط محدود به شکل نظام دانست و محتوا را از آن تهی کرد؟مگر نه این است که نظامی که می خواهد جمهوری باشد،باید هم از نظر شکلی و هم از نظر ماهوي (یا محتوا) بر اساس موازین مردمی جمهوریيت باشد؟؟ اگر جمهوری را فقط و فقط برای شکل نظام در نظر بگیریم،گویی پوسته یی بی مغز و تهی را برگزیده ایم.پوسته ی بدون مغز و محتوا که هيچ ارزشی ندارد.مهم محتوای حکومت است و حکومتی که جمهوری است، هم شکل آن و هم در مراتب اولی محتوای آن باید جمهوری باشد. گویا طرفداران جمهوری اسلامی معتقد به این هستند که این نظام فقط در روز انتخابات جمهوری بوده ولی در زمان عمل، اسلامی مطلق است.(فارغ از موازین جمهوری.)

مساله ی فوق از نظر سیاسی مبنای حکومت جمهوری اسلامی را به چالش می کشد.اما مشکلات دیگری که مخالف با اصول جمهوری می باشد نیز در قانون اساسی حکومت مذکور دیده می شود که در ادامه به بعضی از آن ها اشاره می کنیم.
- طبق اصل چهارم قانون اساسی:"کلیه ی قواعد و مقررات کشور باید مطابق با موازین اسلامی باشد."
ملاحظه می شود که اگر محتوای نظام جمهوری می بود،کلیه ی قوانین و مقررات کشورمطابق با نیازهای مردم وشرايط زمانه می بود؛نه اینکه مطابق با موازینی باشد که در 1400 سال پیش نيز برای مردمی بدوی مناسب نبوده است،حال چه رسد به بشر فرا مدرن قرن 21.

- طبق اصل پنجاه و هفتم قانون اساسی:"قوای حاکم زیر نظر ولایت مطلقه ی امر و امامت است."
که این خود جای بحث دارد که چرا در نظامی که پیشوند جمهوری را داراست،مقامی که منتخب مردم نیست و از میان قشر خاص روحانیت و توسط آن ها انتخاب شده است،باید قوای حاکم مملکتی را تحت سلطه ی مطلقه ی خویش داشته باشد؟این چه نوع جمهوری است که فردی را با اختیارات مطلقه(همانند پادشاهي از نوع مستبد) نسبت به سه قوه در صدر امور می نشاند؟

- طبق اصل چهارم ق اساسی:"کلیه ی قوانین و مقرارت باید بر اساس موازین اسلامی و قانون اساسی باشد و تشخیص آن بر عهده ی فقهای شورای نگهبان است."
بدین ترتیب ملاحظه می شود که شورایی به نام نگهبان مقابل مجلس قد علم می کند و سد راه آن می شود. یعنی تصمیمات منتخبین احتمالی مردم دستخوش نظر و خواست عده ای می شود که توسط مردم انتخاب نشده اند بلکه توسط رهبر انتخاب شده اند(اصل نود و یکم قانون اساسی)،رهبری که خود او هم توسط مردم انتخاب نشده است.
اما متاسفانه مساله از این هم بغرنج تر می شود و آن هنگامي است که شورای نگهبانی که سد راه مجلس است،همان شورایی است که نمایندگان مجلس باید از فیلتر آن عبور کنند. پس هر چند نمایندگان مجلس ظاهرا ً منتخب مردم هستند،اما در اصل شورای نگهبان يا در مرتبه ي بالا تر رهبر آن ها را انتخاب کرده و به مردم عرضه کرده تا مهر تاییدی بر منتخبین شورای مذکور بزنند و به آن ها مشروعیت سیاسی بدهند.
اما با این حال می بینیم که جمهوری اسلامی بازهم خیالش راحت نشده و با توجه به اینکه اعضای مجلس را توسط شورای نگهبان فیلتر کرده است،بازهم شورای نگهبان را در مرحله ی تقنین ، سد راه مجلس و بعنوان فیلتر دیگری قرار داده است!پس بر فرض اینکه مجلس قانونی را بر خلاف اسلام تصويب کند،هر چند به نفع ملت باشد،شورای نگهبان می تواند جلوی آن را بگیرد و آن را بی حاصل سازد چرا كه احتمالا ً با موازين اعراب باديه نشين منطبق نبوده است!!
البته حکومت جمهوری اسلامی متوجه این نقیصه شده است و برای برطرف کردن مشکلات و اختلاف نظر بین مجلس و شورای نگهبان،مجمعی را با عنوان تشخیص مصلحت نظام بر پا داشته است که بین مجلس و شورای نگهبان داوری کند و رای نهایی را صادر کند.اما جالب اینجاست که:
اولا ً:اعضای این مجمع توسط شخص رهبر انتخاب می شوند و اعضای شورای نگهبان هم توسط رهبری انتخاب شده اند. یعنی هر دو تحت نفوذ رهبر می باشند.

ثانیا ً:تمامی فقهای شورای نگهبان كه خودشان يك طرف دعوا مي باشند، در مجمع تشخیص مصلحت هم حضور دارند!(توجه کنید که بین مجلس و شورای نگهبان اختلاف پیش آمده و اکنون مجمع تشخیص مصلحت می خواهد بین این دو قضاوت کند.حال شورای نگهبانی که خودش یک طرف اختلاف است چگونه می تواند در امر قضاوت هم دخالت کند؟ این مساله بر خلاف اصل بی طرفی قاضی می باشد.)
پس همانطور که ملاحظه می شود مردم نمی توانند از نمایندگان خود در مجلس توقع زیادی داشته باشند چرا که مجلسي که باید مردمی ترین قوای مملکتی باشد،در تنگنای قوانین بدوي اسلامی می باشد و به شدت تحت نفوذ رهبری و منتخبان او قرار دارد.(بطور مستقیم و غیر مستقیم.)که این مساله بر خلاف اصل تفکیک قوا می باشد.
تفكيك قوا به بياني ساده به اين معني است كه: هر سه قوه ي كشور(دولت ، مجلس و قوه ي قضاييه) بايد مستقل از يكديگر فعاليت كنند و هيچ يك نمي تواند بر ديگري نفوذ و سلطه داشته باشد.مثلا ً وقتي مي بينيم در ايران رئيس قوه ي قضاييه توسط رهبر انتخاب مي شود(اصل يكصد وپنجاه و هفتم ق.ا)، چنين سيستم قضايي نمي تواند فارغ از گرايش هاي سياسي وابسته به رهبر، به احقاق عدالت بپردازد و همواره با غرض ورزي هاي سياسي به قضاوت و صدور حكم مي پردازد. در باره ی اهمیت اصل تفکیک قوا و پیامد های عدم وجود آن باید گفت که این اصل از اصول مهم حقوق اساسی و علوم سیاسی می باشد و "به منظور جلوگیری از تمرکز قدرت سیاسی در دست یک فرد یا گروه از فرمانروایان و پرهیز از استبداد و خود کامگی جلوه می کند.بطوریکه نویسندگان حقوق بشر در انقلاب کبیر فرانسه1789،آن را از الزام آور ترین اصول حقوق اساسی دانسته اند و اصل شانزدهم اعلامیه ی فوق را بدان اختصاص داده اند."(بایسته ها حقوق اساسی،دکتر ابوالفضل قاضی،ص160)
حقوقدانان بزرگی چون "منتسکیو" و" ژان ژاک روسو" طرفدار این اصل بوده اند و می توان گفت تفکیک قوایی که امروزه در اروپا وجود دارد برگرفته از نظریات منتسکیو در این باب می باشد.
پس همانطور که گفته شد اهمیت این اصل در حقوق اساسی و علوم سیاسی به قدری است که در اصل شانزدهم اعلامیه ی حقوق بشر 1789 آمده است:"هر جامعه ای که در آن حقوق افراد تضمین و تفکیک قوا بر قرار نشده باشد،قانون اساسی ندارد."
نکته ی جالب اینجاست که حتی در خود قانون اساسی ایران هم به این مساله اشاره شده است(اصل پنجاه و هفتم)!!
اما با وجود فردی مقتدر و دارای اختیارات مطلقه که بر تمام قوا احاطه دارد،چگونه ممکن است تفکیک قوا بوجود آید؟
هنگامي که رئیس قوه ی قضاییه توسط شخص اول مملکت یعنی رهبر انتخاب می شود.(اصل یکصد و پنجاه و هفتم ق.ا)، در اینجا اوج مخالفت حکومت جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن با اصل تفکیک قوا آشکار می گردد. بنا بر اصل یکصد و سیزدهم ق.ا رهبر عالی ترین مقام سیاسی کشور و حتی از رئیس جمهور هم بالا تر است.
بطور واضح نظام جمهوری اسلامی بیشتر شبیه به حکومت پادشاهی مطلق است تا جمهوری.چرا که:
1. در جمهوری،عالی ترین مقام سیاسی کشور بطور مستقیم توسط مردم انتخاب می شود ولی در جمهوری اسلامی خیر.
2. در حکومت های جمهوری دوره ی زمام داری حاکم محدود است(حدود 4سال)،اما در جمهوری اسلامی دوره ی رهبری نا محدود است و همین امر باعث فزونی قدرت در دست عده ای خاص و گرایش به استبداد می شود و همانطور که علما گفته اند:" قدرت فساد آور است."
3. در جمهوری اسلامی رهبر توسط مردم انتخاب نمی شود،چرا که اینطور فرض شده است که فهم مردم پایین تر از حدی است که بتوانند بطور مستقیم رهبر را انتخاب کنند.و این از عواقب جمهوری از نوع اسلامی است که حاکم مطلق ، منتخب مردم نیست!! اما می بینیم وقتی که قرار است مردم به پای صندوق های رای بیایند تا چهره ي حکومت را زیبا سازند،هیچکس نمی گوید این مردم قدرت فهم و تصمیم گیری های مهم و حساس را ندارند. چگونه است هنگامی که رای مردم در سال 1358 قرار بود به حکومت متناقض نمای جمهوری اسلامی رای آری دهد و در جهان به آن مشروعیت سیاسی دهد ،هیچکس نمی گفت مردم در مسایل مهم قدرت انتخاب ندارند و نمی توان مسائل مهم را به دست عوام سپرد؟
به نظر ما بهتر بود بجای نام جمهوری اسلامی،نامی با عنوان حکومت اسلامی یا پادشاهی اسلامی بر این نظام می گذاشتند؛چرا که عالی ترین مقام سیاسی این حکومت فردی مذهبی است و مانند پادشاه اختیارات مطلقه دارد؛و رئیس قوه ی قضاییه هم باید فردی مجتهد باشد( اجتهاد در اصل مخصوص روحانين است و بطور استثناء برای ديگر مذهبيون) که رهبر او را انتخاب می کند و همچنین رئیس دیوان عالی کشور و دادستان کل هم باید مجتهد(فقیه) باشند.(اصل یکصد و شصت و دوم)
همانطور که ملاحظه می شود هیچ یک از افراد فوق از طرف مردم انتخاب نمی شوند و معمولا ً باید از قشر خاص روحانیت باشند.
در نتیجه پادشاهی اسلامی برای این حکومت نامی مناسب می باشد.
در ادامه ی بحثمان راجع به مساله ی تفکیک قوا باید به این نکته اشاره کرد که ما می بینیم که قوه ی مقننه نیز بر خلاف اصل تفکیک قوا تحت نظر ولی امر قرار گرفته است. به عبارت دیگر پس از انقلاب اسلامی 1979 قدرتی به نام رهبر(ولی فقیه) جانشین قدرت پادشاهی شد و تمامی قدرت را در دست گرفت و به عبارتی فرمانده ی کل قوا و ولی مطلق مردم شد و بر تمامی امور و شئون مملکت نظارت دارد!!چنین رهبری است كه حتي مقام رئیس جمهوري كه به اصطلاح منتخب مردم است را تنفیذ می کند و رئیس قوه ی قضاییه را انتخاب می کند و از طريق شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام بر مجلس احاطه دارد.
پس می بینیم که این سه قوه شدیدا ً تحت نظر ولایت مطلقه هستند.

مساله ی دیگر که خود بحث جداگانه ای را می طلبد این است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی به مواردی بر می خوریم که نه تنها حافظ منافع ملی ايران نیست،بلکه باعث به خطر افتادن این منافع نیز می شود:
- مطابق با اصل یکصد و پنجاه و دوم ق.اساسی ، یکی از پایه های سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر اساس دفاع از حق همه ی مسلمانان جهان می باشد.مسلمانانی که نه تنها هیچگاه سودی برای مملکت ما نداشتند،گاهی به ایران حمله کرده اند(نظام بعثی عراق) و بعضا ً امروزه تشنه ی خون شیعیان هستند(وهابی ها) و در سطح بین الملل هم بر علیه ایران فعالیت کرده اند.(زمان جنگ ایران و عراق که کشورهای عربی متحد رژیم بعثی عراق بودند.)
اما متاسفانه قانون اساسی حتی پا را فراتر از این نیز گذاشته است و در اصل یکصد و پنجاه و چهارم می گوید:"جمهوری اسلامی از مبارزات حق طلبانه ی مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان حمایت می کند."
برای نشان دادن عمق فاجعه در این اصل نیاز به گفتن چیزی نیست.فقط به این بسنده می کنیم که اجرای این اصل در عمل باعث می شود سرمایه ی مملکت به تاراج رود و منافع ملی و اعتبار کشور ایران از بین برود و در نهایت برچسب حمایت از تروریسم و یا خود ترورسیم به ایران زده شود.(امروزه شاهد چنین امری در جهان هستیم كه امري صحيح هم مي باشد و با حمايت هاي حكومت ايران از گروه هاي تروريستي مانند حماس انتظار ديگري نمي رود.)
با وجود چنین اصلی در قانون اساسي ايران، جهان چگونه می تواند آسوده باشد که اگر ایران به سلاح هسته ای دست پیدا کند،از شورشیان جهان (اعم از مسلمان و غیره)حمایت نکند و نظم و ثبات بین المللی را بر هم نزند و ...؟ باید به این مساله اشاره کرد که کسانی که از نظر ایران مستضعفین محسوب می شوند در واقع کسانی هستند که خود دست پرورده ی حکومت اسلامی ایران و مشهور به ترور می باشند و افرادی ضد بشر مدرن می باشند.مستکبرین هم از نظر جمهوری اسلامی در وحله ی اول ایالات متحده می باشد که امروزه مفهوم واقعی دمکراسی را به همگان شناسانده است.(ریاست جمهوری فردی آفریقای الاصل)
در خاتمه ذکر این نکته ضروری است که حکومت امروزی ایران با نام جمهوری اسلامی خود را در حفاظ نام جمهوریت و مردمی بودن قرار داده است و در پناه پسوند اسلامی هر طور که می خواهد با مردم رفتار می کند.اگر انتقادی شود می گویند این حکومت جمهوری است و مردم آن را برگزیده اند؛ اما در عمل خواسته های مردم نیست که اجرا می شود و بر مردم حاکم است،بلکه این قشر خاص روحانیت است که بر مردم حکومت می کند و به نام خدا دست به هر کار ضد حقوقی می زند. قدرت در دست عده ای خاص که خود را منصوب به خدا می کنند جمع شده است و مردم توان مقابله با آن را ندارند.
آری مردم ایران در سال 1358 به این قانون اساسی نا معقول رای دادند.(برای جلوگیری از اطاله ی کلام دلایل آن را بررسی نمی کنیم.)ولی آن ها نمی دانستند چه سرنوشتی تحت آن حکومت در انتظار آن ها است.اما آیا اکنون پس از گذشت 30سال مردم هنوزهم بر سر حرف خود هستند و به این حکومت پای بندند؟آیا ملت ایران راضی هستند که تحت لوای جمهوری اسلامی زندگی کنند و در جهان با نام تروریست شناخته شوند،حقوق و آزادی های فردی آنان(آزادی بیان،پوشش،افکار ، نوع زندگی و ...) نابود شود،در تورم زندگی کنند،طعم فقر و بیکاری را بچشند و هرگاه بخواهند لب به اعتراض بگشایند،محکوم به مخالفت با خدا و نظامی الهی شوند و سرکوب شوند؟
آیا این همان چیزی است که مردم به آن رای آری دادند؟