۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

اسناد تحریف قرآن در احادیث

برای مسلمانان عامی و یا نامسلمانان نا آگاه از این قضیه شاید این واقعیت بسیار شگفت انگیز باشد که از طرفی مسلمانان روی تحریف نشدن قرآن آنقدر تاکید میکنند و از طرف دیگر منابع روایی متعدد مبنی بر تحریف قرآن در دسترس است. آنهم نه تنها از منابع یک مذهب بلکه از منابع هردو مذهب بزرگ اسلام. وجود این منابع احتمال درست بودن ادعای تحریف قرآن را تقویت میکند و اگر قرآن تحریف شده باشد که شده است روشن میشود که دیگر این قرآن نمیتواند کتابی آسمانی باشد و پیروی از آن نابخردانه و غلط است.

احادیث و دیدگاه های شیعه
اگر چه به دلایل سیاسی، اجتماعی و تاریخی من از اینکه اکثریت مسلمانان ایران شیعه هستند خوشحال هستم و تشیع را برای بشریت کم خطر تر از تسنن میدانم ولی از نگر من از لحاظ تاریخی تشیع یک حرکت تقلبی است و در مجادلات بین تشیع و تسنن حق با تسنن است. موضوع این نوشتار بحث در این پیرامون نیست ولی به یک نمونه از دلایلی که به دلیل آن تشیع را باطل میدانم به دلیل ارتباط تنگاتنگ آن با بحث اشاره میکنم.

به پنج اصلی که تشیع آنها را از اصول بنیادین اسلام میداند توجه کنید. در مورد سه اصل نخست یعنی توحید، نبوت و معاد در قرآن چقدر سخن رفته است؟ پاسخ این است که پیام اصلی قرآن همین سه اصل است و نتیجه تمام داستانهای مسخره قرآن به همین مسائل باز میگردد. حال انتظار میرود اگر اصول دیگری نیز در اسلام مطرح باشند قرآن دستکم همان مقدار در مورد آنها مطلب داشته باشد. این درحالیست که در مورد امامت کوچکترین اشاره مستقیمی در قرآن نشده است و مفسران شیعی قرآن در 14 قرن پس از اسلام تابحال این بوده است که امامت را هرطور شده به قرآن بچپانند. مفسرین شیعه همواره تلاش کرده اند کوچکترین از اشارات قرآن به خانواده محمد و اهل بیت گرفته تا اشارات موهوم قرآن به "کسانیکه (و نه کسی که)" هنگام نماز صدقه میدهند گرفته تا موهومات دیگر قرآن از جمله جانور عجیبی که در روز قیامت قرار است ظهور کند یعنی دابه الارض را به علی و امامان شیعه ربط بدهند ولی از نگر من و اکثریت مسلمانان در این راه شکست خورده اند و اثباتی از قرآن بر مسئله امامت نیست.

به دلیل وجود همین ضعف فاحش شیعیان ادعای دیگری مطرح کرده اند و آن این است که این قرآن که اکنون در دست ماست قرآن اصلی نیست! جالب اینجاست که این افراد کوته فکر نتوانسته اند دلیل این تقلب خود را هم پنهان کنند بلکه دم خروس را آشکار کرده اند، در ادامه معمولاً میگویند قرآن اصلی در دست امامان شیعه است و روزی آنرا امام زمان لابد منتشر خواهد کرد. دم خروس از اینجا پیداست که میگویند در آن قرآن اصلی بسیار سخن از امامت رفته است! یعنی خود روشن کرده اند که هدف از انکار اصالت و تحریف نشدن قرآن این است که شیعه دچار ضعف شدید در این باب است و برای جبران این ضعف رو به این ادعا که قرآن تحریف شده است آورده است.

از جانب دیگر از نگر من شیعه مظهر تقلب و دغل کاریست، کتابهای حدیث شیعه هزاران بار احمقانه تر و خرافی تر از کتابهای حدیث اهل تسنن هستند، بگونه ای که اگر یک کتاب مهم حدیث شیعه را در دست بگیرید پس از سه چهار صفحه در خواهید یافت که در حال خواندن مزخرفات و قصه های عجیب و غریب پینوکیو وار هستید. احادیث شیعه مملو از ادعاهای معجزه و خرق عادت و اتفاقهای عجیب و غریب هست. اگر در کتابهای اهل تسنن نیز این مزخرفات در مورد پیامبر اسلام یافت میشود، ولی در کتابهای شیعه این مزخرفات دوازده برابر شده اند یعنی در شیعیان مجبور بودند خزعبلات یاد شده را برای 12 نفر بنویسند! از اینروست که جوامع آکادمیک دنیا نیز توجه چندانی به تاریخ نویسی و تحدث شیعی ندارند و بیشتر از منابع اهل تسنن استفاده میکنند مگر در موارد استثنائی و تاریخ نویسان برجسته ای مثل مسعودی که بیشتر تاریخ نویس بودند تا محدث.

اگر چه بخاری و مسلم و سایر نویسندگان صحاح سته نیز مزخرف زیاد نوشته اند ولی جامعه آکادمیک همچنان با احترام به آنها نگاه میکند، خود شیعیان نیز اگر کتاب بدرد بخوری بنویسند معمولاً از همین منابع استفاده میکنند. در مقابل این کتب، کتابهای شیعه نوشته کافی، طوسی، طبرسی، مجلسی، قمی و غیره کوچکترین توجهی را به خود جلب نکرده اند و این به هیچ دلیل نیست بجز به دلیل وجود اراجیف بیشمار در این کتابها. میزان این اراجیف به حدی است که به سختی میتوان چیز بدرد بخوری از آنها یافت، کوچکترین حوادث بی اهمیت را آنقدر رنگ و بوی جادویی داده اند که بتوانند مومنان را با آنها بگریانند یا به امیال پلید سیاسی خود برسند. برخی از این محدثین، ملایان حکومتی بوده اند و برای تحدث پول هنگفتی از شاهان فاسد دریافت میکردند.

گزارش تحریف شدن قرآن در احادیث شیعه آنقدر زیاد و چشمگیر است که برخی معتقدند از ارکان تشیع باور به تحریف قرآن است و ایشان لزوماً مخالفان تشیع نیستند بلکه چنانچه خواهد آمد بزرگترین علمای تاریخ تشیع هستند. آنچه خواهد آمد البته همه گزارشات و روایات نیست بلکه در کنار آنها دیدگاه های شخصیت های برجسته شیعی نیز آورده شده است. پس از این مقدمات به تشریح چند گزارش شیعی از تحریف قرآن با استناد به کتابهای شیعی خواهیم پرداخت. تمامی گزارشات زیر از کتاب قرآن و تحريف، تأليف محمد عبدالرحمن السيف از کتابهای خوبی که اهل تسنن در رد شیعه نوشته اند نقل شده است.

1- شیخ کلینی، اصول کافی، شیخ کلینی پوشینه 4 برگ 456، کتاب فضل قرآن باب النوادر شماره 28 (آخرین حدیث این بخش)، انتشارات اسلامیه، خیابان پانزده خرداد، با ترجمه و شرح فارسی آیت الله محم باقر کمره ای:
علی بن الحکم، عن هشام بن سالم، عن ابی عبدالله قال: ان القران الذی جاء به جبرئیل الی محمد سبعه عشر الف آیه.علی بن الحکم از هشام بن سالم از امام صادق نقل کرده است: همانا قرآنی که توسط جبرئیل بر محمد نازل شد هفده هزار آیه بوده است.شرح از مجلسی ره - پوشیده نماند که این خبر و بسیاری از اخبار صحیحه صریحند در اینکه قرآن کم شده و تغییر کرده است و بعقیده من این اخبار از نظر معنی متواتر و قطعی هستند و طرح همه آنها مایه سل اعتماد کلی از اخبار است بلکه بگمان من اخبار اینموضوع کمتر از اخبار وارده در باب امامت نیست پس چگونه امامت را با اخبار اثبات میکنند.اگر اعتراض شود که اعتماد به این اخبار سبب سلب اعتماد به قرآنست زیرا اگر تحریف قرآن مسلم شد در هر آیه این احتمال میرود و از حجت بودن میافتد با اینکه معلومست ائمه قرائت و عمل بهمین قرآن را جائز شمردند و اینهم بحکم تواتر معلومست زیرا از هیچکدام از اصحاب احدی از ائمه (ع) نقل نشده است که قرآن دیگری بآنها داده شده باشد یا قرائت دیگر باو آوخته باشند و این روشنست برای هرکس که در اخبار تتبع کند.

همانجا، حدیث شماره 16، برگ 449:
علی بن محمد، عن بعض اصحابه، عن احمد بن محمد بن ابی نصر قال: دفع الی ابوالحسن مصحفاً و قال: لا تنظر فیه، ففتحته و قراته فیه: (لم یکن الذین کفرو) فوجت فیها اسم سبعین رجلاً من قریش باسمائهم و اسماء آبائهم قال: فبعث الی: ابعث الی بالمصحف.از احمد بن محمد بن ابی نصر گوید امام رضا (ع) مصحفی بمن داد و فرمود: در آن نگاه مکن من آنرا گشودم و در آنسوره لم یکن الذین کفرو را خواندم و در آن نام هفتاد مرد از قریش را یافتم که بنام خودشان و نام پدرانشان ثبت بودند گویند پس امام رضا (ع) فرستاد نزد من آن مصحف را و نزد من است.شرح (از مترجم)- این دو حدیث و حدیث 23 آینده در این باب اشعار دارند که در الفاظ قرآن موجود تغییراتی رخ داده است و آیات منزله با این قرآن موجود تطبیق کامل ندارند و این تردید در همانصدر اسلام هم در دل برخی افتاده است و روایت 15 هم بدین تردید اشارت دارد ولی ادله محکم و فراوان دلالت دارند که متن قرآن همین است که در دست مسلمین است و همین است که بر پیغمر اسلام نازل شده است و...

همانجا کتاب الحجه ج، 1 ص، 284:از جابر گفت: شنيدم ابو جعفر (عليه السلام) که ميگويد: هيچ کسي از مردم ادعاي جمعآوري تمام قرآن همانطوري که نازل شده نکرده مگر شخص دروغگو، در حاليکه جمعآوري نکرده و حفظش ننموده، همچنانکه خداوند بزرگ نازل کرده است مگر علي بن ابي طالب (عليه السلام) و بعد از وي ائمه (عليهم السلام)همانجا ص 285:از جابر از ابو جعفر (عليه السلام) همانا وي گفت:هيچ کسي غير از اوصيا نميتواند چنين ادعاي کند که تمام قرآن ظاهر و باطنش نزد وي است.همانجا ص 492مردي نزد ابو عبدالله آيه:﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ (سوره توبه آیه 105).را تلاوت نمود، پس ايشان فرمودند: اين چنين نيست، بلکه چنين است:«و المأمونون» پس ما «مأمونون» (امانت داران آن) هستيم.همانجا ص 295:از ابو بصير از ابو عبدالله (عليه السلام) روايت است که فرمود: همانا نزد ما مصحف فاطمه (عليها السلام) ميباشد: و تو چه دانستهاي که مصحف فاطمه (عليها السلام) چيست؟
ميگويد: گفتم: و مصحف فاطمه (عليها السلام) چيست؟ فرمود: مصحف فاطمه در آن است سه برابر مانند قرآن شما، و قسم بخدا، در آن يک حرفي از قرآن شما در آن نيست ميگويد: گفتم: قسم بخدا اين علم استهمانجا ص 597:از هشام بن سالم از ابو عبدالله (عليه السلام) فرمود: همانا قرآني که جبرئيل (عليه السلام) بسوي محمد (صلى الله عليه وسلم) آورده بود، هفده هزار آيه بود.
2- نوری طبرسی، فصل الخطاب في إثبات تحريف کتاب رب الأرباب

نوری طبرسی این کتاب را در شهر نجف در سال 1292 منتشر کرده است و هدف آن اثبات تحریف قرآن بوده است. در اين کتاب روايات بسياري براي اثبات دعوايش درباره اين که قرآن تحريف است ذکر نموده است، و بر مهمترين مصادر نزدشان از کتابهاي حديث و تفسير اعتماد کرده و از آنها صدها روايات منسوب به ائمه درباره تحريف بيرون آورده است، و ثابت کرده است که عقيدة تحريف قرآن، همان عقيده علماي گذشتهشان ميباشد. گویا این کتاب بصورت بی نام و نشان منتشر شده است ولی نویسندگان بزرگ زیر همگی معتقدند نوری طبرسی آنرا نوشته است. 1- علامه آقا بزرگ تهراني، در کتابش: نقباء البشر في القرن الرابع عشر در زندگينامه نوري طبرسي. 2- سيد ياسين موسوي در مقدمه کتاب: «النجم الثاقب»، تاليف نوري طبرسي. 3- رسول جعفريان، در کتابش: أكذوبة التحريف أو القرآن و دعاوي التحريف». 4- علامه سيد جعفر مرتضي عاملي: در کتابش: «حقائق هامة حول القرآن الکريم». 5- سيد علي حسين ميلاني، در کتابش: «التحقيق في نفي التحريف». 6- استاد محمد هادي معرفه: در کتابش «صيانة القرآن من التحريف». 7- باقر شريف قرشي، در کتابش: في رحاب الشيعه ص، 59».

اين کتابش را به سه مقدمه و دو باب تقسيم نموده است:مقدمه اولعنوان آن چنين گذاشته: ذکر رواياتي که درباره جمعآوري قرآن و سبب جمعآوري، روايت شده است و اينکه در معرض نقص ميباشد، با توجه به چگونگي جمعآوري، و اينکه جمعآوري و تاليف آن مخالف با جمعآوري و تاليف مؤمنين است.مقدمه دومعنوانش چنين قرار داده:در بيان اقسام تغييراتي که واقع شدنش در قرآن ممکن است و تغييراتي که غير ممکن ميباشد.
مقدمه سومبراي ذکر اقوال علمايشان درباره تغيير و عدم آن در قرآن قرار داده است[ص 1]. و شايد که اين عنوانها و تيترها بيان کننده آن چيزهاي باشد که در آن ميباشد، از جرأت بر کتاب خدا بطور بيسابقهاي. و بخاطر طولاني نشدن، نقل کردن از مقدمه اولي و دومي صرف نظر ميکنم، و اکتفا ميکنم نقل آنچه که طبرسي در مقدمه سومي ذکر نموده است از اسامي علمايشان، آن کساني که قائل به تحريف در قرآن ميباشند.
در مقدمه سوم ميگويد: (در ذکر اقوال علمايشان درباره تغيير قرآن و عدمش) پس بدان که براي آنان در اين باره گفتار بسياري وجود دارد که مشهور آن دوتا ميباشد.اول- وقوع تغيير و نقصان در آن:و اين مذهب شيخ بزرگوار علي بن ابراهيم قمي – شيخ کليني – در تفسيرش ميباشد. وي در اول تفسيرش تصريح نموده و کتابش را از اين روايت پر کرده است با وجود اينکه ايشان در اول کتابش خود را ملزم نموده که در اين کتاب، ذکر نکند مگر از مشايخش و افراد معتمد و ثقه در نزدش.و مذهب شاگرد وي ثقه الاسلام کليني (رح) ميباشد، و بخاطر نقل روايت بسيار و صريحي در اين زمينه در کتابش.و با اين مذهب ثقه بزرگوار محمد بن حسن الصفار در کتاب بصائر الدرجات دانسته ميشود.و اين مذهب صريح ثقه محمد بن ابراهيم نعماني شاگرد کليني و صاحب کتاب مشهور «الغيبه»، و در (تفسير کوچک)، آن کتابي که فقط اکتفا نموده در آن بر ذکر انواع آيات و اقسام آن، و در حقيقت به منزلة شرح براي مقدمة تفسير علي بن ابراهيم، ميباشد.
و مذهب صريح ثقه بزرگوار سعد بن عبدالله قمي در کتاب ناسخ القرآن و منسوخه ميباشد چنانکه در جلد 19 از بحار آمده است، همانا وي بابي منعقد نموده بنام (باب تحريف در آياتي که خلاف آن چيزي که خداوند نازل نموده است، از آنچه که مشايخ ما از علماي آل محمد (عليهم السلام) روايت کردهاند).سپس روايت بسياري ذکر نموده، که در دليل دوازدهمين خواهد آمد پس ملاحظه فرمائيد.و سيد علي بن احمد کوفي در کتاب «بدع المحدثة» تصريح نموده و ما قبلاً آنچه وي ذکر نموده در اين معنا ذکر کرديم.و اين قول ظاهر بزرگان مفسرين و پيشوايان شيخ بزرگوار محمد بن مسعود عياشي و شيخ فرات بن ابراهيم کوفي، و ثقه محمد بن عباس ماهيار ميباشد. به تحقيق ايشان تفاسيرشان را از اخبار و روايات صريح در اين باره، پر نمودهاند، و از کساني که به اين قول تصريح نمودهاند و آن را ياري دادهاند شيخ بزرگ محمد بن محمد نعمان مفيد، و شيخ متکلمين و جلودار نوبختيها ابو سهل اسماعيل بن علي بن اسحاق بن ابي سهل بن نوبخت صاحب کتب بسيار که از جمله آنها «کتاب التنبيه في الامامة» که صاحب صراط مستقيم از آن نقل ميکند، ميباشد.
و همچنين خواهرزادهاش شيخ متکلم و فيلسوف ابو محمد حسن بن موسي، صاحب مولفات پسنديده و خوب که از جمله آنان «کتاب الفرق و الديانات» است، ميباشد.و شيخ بزرگوار ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت صاحب «کتاب ياقوت»، که علامه آن را شرح داده در اولش آن را توصيف نموده به گفتهاش: شيخ اقدم ما و امام اعظم مان.و از جمله آنان اسحاق الکاتب، آن کسي که حجت (عجل الله فرجه) را مشاهده نموده، ميباشد.
و رئيس اين طائفه شيخي که چه بسا به معصوم بودن وي گفته شده، ابو القاسم حسين بن روح بن ابي بحر نوبختي سفير سوم بين شيعه و حجت (صلوات الله عليه).و از کساني که قائل به تحريف قرآن هستند دانشمند فاضل و متکلم حاجب بن الليث بن سراج، چنين در رياض العلماء، توصيف وي آمده است.و از کساني ديگر که قائل به تحريف هستند، شيخ جليل فضل بن شاذان، در جاهاي از کتاب «الايضاح» و همچنين از کساني ديگري که از گذشتگان که قائل به تحريف هستند شيخ جليل محمد بن الحسن شيباني صاحب کتاب تفسير: «نهج البيان عن کشف معاني القرآن»[ص، 25-26] ميباشد.اما باب اول: طبرسي باب اول را خاص گردانيده براي ذکر دلائلي که علما بر واقع شدن تغيير و نقصان در قرآن استدلال نمودهاند.و در اين باب دوازده دليل از آن ادله که استدلال شده بوسيله آنها بر آنچه که گمان کرده است از تحريف قرآن، و در ذيل هر دليلي از اين ادلهها روايات بسياري که همه دروغ و افتراه بر ائمه آل بيت ميباشد ذکر نموده است[ص، 35].
اما باب دوم: طبرسي در آن ادله کساني که ميگويند تغييري در قرآن بوجود نيامده ذکر نموده سپس بطور مفصل بر آنان رد نموده است[ص، 357].* نوري طبرسي در ص، 211 از کتابش -فصل الخطاب-، درباره صفات قرآن ميگويد:فصاحتش در بعضي فقرات (پاراگرافها) بسيار است. و به حد اعجاز ميرسد، و سبکي و ضعيفي، بعضي ديگر.
3- شيخ محمد بن محمد نعمان ملقب به مفيد، اوائل المقالات ص، 91.
شيخ مفيد ميگويد: همانا اخبار و روايات از ائمه هدي از آل محمد (صلى الله عليه وسلم) درباره اختلاف قرآن، و آنچه که ستمکاران در آن بوجود آوردهاند از حذف و نقصان بطور مستفيض آمده است
4- ابو الحسن عاملي مرآة الانوار و مشکاه الاسرار مقدمه دوم ص، 26
بدان، آن حقي که هيچ راه گريزي از آن نيست بنا به روايات و اخبار متواتري که خواهد آمد، همانا اين قرآني که اکنون در دست ماست بعد از وفات رسول الله (صلى الله عليه وسلم) در آن دگرگوني و تغييراتي بوجود آمده است، و کساني که آن را جمعآوري نمودند بعد از رسول الله، کلمات و آياتي بسياري را ساقط گردانيدند، و همانا آن قرآن که از آنچه ذکر شد محفوظ مصون ميباشد، و موافق است با آنچه خداوند نازل کرده است، همان قرآني است که علي (عليه السلام) آن را جمعآوري نموده و آن را نگهداري کرده تا اينکه به پسرش حسن (عليه السلام) رسيد، و همين طور تا اينکه به قائم (عليه السلام) رسيد، و اکنون نزد وي ميباشد...ن ساقط گرداندهاند.
همانجا فصل چهارم از مقدمه دوم:بدانکه آنچه که از ثقه الاسلام محمد بن يعقوب کليني طاب ثراه، ظاهر ميشود اين است که ايشان معتقد به تحريف و کم شدن قرآن هستند. زيرا که وي رواياتي در اين زمينه در کتابش الکافي ذکر نموده است، آن کتابي که در اولش تصريح نموده که آنچه که از روايات ذکر ميکند مورد اعتمادش است و هيچ گونه طعنه و عيب بر اين روايات وارد نساخته است و نه روايات معارض آن را ذکر کرده است.
و همچنين شيخش علي بن ابراهيم قمي که تفسيرش پر از اين روايات ميباشد حتي غلو و زياد روي نيز کرده است، او رضي الله عنه در تفسيرش ميگويد:اما آنچه که در قرآن است بر خلاف آنچه خداوند نازل فرموده، پس آن آيه: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ ميباشد.زيرا که صادق (عليه السلام) به کسي که اين آيه را خواند فرمود: ﴿خَيْرَ أُمَّةٍ﴾ (بهترين امت) علي و حسين بن علي (عليهم السلام) را ميکشند؟پس به وي گفته شد، پس چگونه نازل شده؟ آنگاه فرمود: همانا نازل شده است:(خير أئمة أخرجت للناس). آيا نميبيني که خداوند در آخر آيه آنان را ستوده است: ﴿تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾ الآية.سپس (رح) آيات بسياري از اين قبيل ذکر نمودند. و سپس ميگويد: و امّا آنچه که از آن حذف شده پس آيه ﴿لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ﴾[4].
«في علي». فرمود: چنين نازل شد، ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ﴾. سپس آياتي از اين قبيل ذکر نمودند.سپس ميگويد: و اما تقديم آيات همانا آيه عدة زنان 4 ماه که ناسخ است، تقديم شد بر عدة منسوخي که يکسال ميباشد. و همچنين فرمان خداوند:﴿أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً﴾[5]
.چنين بوده: «يتلوه شاهد منه إماماً ورحمة ومن قبله کتاب موسی».سپس بعض از آيات ديگر نيز ذکر نمودند.آنگاه فرمود: اما آياتي که بقيه و تمام آن در سورة ديگري ميباشد:﴿قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ﴾[6]
.و بقيه اين آيه در سورة مائده است:﴿قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ﴾[7].
نصف آيه در سورة بقره و نصف ديگر در سوره مائده است، سپس آياتي ديگر همچنين از اين قبيل ذکر نمودند.و همچنين کساني ديگر نيز چنين گفتهاند و جماعتي از ياران مفسر ما با قمي و کليني موافقت کردهاند مانند، عياشي، و نعماني، و فرات بن ابراهيم، و ديگران، و اين مذهب بيشتر متأخرين از محدثين محقق ميباشد، و همچنين گفتة شيخ بزرگوار احمد بن أبي طالب طبرسي است چنانکه کتاب الاحتجاج وي فرياد ميزند.
و شيخ ما علامه باقر علوم اهل البيت (عليهم السلام) و خادم روايات شان در کتابش بحار الانوار اين گفتار را ياري و نصرت داده و بطور گسترده در اين زمينه سخن نموده که مجال زياده روي بر آن نيست، و نزد من بعد از جستجوي روايات و بررسي آثار، و با وجود واضح و درستي اين گفتار ميتوان گفت که اين يکي از ضروريات مذهب تشيع ميباشد.و همانا اين از بزرگترين مفاسد غصب خلافت ميباشد. پس تدبر کن تا اشتباه و وهم صدوق را در اين مورد بداني آنجايي که در اعتقاداتش گفته است: اعتقاد ما اين است که قرآني که خداوند بر پيامبرش نازل کرد، همين است که بين دو جلد ميباشد که در دست مردم است بيشتر از اين نيست، و همانا کسي که قول بطرف ما منسوب کند که ما ميگوييم بيشتر است پس او دروغگو است.
و توجيه اينکه منظورش علماي قم است نادرست ميباشد. زيرا که علي بن ابراهيم در اين گفتار از غلو کنندگان است و وي از ايشان ميباشد.بله، سيد مرتضي در انکار اين امر در جواب مسائل طرابليسات مبالغه کرده است، و ابو علي طبرسي در مجمع البيان از وي پيروي نموده است. چنانچه گفته است: اما زياد در قرآن، پس بر باطل بودن آن اجماع و اتفاق ميباشد. و اما نقصان و کمي در آن، پس گروهي از ياران ما و گروهي از حشويه عامه روايات کردهاند که در قرآن دگرگوني و کمي ميباشد، و صحيح از مذهب ياران ما خلاف آن ميباشد.
و اين رأي است که مرتضي قدس روحه آن را ياري و نصرت کرده و شيخ او طوسي در تبيان از وي پيروي نموده است. چنانچه گفته:و اما سخن در زياده و کمي قرآن، پس چيزي است که شايسته آن نيست، زيرا که زياده در قرآن بر بطلان آن اجماع و اتفاق است، و اما کمي از آن پس آنچه از مذهب مسلمانان آشکار است خلاف اين ميباشد، و اين شايستهتر و صحيحتر، از مذهب ما ميباشد همچنان که مرتضي آن را تأييد کرده است، و اين چنين از روايات آشکار ميشود، مگر اينکه روايات بسياري از جهت عامه و خاصه روايت شده درباره کم شدن آيات قرآن، و جابجا شدن آيهاي از جاي به جاي ديگر، ليکن همه اينها از طريق آحاد ميباشد که موجب علم نميشود.پس اولي اين است که از آنها روي گرداند و از مشغول شدن بر آن خودداري نمود و اگر صحيح ميبود تأويل آن ممکن بود، بخاطر اينکه سبب طعن ميشود بر آنچه که اکنون بين دو جلد موجود ميباشد.
زيرا که صحيح و درست بودن اين معلوم است و هيچ کسي از امت اعتراض ندارد و روايات ما همگي ما را به تلاوت آن و تمسک جستن به آن تشويق ميکند، و ما را امر ميکند به اينکه اخبار و روايات مختلفي که در فروع روايت ميشود بر آن عرضه کنيم پس آنچه با آن موافق بود به آن عمل نمائيم و آنچه مخالفش بود از آن اجتناب و دوري کنيم و به آن اعتناي نکنيم، و از رسول الله (صلى الله عليه وسلم) روايتي آمده است که هيچ کس نميتواند آن را رد کند.
که فرمود: من دو چيز گرانبها در بين شما ميگذارم اگر به آن دو تمسک جستيد هرگز گمراه نخواهيد شد کتاب الله و اهل بيتم، و اين دو از همديگر جدا نميشوند تا اينکه نزد حوض بر من وارد شوند.و اين دلالت دارد بر اينکه در همه زمان خواهد بود، زيرا که درست نيست که امت را امر نمايد به تمسک به چيزي که امکان تمسک جستن به آن نباشد، همچنانکه اهل بيت و کساني که پيروي از گفتار ايشان واجب ميباشد، همه اوقات هستند.پس هرگاه آن چيزي که نزد ما ميباشد بر صحت و درستي آن اجماع و اتفاق ميباشد، پس شايسته است که بتفسير و بيان معانيش پرداخته و چيزهاي ديگر را کنار گذاشت.ميگويم: اما ادعاي آنان بر عدم زيادي، يعني زيادي آيه يا آيات از آن چيزي که از قرآن نباشد پس حق آنچنان است که گفتهاند، زيرا که ما در روايات معتبر خود چيزي را نيافتيم که بر خلافش باشد، مگر بعضي از فقرات روايت زنديق در فصل گذشته، و ما توجيه آن را بيان کرديم بطوري که اين احتمال از آن بر طرف گرديد.
و در فصل اول و در روايت عياشي گذشت که باقر (عليه السلام) فرمود: همانا قرآن آيات زيادي از آن انداخته شده است و چيزي در آن اضافه نشده، مگر بعضي حروف که نويسندگان در نوشتن غلط نوشتهاند.و اما کلامشان در تغيير و کمي مطلق، پس باطل بودنش بعد آن از اينکه گوش زد نموديم واضحتر از اين است که به دليل و بيان احتياج داشته باشد. اي کاش ميدانستم چگونه براي امثال شيخ رواست که ادعا کند ظاهر روايات، عدم نقصان، ميباشد، با وجود اينکه ما بر يک روايت دست نيافتيم که بر آن دلالت کند. بله، دلالتش بر اينکه تغييري که واقع شد مخل نيست بسيار ميباشد: مانند: حذف اسم علي و آل محمد، و حذف اسامي منافقين، و حذف بعضي از آيات و کتمانش و امثال اينها.و همانا آنچه که بدست ما ميباشد کلام خدا و حجت بر ما است همچنانکه از خبر طلحه، از فصل اول آشکار شد مسلم ميباشد وليکن بين اين و بين آنچه ادعا نموده است فرق بسيار ميباشد همچنين گفتارش (رح) همانا رواياتي که دلالت بر تغيير و کمي دارد از آحاد است که موجب علم نيست».
از امثال شيخ بعيد بنظر ميرسد، بخاطر اينکه رواياتي آحادي که شيخ در کتابهايش از آن استدلال نموده، و براساس آن عمل کردن بر آن واجب گردانيده، در مسائل خلافي بسيار، از نظر سند و دلالت قويتر از اين روايات و اخبار نيست، و اين از چيزهاي واضح و روشن است که اين روايات از نظر معنا متواتر ميباشد و همراه است با قرائن قوي که موجب علم ميشود، به واقع شدن تغيير.و همچنين از امور تعجبآور اين است که شيخ ادعا کرده است که تأويل نمودن اين اخبار ممکن ميباشد، و شما خواننده محترم دانستيد که بيشتر اينها قابل توجيه نيستند.
و اما قولش: اگر صحيح شود .... تا آخر.پس شامل اموري است که زياني به ما نميرساند، بلکه بعضي از آنها بنفع ماست نه بر عليه ما:از جمله آنها عدم لازم بودن، درستي روايات تغيير و نقص، و طعنه زدن بر آنچه که در اين مصحفها ميباشد بمعناي نداشتن منافات بين واقع شدن اين نوع تغيير و بين مکلف بودن به تمسک جستن به آن چيزي که تغيير داده شده، و عمل کردن به آنچه که در آن ميباشد، بعلتهاي گوناگون، مانند برداشتن سختي و حرج و جلوگيري از مترتب شدن فساد.و اين امري مسلم در نزد ما و در آن هيچ زياني بر ما نيست، بلکه ما بين روايت تغيير و آنچه که درباره اختلاف روايت از عرضه کردن آن بر کتاب خدا و گرفتن آنچه که موافق آن است، جمع ميکنيم. و پوشيده نماند که آن نيز ضرر براي ما ندارد بلکه بنفع ما ميباشد، زيرا که کافي است براي وجودش در هر زمانه، بودنش همراه همديگر، همچنانکه خداوند آن را مخصوصاً در نزد اهل آن يعني امامي که همراه و قرين آن است و از آن جدا نميشود، نازل نموده است.و وجود داشتن آنچه که ما به آن نياز داريم اگر چه بر بقيه آن قادر نباشيم همچنانکه امامي که ثقل ديگر آن است چنين ميباشد، بخصوص در زمان غيبت، زيرا آنچه اکنون نزد ماست اخبار و روايتش و علما و دانشمنداني که قائم مقام آن هستند، و از بديهيات است که همانا ثقلين در اين مسئله يکسان ميباشد.سپس آنچه که سيد مرتضي ذکر نموده براي ياري و نصرت نظريهاش، که همانا علم بصحت نقل قرآن، مانند علم به سرزمينها، و حادثههاي بزرگ و کتابهاي مشهور، و اشعار نوشتة عرب ميباشد.
زيرا که عنايت شديد بود و اسباب متوفر بود بر نقلش و حفظ و نگهداريش، و به حدي رسيد که آنچه که ما ذکر نموديم به پاي آن نرسيد.زيرا که قرآن معجزه نبوت و منبع و ماخذ علوم شرعي و احکام دين ميباشد، و علماي مسلمين در حفظ و حمايتش به غايت و منتهي رسيدند به حدي که شناختند هر چيزي از آن که در آن اختلاف نمودن از اعرابش و قراءتش و حروف و آياتش، پس چگونه رواست که تغيير داده شده باشد يا کم باشد، با وجود چنين اهتمام درست و راستي و ضبط و مراعات شديد.و همچنين ذکر نموده است که: همانا علم به تفصيل قرآن و ابعاض آن، در درست بودن نقل آن مانند علم به تمام و جملگي آن ميباشد، و اين در زمره کتابها نوشته که ضرورتاً دانسته ميشود ميباشد،
بطور مثال مانند:کتاب سيبويه و مازني، زيرا که کساني که اهل اين شأن ميباشد از تفصيل آن همانطور آگاهي دارند که از جملگي و تمام آن دارند بطوري که اگر شخصي مثلاً در کتاب سيبويه بابي در نحو وارد سازد، که از کتاب نباشد، شناخته ميشود و مشخص ميگردد، و دانسته ميشود که از کتاب نيست، بلکه به آن ملحق و اضافه شده است.و پر واضح است که اهتمام به نقل و ضبط قرآن جديتر و بيشتر بوده از اهتمام به کتاب سيبويه و ديوان شعراء.
جوابش اين است ما نميپذيريم که اسباب و وسائل ضبط و نگهداري آن در صدر اول و قبل از جمعآوري مهيا بوده، همچنان که غفلت و بيتوجهي آنان را در کارهاي زيادي متعلق به دين است ديده ميشود، آيا اختلاف شان در افعال نمازي که پيامبر پنج بار در شبانه روز با آنان تکرار ميکرد؟ آيا به مسئله ولايت و امثال آن نمينگري؟و بعد از پذيرفتن ميگوييم: همچنان اسباب و وسايل براي نقل قرآن و پاسباني آن براي مومنين مهيا بود، همچنان اسباب تغيير و دگرگوني براي منافقين که وصيت را تبديل کردند و خلافت دگرگون نمودند مهيا و فراهم بود، بخاطر اينکه شامل اموري بود که با آرايشان تضاد داشت و آن مهمتر بود، و تغيير و دگرگوني در قرآن قبل از انتشار و پخش آن در سرزمينها در آن واقع گرديده است.
اما ضبط و نگهداري شديد و محکم بعد از آن صورت گرفته و در بين اين دو هيچ گونه منافاتي وجود ندارد.و همچنين همانا قرآن که موافق است با آن اصلي که خداي پاک نازل نموده است نه تغيير داده شده و نه تحريف گرديده است، بلکه همانطوري که بوده نزد اهلش محفوظ ميباشد، و ايشان به آن آگاهي دارند پس تحريف وجود ندارد همچنانکه امام بطور صريح در حديث سليم فرموده است، و آن حديث در کتاب الاحتجاج در فصل اول از مقدمة ما گذشت.
و همانا تغيير و دگرگوني در نوشتن تغيير دهندگانش و تلفظ نمودنشان واقع گرديده است، زيرا که آنان تغيير ندادند مگر هنگام نسخ نمودن قرآن، پس تحريف شده، همانا آن چيزي ميباشد که براي پيروان خودشان آشکار نمودند، و از کساني مانند سيد تعجبآور است به چيزهاي از اين قبيل تمسک بجويد، که فقط تخيلاتي است در مقابل روايات متواتر، پس انديشه کن.و همچنين از آنچه که براي ياري و نصرت نظريه و رأيش ذکر نموده و آن اينکه قرآن در زمان رسول الله جمعآوري شده بود به همين صورت که الان ميباشد، و استدلال نموده بر اينکه در آن زمان قرآن تلاوت ميشد، و حفظ ميشد، بطوري که گروهي از صحابه آن را حفظ ميکردند، و بر پيامبر خوانده و عرضه ميشد.و همانا گروهي از صحابه مانند عبدالله بن مسعود و ابي بن کعب و غيره قرآن را چندين بار بر پيامبر ختم نمودند با کمترين انديشه و تفکر، همه اينها دلالت دارند بر اينکه قرآن جمعآوري شده بوده و جدا و پراکنده نبوده، و همچنين ذکر نموده است که کساني که در اين زمينه مخالفت نمودهاند از اماميه و حشويه مخالفت آنان اعتباري ندارد.زيرا که اختلاف در اين مورد منسوب است به گروهي از اصحاب حديث که روايات ضعيفي نقل کردهاند بگمان اينکه صحيح ميباشد، پس بخاطر اين روايت نميتوان دست از چيزي برداشت که صحيح بودن آن مقطوع و معلوم ميباشد.
جواب آن:اينکه قرآن در زمان پيامبر جمعآوري شده بود به نحوهاي که الان ميباشد، ثابت نيست، بلکه درست نيست چگونه جمعآوري شده بود در حالي جدا جدا و مرحله مرحله نازل ميشد، و تمام نميشد مگر به پايان رسيدن عمر رسول الله، و بدرستي که همه جا پخش و نشر شده و در تمام سرزمين به گوشها رسيده که علي (عليه السلام) بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه وسلم) مدتي وقت در خانه نشستند و مشغول جمعآوري قرآن شدند، و اما خواندن و ختم کردن آن، همانا آنان[20]، آن چيزي از آن ميخواندند و ختم ميکردند که در نزد آنان بود نه همه آن.و از امور تعجبآور و غريب اين است که سيد درباره اين خيالات ضعيف که ظاهر حال خلاف آن است حکم نموده که قطعاً صحيح ميباشد، زيرا که موافق با خواسته وي بوده، و روايات ديگري که به ما رسيده و نزد ما و مخالفين ما فوق استفاضه و شهرت ميباشد. آنها را ضعيف قرار داده است و اين روايات اين قدر زياد ميباشد که از صدها گذشته است، با وجود اينکه موافق هست با آيات قرآن و رواياتي که در مقاله گذشته ذکر نموديم چنانکه ما در آخر فصل اول از اين مقدمه مان بيان کرديم، و با وجود اينکه در کتابهاي معتبر و معتمد مانند کافي با اسناد معتبر ذکر شده. و همچنين نزدشان در صحاح ايشان مانند صحيح بخاري و مسلم آن دو کتابي که همچنان خودشان تصريح کردهاند در صحيح بودن و اعتماد بعد از قرآن ميباشد، فقط بمجرد اينکه خلاف مقصود ميباشد، و وي داناتر است به آنچه گفته است.
سپس آنچه که منکرين تحريف به آن استدلال ميکند از فرموده خداوند:﴿لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ﴾.و فرموده خداوند:﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾.سپس جوابش بعد از پذيرفتن اينکه بر مقصود آن دلالت دارد، ظاهر و آشکار است از آنچه که ما بيان نموديم که همانا اصل قرآن بطور کامل و تمام همچنانکه نازل شده است نزد امام و ميراث براي آن از علي (عليه السلام) ميباشد پس انديشه کن، و خداوند هدايت ميدهد.
5- نعمت الله جزايري، الانوار النعمانية ج، 1 ص، 357.
همانا پذيرفتن اينکه بصورت متواتر بودن از وحي الهي است و همه اينها جبرئيل امين نازل کرده است، منجر به کنار گذاشتن روايت مستفيض، بلکه متواتري ميشود که بطور صريح دلالت بر اين دارد که در کلام و ماده و اعراب قرآن تحريف واقع شده است. با وجود اينکه اصحاب ما بر صحت و تصديق به آن اتفاق کرده اند
همانجا 2/357-358:همانا تسليم نمودن اينکه قرائتهاي هفتگانه، متواتر و از وحي الهي و همه اينها را روح الامين (جبرئيل) فرود آورده است، منجر به کنار گذاشتن آن روايت مستفيض بلکه روايت متواتر، ميشود که همة آنها دلالت بر واقع شدن تحريف در کلمات و مواد و اعراب قرآن دارند، و همچنين اصحاب و ياران ما رضوان الله عليهم همگي بر درست بودن و تصديق نمودن آنها اتفاق نظر دارند. بله، در اين مسئله مرتضي و صدوق و شيخ طبري مخالفت کردهاند و گفتهاند که آنچه که بين دو جلد اين کتاب است همان قرآني است که نازل شده است، و در آن تحريف و تبديل واقع نگرديده است. ولي ظاهراً اين قول بخاطر مصلحتهاي بسيار از آنان بروز کرده است، از جمله بستن درِ طعنه بر آن است، که اگر در قرآن تحريف و تبديل شده پس چگونه جايز است به قواعد و احکامش عمل نمود. با وجود ممکن بودن تحريف و تبديل در آن. همانجا ج 1/97
:ز وجود روايات ساختگي تعجب نکن[منظور احادیث و روایاتی است که درباره مناقب و فضائل اصحاب میباشد.] همانا که آنها بعد از وفات پيامبر اکرم (صلى الله عليه وسلم) در دين تغيير و تبديل بزرگتر از اين انجام دادند، مانند تغيير دادن قرآن و تحريف کلماتش و حذف نمودن آنچه دربارة ستايش آل رسول و ائمه طاهرين و رسوائيها منافقين و اظهار بديهاي آنها ميباشد، همچنانکه بيان و توضيح آن در نور القرآن خواهد آمد[مقصود از «نور القرآن»، فصلی از فصلهای کتاب «الانوار النعمانیه» میباشد، ولیکن این فصل در چاپهای بعدی حذف گردیده است]. همانجا 2 / 360- 362:
در روايات و اخبار بسياري آمده است که همانا قرآن همانطوريکه نازل شده هيچ کسي جمعآوري ننموده است مگر امير المؤمنين (عليه السلام) به وصيت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وسلم) پس ايشان بعد از وفات رسول الله، مدت شش ماه مشغول جمعآوري آن بودند، هنگامي که جمعآوري آن تمام کرد بنزد (جانشينان) کساني که بعد از رسول الله بودند آورد و به آنها گفت: اين کتاب خدا است همچنانکه نازل شده است. آنگاه عمر بن الخطاب به وي گفت: ما نه احتياجي به تو و نه به قرآن تو داريم، نزد ما قرآني است که عثمان نوشته است. پس علي به آنان گفت: هرگز بعد از امروز آن را نخواهيد ديد، و هيچ احدي آن را نخواهد ديد تا فرزندم مهدي (عليه السلام) ظهور کند و در آن قرآن اضافات بسيار است[مقصودش قرآنی است که نزد مهدی میباشد]، از تحريف مصون ميباشد. و بخاطر مصلحتي که رسول الله ديده بودند عثمان را از کاتبان وحي قرار داده بود، و آن اينکه قرآن را تکذيب نکنند همچنانکه کاشان گفتند اين قرآن دروغ و افتراء، ميباشد و جبرئيل امين آن را فرود نياورده است – بلکه اين را گفتند – و همچنين بخاطر مصلحتي مانند اين شش ماه قبل از وفاتشان معاويه را از کاتبان وحي قرار داد و عثمان و امثال او حاضر نميشدند مگر همراه گروه مسلمانان در مسجد پس نمينوشتند مگر آنچه جبرئيل در آنجا فرود ميآورد.
و اما آنچه که براي پيامبر در درون منزلش ميآورد نمينوشت مگر امير المؤمنين (عليه السلام)، زيرا که او محرم بود براي وارد و بيرون شدن، پس ايشان به تنهايي آنها را مينوشتند، و اين قرآني که اکنون در دست مردم است، خط عثمان است. و آن را امام ناميدند و غير از آن سوزاندند و پنهان نمودند. و عثمان هنگام خلافتش آن قرآن را به شهرها و سرزمينها فرستاد، بدين سبب ميبيني که قواعد خطش با قواعد و دستور زبان عربي مغايرت دارد. و عمر بن الخطاب زمان خلافتش کسي را نزد علي (عليه السلام) فرستاد که قرآن اصلي که وي جمعآوري نموده برايش بفرستد، و علي (عليه السلام) ميدانست او قرآن را خواسته است تا اينکه بسوزاند مانند قرآن ابن مسعود، و يا اينکه نزد خود پنهان نمايد.
تا اينکه مردم بگويند، همان قرآن، آن همان کتابي است که عثمان نوشته است لا غير. پس علي آن قرآن را نزدش نفرستاد و هم اکنون آن قرآن نزد مولاي ما مهدي (عليه السلام) ميباشد، همراه با کتابهاي ديگر آسماني، و آنچه که از پيامبر به جاي مانده است. و هنگامي که امير المؤمنين (عليه السلام) بر مسند خلافت نشستند نتوانستند اين قرآن را آشکار کنند، و آن را پنهان نمود زيرا که در آشکار کردن آن زشتي و رسواي است براي کساني که قبل از وي بودند، همچنان ايشان نتوانستند از نماز ضحي نهي کنند، و همچنين نتواستند دو متعه را نافذ نمايند، متعه حج و متعه زنان و قرآني که عثمان نوشته بود باقي ماند تا اينکه بدست قراء رسيد پس آنان نيز با مد و ادغام و التقاء ساکنين، در آن تصرفاتي نمودند مانند تصرفاتي که عثمان و يارانش در آن نموده بودند و همانا آنان در برخي از آيات چنان تصرف کردهاند که سرشت انسان از آن نفرت کرده و عقل داوري نموده که آن چنين نازل نشده است.
6- محمد باقر مجلسی مرآة العقول من شرح أخبار آل الرسول جزء دوازدهم ص، 525.

محمد باقر مجلسي: در شرحش براي حديث: هشام بن سالم از ابو عبدالله (عليه السلام) فرمود: همانا قراني که جبرئيل (عليه السلام) بسوي محمد (صلى الله عليه وسلم) آورده بود هفده هزار آيه بود. درباره اين حديث گفته است: موثق (مورد اعتماد) است. و در بعضي از نسخهها از هشام به سالم بجاي هارون بن سالم است، پس حديث صحيح ميباشد، پوشيده نماند که اين خبر (حديث) و بسياري از حديث هاي صحيح ديگر، در بوقوع پيوستن نقص و تغيير در قرآن صريح ميباشد، و نزد من همانا اخبار در اين باب از لحاظ معني متواتر ميباشد. و کنار گذاشتن همه آنان باعث از بين رفتن اعتماد کلي از روايت ميگردد، بلکه بگمان من همانا اخبار در اين زمينه کمتر از اخبار امامت نميباشد پس چگونه با خبر (حديث) آن را ثابت ميکنند؟

همانجا جلد دوازدهم ص 525:در شرح حديث هشام بن سالم از أبي عبدالله (عليه السلام) فرمود: «همانا قراني که جبرئيل (عليه السلام) براي حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) آورد هفده هزار آيه بود. درباره اين حديث ميگويد: موثق است، و در بعضي نسخه ها از هشام بن سالم بجاي هارون بن سالم آمده است، پس روايت صحيح است، مخفي نيست که اين روايت روايات صحيح ديگر، صريح و واضح است در مورد، کم شدن قرآن، و تغيير آن و نزد من روايت در اين زمينه از لحاظ معنا متواتر ميباشد، و کنار گذاشتن همه اين روايات موجب سلب اعتماد کمتر از تمام روايت ميگردد بلکه در گمان من روايت در اين زمينه کمتر از روايت درباره امامت نيست، پس چگونه آن را (امامت) با روايت ثابت ميکنند؟»

7- سلطان محمد بن حيدر خراساني، تفسیر «بیان السعادة فی مقامات العبادة» موسسه اعلمی ص، 19.

بدان که روايت و اخبار بسياري از ائمه اطهار درباره واقع شدن زياده و نقص و تغيير و تحريف در قرآن وارد شده است، بطوري که جاي شکي درباره صادر شدن چنين سخن از آنان باقي نميگذارد، و تأويل اينکه زياده و نقص و تغيير در آنچه که از قرآن برداشت نمودهاند واقع گرديده نه در الفاظ قرآن، اين شايسته بزرگان و عاملان نيست در مخاطب قرار دادن عامه مردم زيرا که شخص کامل چنان مردم را مخاطب قرار ميدهد که در آن فايده عام و خاص باشد. و همچنين دور کردن و کنار زدن لفظ از معناي ظاهر آن بدون اينکه صارفي وجود داشته باشد، و آنچه که گمان کردهاند صارف ميباشد، و آن اينکه در زمان پيامبر جمعآوري شده بوده و اصحاب آن را حفظ ميکردند و ميخواندند، و اصحاب اهتمام به حفظ و نگهداري آن داشتند از تغيير و تبديل تا اين حدي که قرائت قرآن و چگونگي قرائت شان را ضبط نمودهاند،
پس جواب آن: اينکه يکجا و جمعآوري شده بود، مسلم نيست زيرا که قرآن در مدت رسالت پيامبر تا آخر عمر ايشان بطور متفرق و جدا نازل شده است، و روايات بسياري آمده است که بعضي از سورهها و بعضي از آيات در سال آخر نازل شده است، و آنچه روايت شده که آنان بعد از وفات پيامبر آن را جمعآوري نمودهاند، و همانا علي در منزلش نشست ومشغول جمعآوري قرآن بود، بيشتر از آن است که بتوان انکارش نمود. و اينکه آنان قرآن را حفظ کردند و ميخواندند مسلم است، ولکن حفظ و خواندن آنچه که در دستشان بود، و اهتمام اصحاب بحفظش و حفظ قرائت قرآن و چگونگي قرائتشان، بعد از جمعآوري و ترتيبش بود، و همچنان که اسباب حفظ و نگهداريش بسيار بود، همچنين براي منافقين جهت تغيير دادنش فراوان و بسيار بود. و اما آنچه گفته ميشود که در اين صورت جاي اعتمادي براي ما باقي نميماند، در حالتي که به ما امر شده به اعتماد کردن بر آن، و پيروي از احکامش و تدبر در آياتش، و پذيرفتن اوامر و نواهي آن، و بر پا داشتن حدودش و عرضه نمودن روايت بر آن، اعتماد بر آن نميشود با وجود اين همه روايتي که دلالت ميکند بر تغيير و تحريف، زيرا اعتماد بر اين نوشته، و واجب بودن پيروي از آن و پذيرفتن اوامر و نواهي آن و بر پاداشتن حدود و احکامش، بخاطر روايات بسياري است که بطور قطعي دلالت ميکند بر اينکه آنچه بين دو برگ (جلد) ميباشد همان کتابي است که بر محمد (صلى الله عليه وسلم) نازل شده است، بدون کمي و زياده و بدون اينکه در آن تحريف شده باشد.
و از اين روايت برداشت ميشود که همانا زياده و کمي و تغيير اگر در قرآن واقع گرديده باشد مخل به مقصود و باقي آن نميباشد، بلکه ميگوئيم مقصود مهم از کتاب، دلالت بر عترت و توسل به آنان بوده، و در باقي از آن دليل و حجتشان اهل بيت ميباشد، و بعد از توسل به اهل بيت، اگر آنان امر به پيروي از آن نموده براي ما حجت قطعي ميگردد اگر چه که تغيير داده شده باشد و مخل به مقصودش باشد، و اگر به ايشان متوسل نشويم و يا اينکه امر به پيروي آن نکنند در اين صورت توسل به آن و پيروي احکامش و استنباط اوامر و نواهيش، و حدود و احکامش، از طرف خودمان باشد، اين کار از جمله تفسير بالرأي که از آن نهي شدهايم شمرده ميشود اگر چه که تغيير نداده شده باشد

8- علامه حجت سيد عدنان بحراني، مشارق الشموس الدرية، منشورات مکتبه عدنانیه بحرین ص، 126.
اخباري که بشمار نميآيد (يعني اخبار تحريف قرآن) بسيار ميباشد و از حد تواتر گذشته است
همین شخص در الدرر النجفیه، تالیف علامه، محدث یوسف بحرانی مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث. ص، 298:
آنچه از دلالت صريح و گفتار روشن در اين روايات (منظور روایات تحریف قرآن است) ميباشد پوشيده نيست، بر آنچه که ما اختيار کردهايم و واضح بودن آنچه که گفتهايم، و اگر راه طعنه زدن به اين روايات باز شود با وجود بسياري آن و منتشر شدنش، هرآينه طعنه زدن به تمام روايات شريعتممکن خواهد بود.چنانچه که پوشيده نيست که اصول يکي است، و همچنين طرق و راويان و مشايخ و نقل کنندگان يکي ميباشد، بجانم سوگند، همانا قول به عدم تغيير و تبديل از گمان خوب به ائمه جور خارج نميشود، و اينکه آنان در امانت بزرگ خيانت نکردهاند، با وجود آشکار شدن خيانتشان در امانت ديگري که ضررش بر دين بيشتر ميباشد[6].
* برادر مسلمان، توجه فرمائيد که اين عالم بزرگ شيعه نميتواند در رواياتي که در کتب شيعه درباره اثبات تحريف قرآن آمده طعنهاي وارد سازد زيرا که طعنه زدن به آنها طعنه زدن به شريعت مذهب شيعه ميباشد.

9- فيض کاشاني تفسیر صافی چاپ کتاب فروشی صدر – تهران تفسیر صافی ج 1، ص، 40

و بعد از ذکر رواياتي که براي تحريف قرآن از آنان استدلال کرده است – و آن هم از موثقترين مصادر نزدشان است – چنين نتيجه ميگيرد: «آنچه که از اين روايت و ديگر از طريق اهل بيت (عليهم السلام) برداشت ميشود اين است که همانا قرآني که اکنون نزد ماست، تمام آن نيست، چنانکه بر حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) نازل شد. بلکه چيزهايي از آن مخالف است با آنچه خداوند نازل کرده است.و برخي از آن تغيير و تحريف شده است. و همانا چيزهاي بسياري از آن حذف گرديده است، از جمله نام علي (عليه السلام) در جاهاي بسيار، و همچنين لفظ «آل محمد» (صلى الله عليه وسلم) بيش از يکبار، و نام منافقين از جاهايش، و چيزهاي ديگر از آن، و همچنين اين قرآن بر ترتيبي که مورد رضا و پسند خدا و رسول الله (عليه وآله وسلم) باشد نيست
همانجا 1/52

اما اعتقاد مشايخ ما در اين باره، پس آنچه از ثقة الاسلام محمد بن يعقوب کليني ظاهر ميشود اين است که ايشان معتقد به تحريف و کم شدن قرآن هستند زيرا که وي رواياتي در اين زمينه در کتابش الکافي ذکر نموده است و هيچ گونه طعنه و عيب بر آن روايات وارد نساخته است، و با وجود اين ايشان در اول کتابشان نوشتهاند که آنچه در اين کتاب روايت ميکند مورد اعتمادش ميباشد. و همچنين استادش علي بن ابراهيم قمي، که همانا تفسيرش از روايات پر ميباشد، و در اين زمينه زياده روي و غلو نيز کرده است.و همچنين شيخ احمد بن ابي طالب طبرسي، در کتاب الاحتجاج طبق روش و سبک آنان عمل نموده است
10- ابو منصور احمد بن منصور طبرسي، الاحتجاج، انتشارات اعلمی – بیروت (ج، 1 ص، 155).

طبرسي در کتاب الاحتجاج از أبوذر غفاري (رضی الله عنه) روايت ميکند که فرمود: هنگامي که رسول الله (صلى الله عليه وسلم) وفات نمودند، علي (عليه السلام) قرآن را جمعآوري کرد، و آن را نزد مهاجرين و انصار آورد و بر آنان عرضه نمود بخاطر اين که رسول الله او را به اين کار وصيت نموده بود.پس هنگامي که ابوبکر آن را باز کرد، در اولين صفحهاي که باز کرد زشتي و رسوائي قوم را ديد، آنگه عمر پريد و گفت: اي علي، اين را برگردان ما به آن هيچ حاجتي نداريم.پس علي (عليه السلام) آن را گرفت و برگشت، سپس آنان زيد بن ثابت را آوردند – و ايشان قاري قرآن بود – پس عمر به وي گفت: همانا علي نزد ما قرآني آورد که در آن رسوائي و زشتي مهاجرين و انصار ميباشد، و ما آمده ايم که قرآن را جمعآوري کنيم، و آنچه که سبب رسوائي و هتک مهاجرين و انصار ميباشد از آن حذف نمائيم، آنگاه زيد اين را پذيرفت، سپس هنگامي که عمر به خلافت رسيد از علي خواست که آن قرآن را به آنان دهد تا آن را در بين خودشان تحريفش نمايند.

همانجا 1/254:و اگر هر آنچه حذف و تحريف و تبديل شده براي تو شرح و بيان کنم، طولاني ميگردد، و آنچه که تقيه بر حذر دارد آشکار کردن آن از مناقب اولياء و عيب دشمنان، آشکارميگردد.همانجا 1/249:از لحاظ تقيه روا نيست که اسامي کساني که قرآن را تبديل نمودهاند صراحتاً ذکر شود. و نه زياد کردن در آياتش، بر آنچه آنان از طرف خودشان در قرآن نوشتهاند بخاطر اينکه تقويت شدن حجت و دليل اهل تعطيل و کفر و ملتهاي گمراه و منحرف از قبله روبر ميگردانند و همچنين از بين بردن آن علم ظاهري است موافق و مخالف آن را پذيرفتهاند، زيرا که اهل باطل در قديم و الان بيشتر از آن حق هستند.

11- علامه محقق حاج ميرزا حبيب الله هاشمي خوئي، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة – موسسه وفاء – بیروت ج 2 المختار الاول – ص 214:

اين دانشمند دلايل کم شدن قرآن را بر شمرده، و ما برخي از ادلهها چنانکه اين دانشمند شيعه گفته است ذکر ميکنيم.1- کم شدن سورة ولايت[ص، 214].
2- کم شدن سورة نورين[ص، 217].
3- کم شدن بعضي از کلمهها از آيات[ص، 217].سپس ميگويد: همانا امام علي در عهد خلافتش بخاطر تقيه نتوانست قرآن را تصحيح نمايد، و همچنين تا اينکه در روز قيامت حجتي باشد بر کساني که آن را تحريف کرده و تغيير دادهاند[ص، 219].پس اين دانشمند شيعه ميگويد: همانا ائمه بخاطر ترس از اختلاف در بين مردم و بازگشت شان بسوي کفر اصلي شان، نتوانستند قرآن صحيح را براي مردم بيرون آورند[ص، 220].
12- شرح نهج البلاغه، تالیف میثم بحرانی، ص، 1 ج، 11 چاپ ایران:

همانا او (منظور عثمان است) مردم را خاص بر قرائت زيد بن ثابت گردآورد، و بقيه قرآنها را سوزاند و باطل کردن آن چيزهاي که در آن شکي نيست که از قرآن نازل شده بود.

13- محمد بن مسعود، معروف به عياشي تفسیر عیاش ج، 1 ص، 25 از منشورات اعلمی – بیروت چاپ 91:

عياشي از ابو عبدالله روايت ميکند که همانا وي فرمود: اگر قرآن چنانکه نازل شده تلاوت شود هر آينه خواهيد يافت که ما (ائمه شیعه) در آن ناميده شدهايمهمچنين از ابو عبدالله روايت ميکند که ايشان گفتند، اگر چنين نبود که در کتاب خدا زياده و از آن کاسته نشده بود، حق ما بر هيچ خردمندي پوشيده نميماند، و اگر قائم ما قيام کند پس سخن بگويد قرآن او را تصديق ميکرد.
14- مقدس اردبيلي حديقة الشیعه، تالیف اردبیلی، ص 118-119 فارسی چاپ ایران، به نقل از شیعه و سنت احسان الهی ظهیر، ص 114:

همانا عثمان، عبدالله بن مسعود را کشت، بعد از اينکه وي را مجبور ساخت بر رها کردن مصحفي که نزدش بود، و او را وادار نمود بر قرائت آن مصحفي که زيد بن ثابت آن را به دستور وي ترتيب و جمعآوري کرده بود. و برخي گفتهاند که همانا عثمان دستور داد به مروان بن حکم و زياد بن سمره کاتبان وي تا اينکه از مصحف عبدالله بن مسعود آنچه که مورد پسندشان است نقل کنند و حذف کنند از آن چيزي که نزدشان مورد پسند نيست، و باقي را بشويند

15- حاج کريم کرماني ملقب به مرشد انام، ارشاد العوام ص 221 ج، 3 فارسی چاپ ایران به نقل از کتاب شیعه و سنت احسان الهی ظهیر ص، 115:

همانا مهدي بعد از ظهورش قرآن را تلاوت ميکند، سپس ميگويد: اي مسلمانان، قسم بخدا اين همان قرآن حقيقي است که خداوند بر محمد نازل کرده بود، آن قرآني که تحريف و تبديل گرديد
16- مجتهد هندي سيد دلدار علي ملقب، به آيت الله في العالمين، استقصاء الافحام ج، 1 ص، 11، چاپ ایران به نقل از کتاب شیعه و سنت ص، 115:

بمقتضي اين اخبار و روايات همانا بطور کلي در قرآني که اکنون بدست ماست تحريف صورت گرفته بطور زياده و کمي در حروفش و همچنين در بعضي از الفاظ، و در ترتيب در بعضي از جاها، پس وجود پذيرفتن اين اخبار جاي شکي در بوقوع پيوستن تحريف باقي نميماند

17- ملا محمد تقي کاشاني، هدایه الطالبین ص، 368 چاپ ایران 1282 فارسی، بنقل از شیعه و سنت احسان الهی ظهیر ص، 94:

همانا عثمان، به زيد بن ثابت که از دوستان وي و از دشمنان علي بود، دستور داد که قرآن را جمعآوري نمايد و مناقب آل بيت و ذم دشمنانشان را از آن حذف نمايد، و قرآني که اکنون در دست مردم است، و معروف به مصحف عثمان است، همان قرآني است که بدستور عثمان جمعآوري شده است

18- ابو جعفر محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات – صفار – ص 213 منشورات اعلمی – تهران:
از ابو جعفر صادق روايت ميکند که همانا وي فرمود: هيچ کسي از مردم ادعاي جمعآوري تمام قرآن همانطوري که نازل شده نکرده مگر شخص دروغگو، در حاليکه جمعآوري و حفظش ننموده همچنانکه نازل شده، مگر علي بن ابي طالب و ائمه بعد از وي.از محمد بن حسين از محمد بن سنان از عمار بن مروان از منخل از جابر از ابو جعفر (عليه السلام) که همانا فرمودند:هيچ کس غير از اوصياء نميتواند چنين ادعا کند که تمام قرآن ظاهر و باطنش را جمعآوري نموده است.

احادیث سنی
احادیث سنی بر خلاف احادیث شیعه دستکم دارای اعتبار بیشتری هستند. البته این دیدگاه من بعنوان یک فرد بیخدا است که همانطور که گفتم تشیع را بر تسنن برای ایران ترجیح میدهد. به نظر میرسد گزارش های اهل تسنن مبنی بر تحریف قرآن بر خلاف گزارش های اهل تشیع انگیزه اعتقادی و سیاسی ندارند بلکه تنها بیان یک سری واقعیت های تاریخی هستند. به دلیل اینکه این احادیث رنگ و بوی حماقت و ماوراء طبیعت ندارند و سخنی از جادو و معجزه و خرق عادت در آنها نیست بلکه کاملاً زمینی و سکولار هستند و البته به این دلیل که این کتابها ارزش و اعتبار بالاتری نسبت به کتابهای شیعه دارند به نظر میرسد بتوان به آنها اتکای بیشتری کرد تا کتابهای شیعه.

بیشتر این احادیث به ماجراهای تاریخی اشاره دارند، مثلاً به سخنان خلفای راشدین و صحابه مهمی که خود تولد اسلام را ناظر بودند و برای اسلام جنگیدند و کشته دادند و برخی نیز نهایتاً کشته شدند. برخی از ترجمه های زیر (تا شماره 4) از کتاب "شیعه و تهمتهای ناروا" نوشته محد جواد شری، ترجمه محمد را عطایی،بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ آستان قدس رضوی، برگهای 26 تا 36، نقل شده است.

1- صحیح مسلم جلد نخست برگ 65 و در صحیح بخاری پوشینه دوم صفحه 1009
از عبدالله بن عباس نقل شده است که عمر در خطابه ای در حالی که روی منبر رسول الله نشسته بود گفت: براستی که الله تعالی محمد را با حقیقت فرستاد قرآن را نیز با او نازل کرد. آیه مربوط به سنگسار زناکار درمیان آیات وحی شده بود و ما آنرا خواندیم و فهمیدیم و حفظ کردیم. پیامبر سنگسار کرد و ما نیز بعد از او سنگسار کردیم. من بیمناک هستم که بعد از گذشت زمان شخصی بگوید ما سنگسار را در کتاب خدا نمی یابیم و با کنار گذاشتن یکی از فریضه های نازل شده توسط خدا به گمراهی بروند. همانا سنگسار کردن زناکار در صورتی که شاهدانی یافت شوند یا زناکار اعتراف کند یا آثار حاملگی در او یافت شود در قرآن یافت میشود و حق است.
همانجا: پوشینه 7، برگ 139-140، کتاب زکات

ابو موسی اشعری به دیار بصره گسیل شد، سیصد نفر بر او وارد شدند که همه قاریان قرآن بودند، ابوموسی گفت: شما برگزیدگان مردم بصره و قاریان آنها هستید، قرآن را بخوانید، مبادا مدت درازی بگذرد و قرآن نخوانده اشید زیرا دچار قساوت قلب میشوید، چنان که مردم قبل از شما دار آن شدند. و ما پیوسته سوره ای را میخواندیم ه در طولانی بودن و شدت لحن نظیر سوره براءت بود، و من آن را فراموش کرده ام، فقط این عبارت از آن را بخاطر دارم: "لو کان لابن آدم وادیان من مال لا بتغی ثالثاً و لا یملا جوف ابن آدم الا التراب" (اگر برای فرزند آدم دو بیابان پر از ثروت و مال باشد، هر آینه بیابان سومی را خواهند جست و هیچ چیز شکم فرزند آدم را بجز خاک پر نمیسازد"، و ما سوره ای نظیر یکی از سوره های مسبحات را پیوسته میخواندیم و من آنرا فراموش کرده ام بجز این عبارت که از آن در خاطرم مانده است: "یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتکتب شهاده فی اعناقکم فتسالون عنها یوم القیمه؟" (ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا چیزی را میگویید که با آن عمل نمیکنید تا شهادتی در گردن شما نوشته شود و در روز قیامت از آن بازخواست شوید؟

همانجا ، پوشینه 10، ص 29 (کتاب الرضا)

از عایشه نقل شده است:در قرآن از جمله آیاتی که نازل شده است، ده آیه مربوط به تحریم شیر دادن بوده است که بعدها پنج آیه آن نسخ شد. پیامبر خدا از دنیا رفت و آن پنج آیه ضمن آیات قرآن خوانده میشد.

2- صحیح بخاری پوشینه 8، برگ 209-210:

از ابن عباس روایت شده است که عمر بن خطام ضمن خطبه ای که در مسحد پیامبر در سال آخر خلافتش ایراد کرد گفت: خداوند محمد را بحث فرستاد و کتاب را بر او نازل کرد. و از جمله آیاتی که بر او نازل کرد آیه رجم بود و ما آن را خواندیم و فهمیدیم. پیابر خدا سنگسار کرد و ما نیز پس از او سنگسار کردیم، پس من میترسم که روزگار مردم آن قدر طولانی شود که کسی بگوید: به خدا سوگند که ما آیه رجم را در کتاب خدا نمی یابیم، و با ترک واجبی که خدا آنرا فرو فرتاده است، گمراه شوند.
3- متقی علی بن حسام الدین در کتاب خود (مختصر کنز العمال) در حاشیه مسند (پوشینه دوم برگ 2 حدیث 33):
امام احم ضمن سخن از سوره احزاب از ابن مردویه نقل کرده است که او از حذیفه روایت نموده:عمر بن خطاب به من گفت: سوره احزاب را چند آیه میدانید؟ گفتم هفتاد و دو، یا هفتاد و سه آیه. گفت: اگر کامل بود در حدود سوره بقره میشد، در این صورت آیه رجم را هم داشت.

4- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، پوشینه 2 برگ 224 بخش تفسیر:
حاکم نیشابوری از ابی بن کعب انصاری (که پیامبر او را بزرگ انصار نامید) روایت کرده است که پیامبر خدا به او فرمود:
همانا خداوند مرا مامور ساخته است که تا قرآن را بر تو بخوانم، آنگاه خواندم: لم یکن الین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین. و من نعتها (البالغ فی الجوده) لو ان ابن آدم سال ادیاً من مال فاعطیته، سال ثانیاً و اعطیته سال ثالثاً، و لا یملا جوف ابن آدم الا التراب، و یتوب الله علی من تاب، و ان الدین عند الله الحنیفه غیر الیهودیه و لاالنصرانیه و من حاکم گوید: این حدیث صحیح است در حالی که مسلم و بخاری آن را نقل نکرده اند. و به دنبال حامن، ذهبی نیز آنرا صحیح دانسته است.
و نیز حاکم نیشابوری از ابی بن کعب نقل کرده است که او میخواند:اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیه حمیه الجاهلیه و لو حمیتم کما حموا لفسد المسجد الحرام، فانزل الله سکینته علی رسوله. (در آن هنگام که افراد کافر شدند، تعصب دلهاشان را، تعصب جاهلیت گردانیدند، و اگر شما هم چون ایشان تعصب داشتید هر آینه مسجد الحرام تباه شده بود، پس خدا آرامشش را بر پیامبرش فرو فرستاد).این مطلب به اطلاع عمر رسید، بر او گران آمد، پس به دنبال ابی بن عب فرستاد در حالی که شترش را روغن مالی میکرد (بیماری گری شترش را با روغن قطران معالجه میکرد) بر عمر وارد شد، عمر جمعی از اصحاب خود را که در میان آنها زید بن ثابت بود - طلبید و گفت: کدام یک از شما سوره فتح را میخوانید؟ زین همان طوری که ما امروز میخوانیم، سوره را خواند، پس عمر نسبت به پس کعب درشتی کرد. سپس ابی بن کعب به عمر گفت: آیا اجازه سخن میدهی؟ عمر گفت: سخن بگو! گفت تو میدانی که من پیوسته به حضور پیامبر وارد میشدم و آن بزگوار قرآن را برای من قراءت میفرمود در حالی که شا کنار در خانه بودید. پس اگر دوست داری من قرآن را بر مردم همانطور که پیامبر برای من قراءت کرده است، قراءت کنم ، و گر نه تا زنده ام حتی یک حرف قراءت نمیکنم. عمر گفت برای مردم قراءت کن!
حاکم گوید: این روایت با اینکه مطابق نظر بخاری و مسلح صحیح است، آنها آن را نقل نکرده اند.ذهبی در حاشیه مستدرک نسبت به صحت حدیث نظر موافق ابراز داشته است. (المستدرک علی الصحیحین، پوشینه 2، برگ 225، 226).
5- مالك بن أنس، موطأ الإمام مالك، كتاب صلاة الجماعة، باب الصلاة الوسطى،ص 311 (8.8.26):
منقول است از يحيى، از مالك، از زيد بن أسلم، از القعقاع بن حكيم، از أبي يونس، که مادر مومنان عایشه که به من (یعنی ابی یونس) گفت برای من قرآنی بنویس و وقتی به آیه {‏حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وقوموا لله قانتين‏} (نمازها و نماز ميانين را پاس داريد و مطيعانه براي خدا قيام کنيد) (
سوره بقره آیه 238) رسیدی مرا خبر کن. وقتی به این آیه رسیدم او را خبر کردم، او گفت اینطور بنویس "حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وصلاة العصر وقوموا لله قانتين" (نمازها و نماز میانین و نماز عصر را پاس دارید و مطیعانه برای خدا قیام کنید) (یعنی نماز عصر را نیز به قرآنش افزود) و عایشه گفت که من این را از رسول خدا (ص) شنیدم.
همانجا (8.8.27):

منقول است از مالک، از زيد بن أسلم، از عمرو بن رافع، که او گفت من در حال نوشتن قرآنی برای مادر مومنین حفصه (دختر عمر و همسر محمد) بودم که او گفت وقتی به آیه {‏حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وقوموا لله قانتين‏} (نمازها و نماز ميانين را پاس داريد و مطيعانه براي خدا قيام کنيد) (
سوره بقره آیه 238) رسیدی مرا خبر کن. وقتی به این آیه رسیدم او را خبر کردم و او گفت اینگونه بنویس "حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وصلاة العصر وقوموا لله قانتين" (نمازها و نماز میانین و نماز عصر را پاس دارید و مطیعانه برای خدا قیام کنید) (یعنی نماز عصر را نیز به قرآنش افزود).

در مورد میزان اعتبار این احادیث

عکس العملی که من پس از مطرح کردن این موضوع از بسیاری از مسلمانان نادان دیده ام طبق معمول انکار و سفسطه بافی است، چرا که این جماعتنه از روی عقلانیت و مستندات معتقد به اسلام هستند بلکه اسلام کیش مافیایی آنهاست و همانطور از اسلام دفاع میکنند که مَمَد بوغی از تیم فوتبال مورد علاقه اش دفاع میکند. اما این مورد بحث ما نیست، ما تنها به این میپردازیم که آیا این احادیث معتبرند یا نه؟

احادیث و دیدگاه هایی که در بالا آورده شد از مجادلات اصلی بین شیعیان و اهل تسنن است، اهل تسنن به شیعیان طعن میزنند که شما مسلمان نیستید چون به تحریف قرآن باور دارید و شیعیان هم در پاسخ میگویند در کتابهای شما نیز از تحریف قرآن سخن رفته است و نشان دادیم که درست هم میگویند آنچه این وسط مضحک است این است که چرا این جماعت روی چیزی که هردو به آن باید اعتقاد داشته باشند با یکدیگر دعوا دارند، چرا نقطه مشترک آنها تبدیل شده است به نقطه مجادله و دعوا؟ موضع بخردانه ما در مقابل این است که به آنها باید گفت هردوی شما درست میگویید و لذا اسلامتان بر تحریف مبتنی است، احادیث و تاریختان نیز به روشنی به آن اشاره دارد!

به نگر من احادیث شیعی که ذکر شد به غیر از مواردی اندک که به جریان عثمان و شیوه نگارش قرآن اشاره دارند و مواردی که استدلالهای درستی از جمله این واقعیت که لحن قرآن در جاهای مختلف دگرگون شده است، باقی هذیان و مزخرفاتی هستند که از روی انگیزه های سیاسی نوشته شده اند. البته باید توجه داشت دیدگاه های ذکر شده از بزرگترین فقها و محدثین شیعه هستند و باقی شیعیان چه ملا چه غیر ملا در مقابل آنها کودکانی نادان هستند. شخصیت هایی که از آنها نقل قول شد شخصیت های کوچکی نیستند جایگاه آنها در مقابل اسلام شبیه جایگاه نیوتون و انیشتن در فیزیک است.

به دلیل اینکه دین اساساً موضوعی مرجع پذیر است این افراد را میتوان سخنگو و مرجع تشیع دانست و وقتی آنها میگویند قرآن تحریف شده است دیگر به نظر نمی آید مخالفت شیعیان دیگر با این گفته بزرگترین متفکران شیعی اهمیتی داشته باشد. همین افراد به درستی هم اشاره کرده اند که اگر فرد قابل توجهی از میان شیعیان تحریف قرآن را انکار کند آنهم از روی تقیه و برای جلوگیری از طعن و خلل وارد شدن به تشیع و شریعت اسلامی است. دانشمندان شیعی به درستی میگویند اگر به این روایات شک را روا داریم به تمامی باقی روایات نیز میتوانیم شک کنیم.

گزارش های تحریف قرآن همانطور که پیداست بسیار گسترده و متواتر است یا به قول عالم شیعی علامه حجت سيد عدنان بحراني از حد تواتر هم گذشته است، یا به قول علامه بزرگ دیگر مجلسی روایاتی که بر تحریف قرآن دلالت دارند از روایاتی که به امامت دلالت دارند کمتر نیستند، پس شیعیان همانقدر که به امامت اعتقاد دارند باید به تحریف قرآن هم اعتقاد داشته باشند! اگر این تعداد حدیث بر هر موضوع دیگری وجود میداشت کسی در آن شک نمیکرد. علمای اسلام معتقدند احادیثی که حکم به سنگسار میکنند به تواتر رسیده اند یعنی آنقدر از طرق مختلف نقل شده اند که کسی نمیتواند آنها را انکار کند. موضوعات مزخرف دیگری که بسیار جدی گرفته میشوند مثلاً ولایت فقیه تنها به چند حدیث آبکی و نظر پراکنده و اغلب بی ربط مبتنی هستند، با اینحال شاهدیم که اسلامگرایان چگونه چند دهه با اتکا به همان احادیث ابلهانه مبتنی بر خواب و خیال خون مردمان را مکیدند و کشوری را به نابودی کشاندند. این باید نشان بدهد که موضوع تحریف قرآن در احادیث و روایات اسلامی تا چه حد جدی است و اگر مسلمانان بخصوص شیعیان انصاف میداشتند باید بر تحریف قرآن بسیار تاکید میکردند حال آنکه به عکس آن شاهدیم روی تحریف نشدن قرآن بسیار تاکید میکنند و این خود از مسخرگی دین خویی و اسلام و تشیع است!

اگرچه انگیزه و استدلال این افراد شیعی مبنی بر تحریف قرآن لزوماً از دیدگاه من درست نیست ولی حکم آنها مبنی بر تحریف قرآن منطقی و قابل پذیرش است. شاید بپرسید اگر شیعیان تا این مقدار به تحریف قرآن باور دارند چرا آنرا به روشنی اعلام نمیکنند؟ پاسخ این است که دیگر روشن تر از این همه کتاب چگونه آنرا باید اعلام کنند؟ ولی این کتابها را خواص و علما قرار بوده است بخوانند و قرار نیست این کتابها را مردم عامی و نادان شیعه بخوانند، برای همین است که مطالب این کتابها را شیعیان عادی نمیدانند بلکه ملایان و بلکه ملایان درجه بالا میدانند.

آنچه بهتر بود پرسش کننده میپرسید این است که چرا شیعیان با توجه به اعتقادشان به تحریف قرآن اسلام را کنار نمیگذارند؟ پاسخ این است که چون میگویند همین قرآن تحریف شده نیز خوب است و مورد تایید معصوم بوده است. ولی اگر قرآن تحریف شده باشد این یک تناقض خارجی است چون خود قرآن میگوید تحریف نخواهد شد (
سوره الحجر آیه 9) و به همین دلیل قرآن باطل خواهد بود! بازهم ممکن است پرسیده شود پس چرا شیعیان اسلام را به دلیل این تناقض آشکار کنار نمیگذارند؟ پاسخ این است که همانطور که گفته شد، چون تشیع مکتبی بدنام و به شدت آلوده به تقلب و دغل کاری و دورویی است و همانطور که خود گفته اند اگر بگویند قرآن تحریف نشده است نیز از روی تقیه و دروغ است!

برای اثبات اینکه علمای شیعه که منکر تحریف قرآن بوده اند نیز از روی تقیه اینکار را کرده اند یک نویسنده اهل تسنن استدلال زیبایی کرده است:
عدنان بحراني، ميگويد: صدوق و شيخ طوسي و سيد مرتضي از کساني هستند که تحريف را انکار کردهاند[مشارق الشموس الدریه ص، 132].ملاحظه: در اين زمان هر شيعهاي که تحريف قرآن را انکار ميکند چه عالم باشد يا عامي به اين علماء طوسي، و طبرسي، و صدوق و مرتضي، استناد ميکند.آيا از روي حقيقت تحريف را انکار کرده اند يا از روي تقيه، آنان از روي تقيه تحريف را انکار کردهاند بنابر ادله ذيل:1- کتابي تاليف نکردهاند براي رد بر کساني که به تحريف قايل هستند.2- همانا آنان قائلين به تحريف قرآن، را با لقب آيت الله و علامه ذکر ميکنند و به آنان احترام ميگذارند و آنان را مرجع خود قرار ميدهند.3- درباره انکارشان احاديثي از ائمه روايات نکردهاند.4- در کتابهايشان روايتي ذکر کردهاند که به صراحت از تحريف سخن ميگويد:
أ – صدوق، از جابر بن جعفر روايت ميکند که گفت: شنيدم که رسول الله (صلى الله عليه وسلم) فرمود: سه چيز روز قيامت ميآيد و شکايت ميکند، قرآن، و مسجد و عترت، قرآن ميگويد: اي پروردگارا، مرا تحريف کردند و مرا پاره نمودند[بیان، خوئی ص، 228].
و صدوق همچنين ميگويد:همانا سورة احزاب زنان قريش را رسوا ساخت و از سوره بقره طولانيتر بود ليکن کمش کردند و تحريفش نمودند[ثواب الاعمال ص، 139].
ب: طوسي: کتاب رجال الکشي را تهذيب نموده، و أحاديثي که درباره تحريف قرآن است در آن ميباشد، نه آنها را حذف کرده و نه پاورقي زده و نه آنها را نقد نموده است و سکوتش دليل بر موافقتش ميباشد.

1- از ابو علي خلف بن حامد گفت حسين بن طلحه مرا حديث گفت، از ابو فاضل از يونس بن يعقوب از بريد العجلي از ابو عبدالله که گفت:خداوند نام هفت کس در قرآن نازل کرد، سپس قريش شش تاي آن را حذف کردند و ابو لهب را باقي گذاشتند
[رجال الکشی ص، 247.].2- روايت ديگر: امور دينت را در غير شيعهمان نگير، زيرا که اگر از آنان گذشتي، دينت را از خائنين ميگيري، آن کساني که خيانت کردند به خدا و رسولش و امانتشان را خيانت کردند، آنان بر کتاب خدا امين داشته شدند پس تحريف و تبديلش نمودند[تهذیب الاحکام ج، 1 ص، 57.].1- از هيثم بن عروه تميمي گفت: از ابو عبدالله پرسيدم درباره آيه:﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾پس فرمود: اين چنين نازل نشده، همانا: «فاغسلوا وجوهکم من المرافق» ميباشد، سپس دست کشيد از آرنجش تا انگشتانش[مرجع سابق ج، ص، 220.].و تقيه نزد شيعه داراي فضيلت بزرگي ميباشد.1- کسي که تقيه ندارد ايمان ندارد
[مرجع سابق ح، 2 ص، 225.].2- از ابو عبدالله روايت است كه فرمود: اي ابو عمر نه دهم دين در تقيه ميباشد، و کسي که تقيه نکند دين ندارد[رجال الکشی ص، 10.].
3- ابوعبدالله (عليه السلام) گفت: اي سليمان، همانا شما بر ديني هستيد، که اگر کسي آن را پنهان کند خداوند وي را عزت ميدهد، و کسي که آن را پخش و آشکار کند خداوند او را ذليل و خوار خواهد کرد[اصول کافی ج، 2 ص، 222.].کساني که قايل به تحريف قرآن هستند، ميگويند که انکار آن دسته علما از روي تقيه بوده است.1- نعمت الله جزايري، ميگويد: چنين ظاهر ميشود که اين قول[یعنی قول انکار تحریف.] بخاطر مصلحت بسياري از آنان صادر شده است، از جمله بستن باب طعن بر قرآن که اگر اين در قرآن رواست، پس چگونه عمل کردن به قواعد و احکامش درست است در حالي که دست خودش تحريف قرار گرفته است[مراجعه شود به نعمت الله جزایری و تحریف قرآن.].2- نوري طبرسي، ميگويد: کسي که در کتاب التبيان طوسي بنگرد، برايش واضح ميگردد، که روش وي در کتاب مدارا و همخواني با مخالفين ميباشد سپس طبرسي براي اثبات سخنش دليل ميآورد و ميگويد: و آنچه که سيد بزرگوار علي بن طاووس در کتابش سعد السعود گفته است، ميگويد: ما آنچه که جدم ابو جعفر طوسي در کتابش التبيان آورده ذکر ميکنيم، و تقيه ايشان را واداشت تا اينکه بر آن اکتفا کنند[فصل الخطاب ص، 38 نوری طبرسی.].3- سيد عدنان بحراني: پس آنچه که از مرتضي و صدوق و طوسي از انکار تحريف گفته شده فاسد و باطل ميباشد[مشارق الشموس الدریه ص،129.]
.4- دانشمند هندي احمد سلطان ميگويد: کساني که تحريف قرآن را منکر شدهاند، انکار آنان حمل بر تقيه ميشود[تصحیف الکاتبین ص، 18 به نقل از کتاب شیعه و قرآن، احسان الهی ظهیر.].
5- ابو الحسن عاملي در کتابش: «تفسير مرآة الانوار و مشکاة الاسرار» بر کساني که منکر تحريف قرآن هستند، رد نموده در بابي بعنوان: بيان خلاصه اقوال علماي ما در تغيير قرآن، و ناتوان و سست بودن استدلال کساني که تغيير و تحريف را انکار کردهاند[رجوع شود به ابوالحسن عاملی و تحریف قرآن.].
از سوی دیگر احادیث اهل تسنن اما از معتبر ترین کتابهای اهل تسنن هستند، راویان نیز از مشهور ترین راویان هستند. دو شبهه ای که مسلمانان ممکن است در مورد این احادیث مطرح کنند یکی این است که بر اساس علوم حدیث هرگاه حدیثی بر ضد قرآن باشد از اعتبار ساقط است و نمیتواند حدیث درستی باشد. دوم این است که راویان این احادیث مشکوکند، بنابر این از آنجا که اهل تسنن نیز مطالب کتب صحاح سته را کاملاً صحیح میدانند باید بپذیرند که قرآن تحریف شده است.
نتیجه آنکه احتمال درستی این احادیث با توجه به سایر اطلاعات تاریخی که از شیوه جمع آوری قرآن داریم بیش از احتمال نادرستی آنهاست. و با توجه به تمام این شواهد و استدلالات بخردانه به نظر می آید که حکم دهیم قرآن تحریف شده است.

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

محمد و دشمنان شخصی اش

ترورها، شکنجه ها و قتلهای زنجیره ای پیامبر اسلام
یک انسان میتواند شخصیت اصلی خود را پنهان کند و با شخصیتی تقلبی ظاهر شود. چنین انسانی را معمولاً دو رو و منافق میخوانند. حفظ شخصیت و پنهان کردن ذات واقعی یکی از چالشهای اصلی زندگی هر انسان دورویی هست. اما شاخص هایی هستند که از روی آنها میتوان به صداقت یا دورویی افراد پی برد و یکی از مهمترین این شاخص ها رفتار انسانها با مخالفان و دشمنانشان است. این رفتار آدمی با مخالف و دیگری است که یا او را در صف بزرگان و دولتمردان اخلاقمدار قرار میدهد یا او را در صف فرومایگان پست فطرت قرار میدهد، بنابر این روشن است که برای قضاوت اخلاقی در مورد پیامبر اسلام باید به برخورد او با مخالفانش نیز نگاه کرد. پرسش بنیادینی که باید به آن پاسخ داد این است که آیا محمد با مخالفان و منتقدینش منصفانه و همچون بزرگان برخورد میکرد یا نه؟
راجع به برخوردهای خوب محمد با مخالفان و منتقدینش سخنان زیادی از مسلمانان شنیده میشود، اما بسیاری از این سخنان غیر مستند هستند و ارزش تاریخی ندارند. برای نمونه گفته میشود که محمد به دیدار پیر زنی که هر روز بر روی او زباله میریخت رفت. این سخن در منابع تاریخی معتبر موجود نیست و یا دستکم من تابحال آنرا ندیده ام! ولی به هر روی اگر گزارشی راجع به برخورد خوب محمد با مخالفانش هم وجود داشته باشد که دارای ارزش تاریخی باشد و بتوان به آن استناد کرد، در اینجا باید به دو موضوع بسیار مهم توجه کرد. یکم اینکه این برخورد در چه دوره ای از حیات محمد رخ داده است؟ در دوره مکی و زمانی که او قدرتی نداشته است یا در زمانی که توانایی برخورد با مخالفانش را داشته است؟ اگر در دوره نخست بوده است که این برخورد از سر جبر بوده است و لذا فاقد ارزش است، اما اگر در دوره دوم یعنی در دوره ای که محمد قدرتمند بوده است و ارتشی دور او را فراگرفته بود چنین برخورد خوبی از او دیده شده باشد بازهم مسئله تمام شده نیست و نکته دوم در اینجا مطرح میشود.
نکته دوم این است که به آدمها بخاطر برخورد خوب با مخالفین نباید پاداش داد و آنها را بزرگ داشت، چرا که این برخورد پیش فرض و قابل انتظار ما از همه افراد است. اما برخورد بد با مخالفان را همواره باید محکوم کرد. به عبارت دیگر اگر قرار باشد به محمد بخاطر هر برخورد خوب با مخالفانش یک پاداش بدهیم باید به او ازای هر برخورد خوب یک شکولات بدهیم ولی بخاطر هر برخورد بد مجازاتی بزرگ برایش در نظر بگیریم، مثلاً حبس ابد برای هر قتل. آنچه در کارنامه محمد در ارتباط با برخوردش با مخالفانش دیده میشود در حد یک فاجعه است! کمتر مسلمانی است که بداند محمد دشمنانش را برای پیدا کردن پول شکنجه میکرد، دستور ترور آنها را صادر میکرد، آنها را از وسط به دو نیم تقسیم میکرد و یا مادر چند فرزند کوچک را به جرم شعر گفتن کشت! دلیل اینکه مسلمانان چنین چیزهایی را معمولاً نشنیده اند این است که مسلمانان دانش خود نسبت به اسلام را از ملایان میگیرند نه از خود منابع اسلامی. ملایان نیز تنها آنچه مثبت به نظرشان برسد به مسلمانان می آموزند، نه تمام واقعیت را. اما گاهی که لازم است ملایان برای حفظ جایگاه خود از شیوه محمد یعنی حذف مخالف استفاده کنند، آنگاه است که این اسرار را برای تروریست ها و آدمکشها و شکنجه گرانشان فاش میکنند. به همین دلیل تروریست های اسلامگرا به خوبی با این جنایات محمد آشنا هستند.
آنچه در ادامه خواهد آمد تمام این قضایا را با استناد به معتبر ترین منابع تاریخی اسلام اثبات خواهد کرد و به تحلیل جزئی آنها خواهد پرداخت. اگر ما بتوانیم پس از بررسی شرح حال و سرانجام افرادی که در زیر خواهند آمد نشان دهیم که برخورد محمد با آنها درست نبوده است به دو نتیجه خواهیم رسید. نتیجه یکم این است که محمد یک تروریست و جنایتکار و شکنجه گر بوده است و چنین شخصی نمیتواند یک پیامبر باشد، لذا نبوت او مردود است. نتیجه دوم که یک نتیجه سیاسی است این است که تروریسم و خشونت اسلام ریشه در تاریخ اسلام و رفتار محمد دارد نه در وقایع جاری هر دوره ای. لازم به یادآوری است که برخی از این نوشتارها ترجمه از نوشتارهای نوشته مسیحیان هستند و ممکن است آمیخته با آموزه های دینی مسیحی باشند که لزوماً مورد تایید تارنمای زندیق بعنوان یک تارنمای سکولار و انسانگرا نیست.
کعب بن اشرف
سلام بن ابی الحقیق الیهودی (ابو رافع)
نضر بن الحارث
عقبه بن ابی معیط
عبدالله بن أُبّی بن سلول العوفی
امیه بن خلف ابی صفوان
عمرو بن جحاش
ابن سنينة
محمد و اعدام یک شخص از روی گمان
ابوعفک پیر مرد 120 ساله
عصماء بنت مروان
کنان ابن ربیع
فَاطمة بنت ربيعة و ام قرفه
مقیاس بن سبابه
الحويرث ابن نقيذ بن وهب بن عبد قصي
عبدالله بن قتل
رفیعه بن قیس الاجوسهمی
عسیر بن رزیم و شماری از یهودیان دیگر
سفیان ابن خالد
عبدالله بن سعد بن ابی سرح
محمد و ده قربانی مکی
عكرمة بن أبي جهلهبار بن الأسودعبد الله بن سعد بن أبي سرحمقيس بن صبابة الليثيالحويرث بن نقيذعبد الله بن هلال بن خطل الأدرميهند بنت عتبةسارة مولاة عمرو بن هشامفرتناقريبة

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

سعدی و خدایش

بد ون شک سعدی يکی از ستارگان آسما ن سخنوران ايرا ن و از پاک باوران جهان اسلام در قرن هفتم هجری می باشد.اگر چه او به يقين مسلمانی راستين بوده، وسالها در بيشتر بلاد اسلامی به کسب علم شريعت و تجربه پرداخته، ولی بخشی از زند گئ خود را در سرزمين فارس (شيراز) به سر برده است. به همين نسبت بيشتر سخنانش را می توان تراوشی از فلسفهء اسلامی وعرفان آن زمان و بخشی از فرهنگ کهن ايران به شمار آورد. در پئ اين اند يشه کمی زير بنائ واژه هائ ديباچهء گلستان سعدی رابه شيوه ای طنزآميز می کاويم. اين گستاخی تنها براند يشه ای بنا شده، ولی خرد و جويند گئ خواننده پژوهنده در اين تفکراست.
برائ نمونه:سعدی افتاده ايست آزاده کس نيايد بجنگ افتاده"سعدی" واژه ايست اسلامی، "افتاده"گی از عرفان، "آزاده"گی از فرهنگ ايران پا گرفته است.
در اينجا نه گفتگويی در پذ يرش و يا رد افتاد گی و آزاد گی سعدی است و نه ستايش يا نکوهش بنمايه های آنها است. اينکه کسی با افتاده در نمی ستيزد، چيزی از جهان بينئ او است، ولی تاريخ نشان می دهد که بد اند يش با پيکر بی جان و حتی با گور، يا بناهائ آزاد گان در ستيز بوده، و از شنيد ن نام آنها هم آزرده می گردد. کاوش در بخشی از ديباچهء گلستان: اگر گلستان سعدی را به دو بخش اسلامی و ايرانی تجزيه کنيم (هر چند که سعدی ايرانی را "عجمی"می خوانده يعنی با چشم عربی به پارسيان نگاه می کرده) يک بخش آن قرآن است، ولی هفتصد سال پيشرفته تر و بخش ديگرآن گوهريست درخشان از فرهنگ باستان ايران.
شايد هم بخاطر همين آغشتگئ فرهنگی است که در ٍطول تاريخ کمتر ايرانی يافت می شود که در کردارش، اسلام و ايمانی همچون اسلام و ايمان علی، عمر و يا بن لاد ن ديده شده باشد. (مثلا ّشيعه های علی که از ايران پايه دارند، حتی بيعت علی، پيشوائ خود، را با ابوبکر وعمر و.. نمی پذ يرند)
منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزيد نعمت...شايد کمتر فارسی زبانی پيدا بشود که از رد يف و زيبايی اين سروده شاد نگردد، وهمين طور کمتر ايرانی پيدا می شود که معنائ گفتار سعدی را بد ون تفسير فکر خود ش بپذيرد. ‌چرا سپاس (منت) بر خدايی که تنها فرمانبرداری و تاريک اند يشی را می پذ يرد؟ چرا خرد و بينش نيک ( شک) باعث دوری از خدا می شود؟ خوب د يگر کرنش و چاپلوسی کرد ن چرا بايد؟ مگر وقتی که، به گفته خودش، ما را خلق می کرد از ما پرسيد؟ که حالا بايد آنچنان از او اينهمه سپاس گزاری بکنيم.
مشک آن است که خود ببويد نه آنکه عطار بگويد، عزت و جلال هم وقتئ شکوهمند است که آ د م (در اينجا خدا را آدم حساب می کنيم) از درون خود داشته باشد نه اينکه بايد فرمانبردارهايش از ترس عذاب د نيا و اخرت و يا به طمع نعمت به چاپلوسی بيفتند آنهم برائ کسی که نه ديده شده و نه می شناسند.
هر نفس که فرو می رود ممد حياتست وچون بر می ايد مفرح ذات، پس بر هر نفس دو نعمت موجود و بر هر نعمت شکری واجب!يعنی بايست از اين خالق انتظار می داشت که گاز اشک آور تو هوا پخش می کرد تا حسابی مردم آزاری کند؟ و حالا که اين کار را نکرده يا نتوانسته که بکند، آد مهايی که در زير برق شمشير بنده او شدند، در هر نفس دوتا شکر بی بروبرگرد بدهکار می شوند.
پس هيچ کس هم از عهده شکرش بد ر نخواهد آمد، وای به حال بند گانش...بخصوص آنهايی که زبان چرب و نرم و پارتی عرب نژاد هم نداشته باشند. البته اين همه به خاک افتاد نها بی اجر نمی ماند، چون که باران رحمت بی حسابش همه را رسيده، و خوان نعمت بی دريغش همه جا کشيده، پرده ناموس بند گان، بگناه فاحش ند رد، وظيفهء روزی به خطائ منکر نبرد.
يک: چند ميليارد سال پيش از پيدايش الله ، باران همينطوری از ابر می باريده و احتياج به رحمت کسی هم نبوده
.دو: حالا که باران را صاحب شده، چرا بی حساب می آيد مگر او نمی داند که خانهء جد يد ش در مکه ساخته اند، آنها هستند که اورا ستايش می کنند ومسلمان و شاکرند، پس چرا او بارانش را می فرستد به اروپا؟ اگر هم خوان بی دريغش همه جا کشيده شده باشد، ولی همه را که اجازهء استفاده نيست. تازه وقتی برای هر نفس دو تا شکر واجب است، حالا حساب کنيد بدهکارئ شکرانهء يک کيلو گوجه فرنگی را؟.
خوب، بريم سر مطلب: مگر خطايی هم از اين منکر تر هست که اين گبرها(زرتشتی ها) ومسيحی ها آشکارا دعوت رسول الله را رد کرده اند، وبه همين خاطر هم هست که نجس هستند و حتی آب چاه مسيحی بدرد مرده شويی، آنهم مرده يهودیمی خورد.گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شويی چه باک است؟
(از گلستان) خوب بيا تا بنگريم که چه کسانی به گناه فاحش و خطائ منکر آلوده اند، تا در تعجب بمانيم که چرا اين خدای رحمان حتی به اين خدا نشنا سها هم روزی می دهد.
ای کريمی که از خزا نه غيب گبر و ترسا وظًيفه خور داریدوستا ن را کجا کنی محر و م تو که با دشمن اين نظر داریجائ تعجب که اين د شمنان خدا، مفت و مجانی (جزيه که مجازات است) نفس می کشند و می توانند روزيشان را هم تهيه کنند.
البته در اينجا سعدی از خدا ايرادی نمی گيرد، ولی او را متوجه می سازد که بايد سهم دوستان را بچرباند. ولی هرچه باشد سعدی ايرانی است، و در خالق قهار و قادر مطلق آن زيبايی د لخواهش نمی يابد و خدايان کهن ايران ("باد" ، "آب" و" دايه ابر را بدون"آفريد گار مهر") را در سروده هايش به ياری می خواند.
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمرد ين بگسترد، و دايه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپرورددرختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قد وم موسم ربيع کلاه شکوفه برسر نهاده عصاره نالی بقد رت او شهد فايق شده و تخم خرمايی به تربيتش نخل باسق گشته.خدايی که نه احساس دارد و نه می خند د و نه می گريد، برايش چه فرق می کند که رنگ درختان سبز يا سياه باشند.
از اينها گذ شته اين اند يشه های کفرآميز مال مجوس ها هستند، که در روزهای آخر اسفند آتش را از دل زمين ببالا می اوردند و با سرود و سرنا مهر خدايان را در جهان می افشاند ند، از همين د يد گاه است که بهار از بن زمستان آفريده می شده، آخر اين مجوس ها که نمی دانستند کار فقط د ست الله است وخيال می کرد ند که بهار و زمستان با بالا وپايين يا دور و تزد يکی خورشيد بستگی دارد، اين بود که مرتب جشن می گرفتند، وگر نه الله که به جشن نيازی ندارد، او قربانی (حداقل گوسفند) لازم دارد.
شايد نوروز هم عنيمت جنگی بوده که سهم آلله شده وحالا بد رختان خلعت ميدهد، اصلا می بينيم که ايرانيان واژه "خدا" را هم به الله پيشکش کرده بود ند، که شايد از جزيه پرداختن معاف بشوند ولی نمی دانستند، وقتی که آنها از اند يشه و فرهنگشان جدا شوند: آنها را جز برد گی و بند گی گريزی نباشد.
باز هم گلی هم به جمال اهورا مزدا که پيش از آمد ن الله به کمک جمشيد به مرد م ياد داد تا زمين را آباد کنند وگر نه نالی برای شهد پيدا می شد و نه زمين زايند گی می داشت و نه تخم خرمايی بود که کسی صاحب شود و بقد رت و تربيت(خدا که بد ون تربيت خلق ميکند) نخل بر پا کند.
پس سپاس هم بر او که چشم مان هم کف پايمان جای نگرفته است، وگر نه کور می شد يم. هر چند می دانيم که شيخ اجل سعدی از فضل و علم اسلام بسيار بر خوردار بوده، ولی مثل اينکه از ابوريحان بيرونی که دو قرن پيش از او می زيسته چيزی نشنيده بوده، وگر نه هرگز با د يده اسلامی خود چنين نمی سرود.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند تا تو نانی بکف آری و به غفلت نخوریهمه از بهر تو سر گشته و فرمان بر د ا ر شرط انصا ف نباشد که تو فرمان نبریآخر عزيز، تو اين فلکی که ستارگانش گاهی چند ين ميليون سال نوری به هم فاصله دارند و مثلا اگرستاره ای در يک طرف اين فلک متلاشی شود، چند ين ميليون سال بعد، می تواند کسی در زمين اين د گر گونی را مشاهده کند.
تازه از اين فلکها و کهکشانها هم فراوان وجود دارند، حالا همه وهمه اينها برای يک آد م در گرد شند،که مبادا خطايی از او سر بزند.معلوم است که خيلی بی انصافی می شود اگراو خمس و ذ کاتش را فراموش کند يا به مکه مسافرت نکند که با پرتاب سنگ شيطانها را فراری بدهد، ولی می دانيم که: ما را که از فرمان و عذابش گريزی نباشد.درخبر ست از سرور کاينات و مفخر موجودات ورحمت عالميان و صفوت آد ميان و تتمه دور زمان محمد مصطفی..اگر اين همه صفات عجيب و غريبی را که در اينجا رد يف شده، يک جوری به حساب نهايت اد ب بگذاريم، ولی ديگر" سرور کاينات" که نمی شود را در هيچ د ستمال ابريشمی پيْچيد، حتی اگرآن کاينات، کايناتی باشد که ابوريحان بيرونی هم می شناخته.تا آنجايی که از کاينات، دانشمندان امروز، با همهء برنامه های کامپيوتر تواتسته اند حساب کنند، که از تصور انسان بيرون است، عمر اين کاينات شناخته شده را صدها و، شايد بعضی، هزارها ميليارد سال بيشتر رقم زده اند، در حاليکه رسول الله فقط شصت و سه سال عمر کرده و مثل همه آد مهای معمولی هم از د نيا رفته، چطوریبايستی او سرور کاينات باشد؟ حتی اگر تمام عمر منظومه شمسی را هم در نظر بگيريم (که بعد از آن نه زمين و نه آسمانی می توان وجود داشته باشد و نه صاحبی) نسبت به عمر کاينات ناچيزاست.
با وجود اينکه محمد خودش بارها گفته، که او با انسانهای ديگر فرقی ندارد (تا اين جايش هم ثابت شده) ولی وحی براو نازل می شود.با تمام آگاهی و ايمان سعدی به اين امر، می بينيم که سعدی خيلی برايش باد مجان به دور قاب چيده است، پس وائ به حال آن خدايی که نه کسی او را د يده و نه ميشه وصف کرد.
ولی سعدی او را وصف می کند:هرگاه که يکی از بند گان گنه کار، پريشان روزگار( تکيه روئ پريشان روزگار است، و گر نه همه که گنه کارند) دست انابت به اميد اجابت به در گاه حق جل و علا بردارد، ايزد تعالی در وی نظر نکند، بازش بخواند دگر بار، اعراض کند، بازش بتضرع و زاری بخواند، حق سبحانه و تعالی فرمايد: يا ملا يکتی...دعوتش را اجابت کردم و حاجتش را بر آورد م که از بسياری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بين و لطف خد ا و ند گار گنه بنده کرده است و او شرمسا ردر اين جا درست مشخص نشده، که آيا خداوند از خفت و زاری بنده شرم دارد يا از سخت د لی و خود پسندی خود ش؟. ولی يک چيز به روشنی معلوم است، که هر بنده مجبور است همه روزه (مگر زنان که از ديد اسلامی چند روز در ماه نجسند) پنچ مرتبه به خواری برای او نماز بگذارد، اگر شرمسار می شود، پس چرا اين همه مردم آزاری؟ از آن گذ شته اگر حاجتی را هم نمی تواند بر آورده کند، بنده که حقی ندارد که بتواند اعتراض کند، پس شايد صلاح نبوده. مثلا اگر مادری تضرع کند که پسرش در جهاد کشته نشود، جواب آماده است، برای پسر او شهاد ت بهتر از زند گی است، خيلی هم بايد شکر گزار باشد.
البته بايد در نظر داشت که رابطهء دعا و حاجت وشرمساری، تنها برای بند گان مومن و شيعهء از نوع دوازده اماميش درست است، که اگر يکی از آن دوازده تا هم کم و کسر بشود، اسمش از ليست خط می خورد.بقيه که گبر، نصرانی، جهود، کافر و زند يق هستند، از آنها برای آتش گيره های جهنم استفاده خواهد شد.
حالا می بينيم که خود مومن هم کلی مقصر است.عا کفان کعبه جلا لش بتقصير عباد ت معترف(می گفت که از خيلی عبادت شرمسار ميشه)، ...و واصفان حليه جمالش منسوب... چيزيکه مسلم است اين است که همه فرزندان آد م (به جز سادات که گناه به آنها نمی چسبد) گنه کارند، چه به تقصير عبادت معترف باشند و چه معترف نباشند، که بعد ها همه به جزای خود می رسند، وديگر اينکه کسی که نه د يده ونه زاييده شده نه ميزايد و حتی سعدی هم از وصف جمالش عاجز است، ولی با اين وجود در مردم اين همه وحشت ايجاد کرده، پس وای به حال مردمی که جمال فردی را روئ کره ماه به بينند و سپاه پاسداران را هم بفرمانش به گمارند.گر کسی وصف او ز من پر سد بيدل از بی نشان چه گويد بازعا شقا ن کشتگان معشو قند بر نيايد ز کشتگان آوازخوب وقتی خدا "در وی نظر نکند" و بدون تضرع هم که نمی يشود در دل سنگش رخنه کرد، پس عشق و عاشقی را بايد از عارفان وام گرفت، چون عارف خود ش خدايش را در سينهء پر مهر می آفريند ولی کار او از کفر و از ايمان جداست.
عارف خدا را به مهر ورزی وادار می کند، و خدايان غضبناک در دل عارف جايی ندارند ولی خدای سعدی از عارف می ترسد و بهمين د ليل در تمنائ پرستش بی حد وتهديد جهنم ابدی زنده است. با همه اين احوال، در زير، صدای سعدی نوايی است عرفانه، ازعشق سخن می گويد، نه از عز و جل.يکی از صاحبدلان سر به جيب مراقبت فرو برده بود ودر بحر مکاشفت مستغرق شده، حالی که از اين معامله باز آمد، يکی از محبان گفت از اين بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟
گفت: به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هد يه اصحاب را. چون برسيد م بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از د ست برفت. هر چه هست خيلی زيبا و عارفانه سروده است، ولی عارف جهان بينی خود را در فلسفه عرفان کشف می کند و فلسفهء عرفان هم از جهان بينی انسان و طبيعت سرچشمه می گيرد، فلسفه ای است انسانی.
نه اينکه وقتی آدم به چرت فرو رفت، در دريائ اکتشافات غوطه ور می شود. خوب است که جايزه نوبل به اين کشفيات تعلق نمی گيرد، هرچند که کاشف از بوی گل هم مست شده باشد.اما "کس چو حافظ نکشيد از رخ اند يشه نقاب" پس بهتر است که ما هم با سخن شيرين حافظ به اين تفکر پايان بخشيم.
" با خرابات نشينان ز کرامات ملا ف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

نامه سرگشاده عبدالکریم سروش به سيد علي خامنه اي


نامه سرگشاده عبدالکریم سروششریعت و مشروعیت از علی خامنه ای گریخته





عبدالکریم سروش از نظریه پردازان اسلامی جمهوری اسلامی که در سالهای نخست این نظام صدر نشین بود و سپس مغضوب شد و از آن کناره گرفت، نامه سرگشاده ای به علی خامنه ای نوشته است. او در نامه خود، با اشاره به وقاع پس از کودتای 22 خرداد نوشت:
عروسی خونین پایان یافت و داماد دروغین به حجله در آمد. صندوق ها بر خود لرزیدند و دیوان در تاریکی رقصیدند. قربانیان در کفن های سپید به نظاره ایستادند و زندانیان با دست های بریده کف زدند و جهانیان یک چشم خشم و یک چشم نفرت، داماد را بدرقه کردند. چشم روزگار فاش گریست و خون از سر ایوان جمهوری گذشت. شیطان خندید و آنگاه ستاره ها خاموش شدند و فضیلت به خواب رفت.
آقای خامنه ای،
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدارتر سمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش بخت خوابزده

درین قحط سال فضیلت و عدالت همه از شما شاکی اند و من از شما متشکرم. "زان یار دلنوازم شکری است با شکایت." نه اینکه شکایتی نداشته باشم. دارم و بسیار دارم اما آنها را با خدا در میان نهاده ام. گوشهای شما چندان از ستایش و نوازش مداحان پر و سنگین شده است که جایی برای صدای شاکیان ندارد .ولی من از شما بسیار متشکرم. شما گفتید که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به یغما رفت. باور کنید که در تمام عمر خود خبری بدین خوشی از کسی نشنیده بودم. آفرین بر شما که نکبت و ذلت استبداد دینی را اذعان و اعلام کردید.
شادم که آخر الامر آه سحرخیزان به گردون رسید و آتش انتقام الهی را برافروخت. شما حاضر بودید آبروی خدا برود اما آبروی شما نرود. مردم به دیانت و نبوت پشت کنند اما به ولایت شما پشت نکنند. شریعت و طریقت و حقیقت مچاله شوند اما ردای ریاست شما چین و چروک نخورد. اما خدا نخواست. دلهای سوخته و لبهای دوخته و خونهای ریخته و دست های بریده و دامانهای دریده نخواستند و نگذاشتند. پاکان و پارسایان و پیامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم کشیدگان و ستم ستیزان نگذاشتند.
"پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن،" قصه جمهوری ولایی شما بود. و اینک خدا را شکر که پرده عصمت دروغین این دیو دریده شد. رازش فاش و مشتش باز شد و تردامنی اش بر آفتاب افتاد. و جهانیان با خشم و حیرت آن را برهنه مشاهده کردند.
آقای خامنه ای،
می دانم که روزهای تلخ و سختی را می گذارنید. خطا کرده اید، خطایی سخت. چرا میان مردم عسسان و خفیه نویسان و جاسوسان می گمارید تا ضمیر آنان را بخوانند یا به حیله و ترفند، سخنی از زیر زبانشان بکشند، و راست و دروغ و نارس و ناقص بشما گزارش دهند؟ مطبوعات را، احزاب را، انجمن ها را، ناقدان را، مفسران را، معلمان را، نویسندگان را... آزاد بگذارید، مردم به صد زبان حکایت خود را آشکارا خواهند گفت و پنجره های خبر و نظر را بر روی شما خواهند گشود و شما را در تدبیر ملک و تنظیم نظام یاری خواهند کرد. مطبوعات را خفه نکنید. آنها ریه های جامعه اند. اما شما از بیراهه و کژراهه رفتید. و اینک در طلسم مهلکه ای افتاده اید و قربانی نظام بسته ای شده اید که دیرگاهیست خود آن را آفریده اید، که نه نقد در آن می روید نه نظر، نه علم نه خبر. گمان می کنید با خواندن بولتن های محرمانه و گوش کردن به مشاوران گوش به فرمان، خبرهای کامل و جامع را به چنگ می آورید. اما هم انتخاب خاتمی هم انتخاب سبز موسوی باید به شما نموده باشد که افیون استغنا و افسون استبداد، زیرکی و دانایی را از شما ستانده است. و اینک برای جبران آن گناه ناشی از جهل ناشی از استبداد، دست به ارتکاب گناهان بزرگتر می زنید. و خون را به خون می شوئید مگر طهارتی حاصل کنید.
خیانت و تقلب کم بود دست به قتل و جنایت بردید، خیانت و جنایت بس نبود تجاوز به زندانیان را بر آن افزودید، قتل و تجاوز و تقلب هنوز کم بود تهمت های جاسوسی و ناموسی را هم بر آن اضافه کردید. درویشان و روحانیان و نویسندگان و دانشجویان را هم امان ندادید و از دم تیغ گذراندید. عاقبت هم به جانیان و بانیان جایزه دادید و به ریش همه خندیدید و ریش سرباز بی نوایی را گرفتید که چرا ماشین ریش تراشی را به سرقت برده است!از صبر خدا در شگفت بودم. می دانستم که
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند
می دانستم که مادران داغدار و پدران سوگوار در خفا می سوزند و می گریند و به زبان حال و قال با خدا می گویند:
ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا ( خداوندا ما را از این محیط پرستم نجات بخش وبرای ما یاوری بفرست(
می دانستم که "چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است." زندانها معبد بود و عابدان روز و شب در سجود، سقوط ولایت جایر را از خدا به دعا می خواستند (و می خواهند(
ندای آقا سلطان که به خاک شهادت افتاد و حنجره اش به گلوله ستم سوراخ شد به درگاه سلطان عالم نالیدم که بازهم ندای خلایق را نمی شنوی؟ چون عیسی بر صلیب گله کردم که "خدایا چرا ما را رها کرده ای"، مگر سیاهکاران را نمی بینی که سبزها را سرخ کرده اند، مگر عبوسان و ترش رویان را نمی نگری که شیرینی ها را تلخ کرده اند، سوختن خرمن امنیت و کرامت انسان را می نگری و ذلت اعتراف زندانیان و شوکت شریرانه ستمگران را می بینی و بازهم استغنا می ورزی؟
تا روزی که آن اقرار مجبورانه و مکروهانه یعنی آن کلمات سه گانه را شنیدم: "هتک حرمت نظام"، که چون حدیث سرو و گل و لاله و چون ثلاثه غساله جان بخش بود. گویی کلمات آن خطیب نبود. کلمات تو بود خدایا که در خطابه جاری شد. دانستم که دست به کار اجابت شده ای و باد را فرمان داده ای تا آتش را به کشتزار فرومایگان ببرد. سجده کردم و سپاس گزاردم که
آفرین ها بر تو بادا ای خدا
بنده خود را ز غم کردی جدا
آتشی زد او به کشت دیگران
باد آتش را به کشت او بران
آقای خامنه ای،
می خواهم به شما بگویم دفتر ایام ورق خورده است و بخت از نظام برگشته است ، آبرویش به یغما رفته است و طشت رسوائیش از بام تاریخ افتاده است. کشف عورت شده است. خدا هم از شما رو گردان شده و ستاریت خود را باز گرفته است. آن دلیری ها که در کنج خلوت و در پرده تزویر می کردید فاش شده است. آه جگرسوختگان و جان باختگان و دهان دوختگان کارگر افتاده است و دامان و گریبان شما را سوخته است. خائفم که بگویم باب توبه هم به روی شما بسته شده است. شریعت هم از شما شفاعت نخواهد کرد که مشروعیت از شما گریخته است. ایران سبز از این پس دیگر آن ایران سیاه و ویران نیست. سبزی و سپیدی این جنبش به عنایت و اجابت الهی بر سیاهی جور شما پیشی گرفته است. خاک و آب و آتش و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا به فرمان خدا بر علیه شما بشورند.
سالها اعوان و انصار شما زیر چتر حمایت و ولایت شما چون شغالان گرسنه در پوستین خلق افتادند و امنیت و عدالت را از مردم ربودند، دهانشان را بستند، عزتشان را ستاندند، راحتشان را گرفتند، گلویشان را فشردند، خون در دل و اشک در چشمشان نشاندند، زهر قساوت را به آنان چشاندند و چون قومی اشغال شده به اسارتشان گرفتند، حقوقشان را پامال کردند، آزادیشان را به تاراج بردند، حرمتشان را شکستند، افکارشان را به سخره گرفتند، دینشان را وارونه کردند، کارخانه مقدس تراشی تراشیدند، و به نام دین خرافه فروختند، کامشان را تلخ و روزشان را شب کردند، دست خیانت در صندوق آراءشان گشودند، و پای اهانت بر کرامتشان نهادند، دانشگاه ها را به دست جهال سپردند، و بیت الاحزانی بنام صدا و سیما را از دروغ و تهمت انباشتند، و درس غلامی و غمناکی به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغین و گزاف بر پا کردند، و لاف زنان به مردم دنیا فروختند که همگان عاشقان سینه چاک نظام ولایتند. در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدی و ضرب و شتم و جرح و شکنجه آن کردند که مغولان نکردند، شرع و قانون را زیر پا گذاشتند، و علم جهل و تعصب برافراشتند، نادانان را بر کشیدند و دانایان را فرو کوفتند، لذت را از جوانان و حرمت را از پیران دریغ داشتند، آیت الله های رنگین ساختند و فتاوای سنگین از آنان گرفتند تا نویسندگان و ناقدان را به طناب توحش خفه کنند و به ساطور سبعیت بند از بند بگشایند، در پی مالیخولیای دشمن ستیزی هر روز مهلکه ای و معرکه ای تراشیدند و جمعی را به بند کشیدند، و اقاریر مضحک بر زبانشان نهادند و کیفرهای مهلک بر جانشان. عمله استبداد نظامی و قضایی بیداد را به نهایت رساندند، گویی نظام قسم خورده بود که از صدام و حجاج چیزی کم نیاورد.
این مکرهای سرد و رندی های واژگونه و زیرکی های ابلهانه، و ستم های آشکار و نهان و زور و تزویرهای گران و حق کشی ها و آدم کشی ها و تقلب ها و تخلف های پر عفونت ودراز مدت، آتشی در وجدان رعیت افروخت که کاشانه ولایت را بسوخت. آن اعتراض پس از انتخابات نه "رزمایش" بود، نه" فتنه" و نه" مسجد ضرار" (که دارالضرب شما هر روز مهری بر آن می زند)، بل طغیان و غلیان غیرت بود بر علیه غارت. وجدانهای بیدار، بر رای خود، بر انتخاب خود، بر حقوق شهروندی خود، بر آزادی اندیشه خود، غیرت ورزیدند و بر غارتگران رای و حقوق و آزادی، آرام و متین شوریدند. دزدان سراسیمه بر خود پیچیدند، ولی ما صدای خنده خدا را شنیدیم که در فضا پیچید. او از ما راضی بود. دعای ما را شنید و جانیان و بانیان را رسوا کرد. مرگ ترانه (موسوی)، ترانه مرگ استبداد بود. آقای خامنه ای،
بارها حافظان ،حکام جائر زمانه را بزبان رمز موعظه کردند که:
با دعای شب خیزان ای شکر دهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمان
و گفتند:
مکن که کوکبه دلبری شکسته شود
چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند
نشنیدند و عاقبتشان را شنیدی.
جنبش سبز برای آفریدن ایرانی سبز اکنون محکم نهاد شده است. چون شجره طیبه ای که پایی در زمین و سری در آسمان دارد و به اذن خدا در ثمر بخشی است (اصلها ثابت و فرعها فی السماء – سوره ابراهیم). این جنبش شهید سبز خود، شعر و شاعر سبز خود، ادب و هنر و گوینده و گفتمان سبز خود را پیدا کرده است. محصول بیست سال جهاد فرهنگی دردمندانه روشنگران و پیکارگران عرصه سیاست و فرهنگ است. بیهوده می کوشید با نظامی گری و انوری پروری به سبک سلطان سنجر و سلطان محمود آن را در هم بشکنید. خود را مگر بشکنید.
این نه آن شیر است کز وی جان بری
یا ز پنجه قهر او ایمان بری
فرو ریختن رعب رعیت و زوال مشروعیت ولایت بزرگترین دستاورد شورش غیرت بر غارت بود و شیر خفته شجاعت و مقاومت را بیدار کرد. نه تطاول نظامیان نه تجاوز حرامیان، نه خاک افشاندن در چشم مروت نه باد افکندن در آستین ژنده قدرت، نه تکیه بر سبعیت حیوانی نه حمله به علوم انسانی، نه مداحی مداحان مزدور نه شاعری شعرفروشان کم شعور، هیچکدام قامت مقاومت را خم نخواهند کرد. استبداد دینی رسوای کفر و دین شده است. و در مزرع سبز جنبش هنگام دروی آن رسیده است. ما این را به دعا از خدا خواسته ایم و خدا با ماست.
برگشتن بخت و روزگار شاهدی شیرین تر از این ندارد که عیدهای شما همه عزا شده است. و هر چه روزی شما را می خنداند اینک می گریاند و می لرزاند. دانشگاهی که می خواستید به پابوس شما بیاید، اکنون به کابوس شما بدل شده است. تظاهرات خیابانی، اجتماعات آئینی، رمضان و محرم، حج و روضه و ماتم همه برای شما نماد نحوست شده اند و به زیان شما روان می شوند.
ما نسل کامکاری هستیم. ما زوال استبداد دینی را جشن خواهیم گرفت. جامعه ای اخلاقی و حکومتی فرادینی طالع تابناک مردم سبز ماست.
ما آزادی را ارج خواهیم نهاد و قدر خواهیم دانست، همان آزادی که شما به آن ظلم کردید و قدرش را ندانستید و اکنون مظلمه اش را می برید. فاشیسم مشربان به شما فروختند که آزادی یعنی بوالهوسی و اباحی گری و لاابالی روشی. و ندانستید که شفای امراض مهلک نظام شما در این خجسته آزادی است. بی جهت بدنبال مفسدان اقتصادی می گردید (که در آن هم عزمی و جدیتی نیست). اگر مطبوعات را آزاد می گذاشتید، فسادها را رو می کردند و مفسدان جرات فساد نمی کردند. می گذاشتید نقد شما را بگویند تا شما هم به ورطه استبداد رای و نخوت شوکت و فساد قدرت در نمی افتادید. می گذاشتید سخن راستین مردم را با شما در میان بگذارند تا مستی بی خبری از سرتان بپرد. آنها مدارس میهن اند، نه "پایگاه دشمن." و چه باک که درهای مدارس باز باشد و شما هم در آن شاگردی کنید.
ما دیانت را هم ارج خواهیم نهاد، همانکه شما آن را بازیچه مصالح قدرت خواستید و بنام آن درس غلامی و غمناکی به مردم دادید و ندانستید که شادی و آزادی با ایمان راستین همپیمانند و اجبار فقیهانه، حریت مومنانه را می ستاند و قدرت شریعت مدار هم قدرت و هم شریعت را فاسد می سازد. حکومت بر مردمی شاد و آزاد و آگاه و چالاک افتخار دارد نه رعیتی دربند و غمناک.
*************با خود می گویم برای که اینها را می نویسم؟ برای نظامی که بخت از او برگشته و آب از سرش گذشته و تشنه در سراب مانده و خیمه بر خراب زده و چشم نجابتش بسته و ستون صلابتش شکسته و از چشم خواص و عوام افتاده و طشت رسوائیش از بام افتاده است؟ و آنگاه به یاد می آورم کلام خالق سبحان را در ذکر حکیم که:
و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلکم او معذبهم عذابا شدیدا قالوا معذره الی ربکم و لعلهم یتقون (آنان پرسیدند چرا کسانی را موعظه می کنید که خدا قطعا هلاک و عذابشان خواهد کرد، موعظه گران گفتند عذری است تا خدا ما را به گناه آنان نگیرد، شاید هم پند ما در آنان درگیرد – سوره اعراف ۱۶۴)
بارخدایا تو گواه باش، من که عمری درد دین داشته ام و درس دین داده ام. از بیداد این نظام استبداد آئین برائت می جویم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم.
ای خدای خرد و فضیلت! به صدق سینه مردان راستگو و به آب دیده پیران پارسا دعای ما را هم با دعای سحرخیزان و روزه داران و عابدان و صالحان همراه کن و شکوه دردمندانه ما را بشنو و بر سینه های بریان و چشم های گریان ستمدیدگان رحمت آور و بیش از این خلقی را پریشان و خروشان مپسند. دوستان خود را به دست دشمنان مسپار و خرد و فضیلت را از اسارت این نامردمان به در آر.
باد را بگو تا خیمه استبداد را بر کند و آتش را بگو تا ریشه بیداد را بسوزاند. آب را بگو تا فرعون ها را غرق کند و خاک را بگو تا قارون ها را در خود کشد. ابرها وباران ها را بگو تا رحمت و عدالت و شادی و شفقت بر این قوم مظلوم محروم ببارند و خارزار رذیلت ظالمان را به گلزار فضیلت عادلان بدل کنند.
آب و دریا ای خداوند آن توست
باد و آتش جمله در فرمان توست
گر تو خواهی آتش آب خوش شود
ور نخواهی آب هم آتش شود
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور
رمضان مبارک ۱۴٣۰ قمری
شهریور ۱٣٨٨ شمسی
عبدالکریم سروش

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

جمهوری یا اسلامی؟

نظامی که امروز بر مردم ایران حاکم است "جمهوری اسلامی" نام دارد. این نظام از سال 1979 بر ایران حاکم است و مشكلات حقوقي و سياسي فراواني، حتي در شكل نظام دارد و اينك اين مشكلات وچرايي آن را توضيح مي دهيم.ا لبته در این نوشتار به مشکلاتی که امروزه بطور عملی در کشور ایران شاهد آن هستیم اشاره ی خاصی نشده است و فقط از نظر مسائل تئوریک معضلات جمهوری اسلامی مورد بررسی اجمالی قرار گرفته است.

اولين ايراد اساسي كه به نظام جمهوري اسلامي وارد است اين است كه اصولا ً جمهوری نمی تواند اسلامی باشد و این دو واژه از نظر معنا با هم تناقض دارند و قابل جمع نیستند. حکومتی که جمهوری است نمی تواند اسلامی باشد و بلعکس. به بیان ساده: جمهوری یعنی حکومت مردم بر مردم و اسلام یعنی حکومت خدا بر مردم.
به عبارت دیگر اسلام می خواهد الهی باشد ولی جمهوری می خواهد مردمی باشد. هنگامی که بخواهیم نظر خدا را مبنا قرار دهیم، دیگر جایی برای اظهار نظر مردم باقی نمی ماند چرا كه بنا برفرض روحانيون اسلام، نظر خدا صحيح مطلق و بلامعارض مي باشد.
مساله ی دیگر که تناقض فوق را آشکار می سازد این است که در اسلام یک پیش فرض اصلی وجود دارد و آن این است که عقیده ی واحدی پشت تمامی احکام وجود دارد و آن عقیده ی اسلام می باشد؛ اما در جمهوری عقیده ی واحدی که بر مردم تحمیل شود وجود ندارد و تکثر و تفاوت های انسان ها و اختلاف طرز تفکر آن ها مورد توجه و قبول می باشد و دائم در حال تحول و به روز شدن می باشد. بر خلاف اسلام که یک اصل مانند قرآن را ثابت فرض می کند و همه چیز را بر مبنای آن بنا می کند و هر چقدر هم بشر تغيير كند، احكام اسلام تغيير نخواهد كرد و ثابت خواهد ماند. شايد بتوان به بياني ساده تر اينگونه گفت كه در حكومت اسلامي اين مردم هستند كه بايد خود را با اسلام تطبيق دهند و اسلام هيچگاه تغيير نخواهد كرد؛ ولي در جمهوري،اين جمهوري است كه بايد خود را مطابق با خواست و تغييرات مردم تغيير دهد و به روز شود.بدون هيچ تعصب و پيش فرض هاي غير عقلاني.
در جمهوری عقاید متعدد قابل قبول هستند و همگي درخور احترام مي باشند.ولی در اسلام فقط عقیده ی واحد مسلمانان پذیرفته شده می باشد و همین اسلام، پايه و اساس همه چيز فرض مي شود، در نتيجه اجزایی که مخالف با آن باشند،مخالف خدا نامیده می شوند و محکوم به نابودی هستند.
در اسلام این عقیده وجود دارد که رای اصلی رای خداست و نظر مردم فقط در جهت تایید آن معتبر می باشد و اگر نظر مردم مخالف رای خدا باشد،هیچ ارزشی ندارد و ضد ارزش محسوب می شود و محکوم به زوال است؛ ولي در جمهوری اصل نظر مردم است و این خود مردم هستند که برای خود تصمیم می گیرند و خودشان سرنوشت خود را در اختیار دارند و هرگونه كه شايسته ي خود مي دانند و با شرايتشان سازگار است ، آن را رقم مي زنند.
پس بنابر مطالب فوق مشخص است که جمهوری نمی تواند اسلامی باشد وهمچنين اسلام هم نمي تواند جمهوری را قبول داشته باشد.(كه بعضا ً روحانیون ایران هم به این نکته معترف هستند.)

آنچه امروزه شاهد آن هستیم این است که حکام ایران از نام جمهوری برای بدست آوردن مشروعیت سیاسی در جهان استفاده می کنند و در واقع به نام جمهوری و به کام اسلام حرکت می کنند.

حال مشکل ديگر اینجاست که خداي مسلمانان نمی تواند خودش به طور مستقیم بر مردم حکومت کند و در نتیجه عده ای که خود را منصوب شده از طرف خدا می نامند بر مردم حکومت می کنند و برای آن ها تعیین تکلیف می کنند و بدین وسیله بر مردم سلطه یافته اند و مخالفت با خود را مساوي مخالفت با خدا مي انگارند و آن را گناهي نابخشودني و حتي سزاوار مرگ مي دانند!!!
اما اين مساله را مي توان اينگونه هم مطرح كرد كه حتي اگر بر فرض محال حکومت مستقیم خدا بر مردم محقق شود،با اصول جمهوری تناقض پیدا می کند(بنابر سخناني كه گذشت)؛حال چه رسد به اینکه عده ای که خود را منصوب از طرف خدا مي دانند بخواهند بر مردم حکومت کنند!!

در مورد تناقض فوق(تناقض مفاهيم جمهوريت و اسلاميت) برخی از طرفداران نظام جمهوری اسلامی سعی کرده اند آن را توجیه کنند و اینگونه گفته اند که:"جمهوری شکل حکومت ایران و اسلامی بودن ، محتوای این حکومت است و از آن جا که حکومت اسلامی با رای مردم انتخاب شده است،جمهوری می باشد و از آن جا که همین مردم اسلام را بعنوان دین حاکم انتخاب کرده اند،این حکومت جمهوری اسلامی می باشد."

اما به نظر ما این پاسخ توجیه کننده ی تناقض موجود نیست و تناقض همچنان باقی است. برای روشن تر شدن مطلب به مثال زیر توجه فرمایید:

مردم کشوری به اتفاق به فردی ديكتاتور رای می دهند و قبول می کنند که این فرد به شیوه ی دیکتاتوری کشورشان را اداره کند و پس از اینکه انتخاب شد رابطه اش را با مردم قطع و بصورت یک دیکتاتور بر آن ها فرمانروایی کند.
حال آیا می توان گفت این حکومت از آن جهت که برگزیده ی مردم است جمهوری و از آن جا که مردم فرد دیکتاتور را انتخاب کرده اند،دیکتاتوری می باشد ،پس در نتیجه این حکومت جمهوری دیکتاتوری می باشد؟؟؟!!
خیلی مضحک است که بگوییم مردم در انتخاب آزاد هستند ولی فقط در حدود انتخاب کردن فرد دیکتاتور.آن ها فقط می توانند در هنگام انتخابات آزادانه فرد دیکتاتور را انتخاب کنند(شکل نظام)،اما وقتی فرد دیکتاتور توسط مردم انتخاب شد،محدوده ی جمهوریت به پایان می رسد و دیکتاتوری (که محتوای نظام است) شروع می شود.این نظام دیکتاتوری سودی را که مد نظر داشته از نام جمهوری بدست آورده است و حکومت دیکتاتوری خود را زیر پرچم جمهوریت مشروعیت حقوقی و سیاسی بخشیده است و در ضمن منت مردمی بودن را نيز بر سر ملت می گذارد و هرجا اعتراضی شود افراد دیکتاتور رای مردم را پشتوانه ی خود می نامند و دست به هر عملی که می خواهند می زنند و در محتوا بطور مقهورانه اي برهمان کسانی که به نظام رای داده اند، حکومت می کند!!
نکته ی دیگر که لازم به ذکر است اینکه مگر می توان جمهوری را فقط محدود به شکل نظام دانست و محتوا را از آن تهی کرد؟مگر نه این است که نظامی که می خواهد جمهوری باشد،باید هم از نظر شکلی و هم از نظر ماهوي (یا محتوا) بر اساس موازین مردمی جمهوریيت باشد؟؟ اگر جمهوری را فقط و فقط برای شکل نظام در نظر بگیریم،گویی پوسته یی بی مغز و تهی را برگزیده ایم.پوسته ی بدون مغز و محتوا که هيچ ارزشی ندارد.مهم محتوای حکومت است و حکومتی که جمهوری است، هم شکل آن و هم در مراتب اولی محتوای آن باید جمهوری باشد. گویا طرفداران جمهوری اسلامی معتقد به این هستند که این نظام فقط در روز انتخابات جمهوری بوده ولی در زمان عمل، اسلامی مطلق است.(فارغ از موازین جمهوری.)

مساله ی فوق از نظر سیاسی مبنای حکومت جمهوری اسلامی را به چالش می کشد.اما مشکلات دیگری که مخالف با اصول جمهوری می باشد نیز در قانون اساسی حکومت مذکور دیده می شود که در ادامه به بعضی از آن ها اشاره می کنیم.
- طبق اصل چهارم قانون اساسی:"کلیه ی قواعد و مقررات کشور باید مطابق با موازین اسلامی باشد."
ملاحظه می شود که اگر محتوای نظام جمهوری می بود،کلیه ی قوانین و مقررات کشورمطابق با نیازهای مردم وشرايط زمانه می بود؛نه اینکه مطابق با موازینی باشد که در 1400 سال پیش نيز برای مردمی بدوی مناسب نبوده است،حال چه رسد به بشر فرا مدرن قرن 21.

- طبق اصل پنجاه و هفتم قانون اساسی:"قوای حاکم زیر نظر ولایت مطلقه ی امر و امامت است."
که این خود جای بحث دارد که چرا در نظامی که پیشوند جمهوری را داراست،مقامی که منتخب مردم نیست و از میان قشر خاص روحانیت و توسط آن ها انتخاب شده است،باید قوای حاکم مملکتی را تحت سلطه ی مطلقه ی خویش داشته باشد؟این چه نوع جمهوری است که فردی را با اختیارات مطلقه(همانند پادشاهي از نوع مستبد) نسبت به سه قوه در صدر امور می نشاند؟

- طبق اصل چهارم ق اساسی:"کلیه ی قوانین و مقرارت باید بر اساس موازین اسلامی و قانون اساسی باشد و تشخیص آن بر عهده ی فقهای شورای نگهبان است."
بدین ترتیب ملاحظه می شود که شورایی به نام نگهبان مقابل مجلس قد علم می کند و سد راه آن می شود. یعنی تصمیمات منتخبین احتمالی مردم دستخوش نظر و خواست عده ای می شود که توسط مردم انتخاب نشده اند بلکه توسط رهبر انتخاب شده اند(اصل نود و یکم قانون اساسی)،رهبری که خود او هم توسط مردم انتخاب نشده است.
اما متاسفانه مساله از این هم بغرنج تر می شود و آن هنگامي است که شورای نگهبانی که سد راه مجلس است،همان شورایی است که نمایندگان مجلس باید از فیلتر آن عبور کنند. پس هر چند نمایندگان مجلس ظاهرا ً منتخب مردم هستند،اما در اصل شورای نگهبان يا در مرتبه ي بالا تر رهبر آن ها را انتخاب کرده و به مردم عرضه کرده تا مهر تاییدی بر منتخبین شورای مذکور بزنند و به آن ها مشروعیت سیاسی بدهند.
اما با این حال می بینیم که جمهوری اسلامی بازهم خیالش راحت نشده و با توجه به اینکه اعضای مجلس را توسط شورای نگهبان فیلتر کرده است،بازهم شورای نگهبان را در مرحله ی تقنین ، سد راه مجلس و بعنوان فیلتر دیگری قرار داده است!پس بر فرض اینکه مجلس قانونی را بر خلاف اسلام تصويب کند،هر چند به نفع ملت باشد،شورای نگهبان می تواند جلوی آن را بگیرد و آن را بی حاصل سازد چرا كه احتمالا ً با موازين اعراب باديه نشين منطبق نبوده است!!
البته حکومت جمهوری اسلامی متوجه این نقیصه شده است و برای برطرف کردن مشکلات و اختلاف نظر بین مجلس و شورای نگهبان،مجمعی را با عنوان تشخیص مصلحت نظام بر پا داشته است که بین مجلس و شورای نگهبان داوری کند و رای نهایی را صادر کند.اما جالب اینجاست که:
اولا ً:اعضای این مجمع توسط شخص رهبر انتخاب می شوند و اعضای شورای نگهبان هم توسط رهبری انتخاب شده اند. یعنی هر دو تحت نفوذ رهبر می باشند.

ثانیا ً:تمامی فقهای شورای نگهبان كه خودشان يك طرف دعوا مي باشند، در مجمع تشخیص مصلحت هم حضور دارند!(توجه کنید که بین مجلس و شورای نگهبان اختلاف پیش آمده و اکنون مجمع تشخیص مصلحت می خواهد بین این دو قضاوت کند.حال شورای نگهبانی که خودش یک طرف اختلاف است چگونه می تواند در امر قضاوت هم دخالت کند؟ این مساله بر خلاف اصل بی طرفی قاضی می باشد.)
پس همانطور که ملاحظه می شود مردم نمی توانند از نمایندگان خود در مجلس توقع زیادی داشته باشند چرا که مجلسي که باید مردمی ترین قوای مملکتی باشد،در تنگنای قوانین بدوي اسلامی می باشد و به شدت تحت نفوذ رهبری و منتخبان او قرار دارد.(بطور مستقیم و غیر مستقیم.)که این مساله بر خلاف اصل تفکیک قوا می باشد.
تفكيك قوا به بياني ساده به اين معني است كه: هر سه قوه ي كشور(دولت ، مجلس و قوه ي قضاييه) بايد مستقل از يكديگر فعاليت كنند و هيچ يك نمي تواند بر ديگري نفوذ و سلطه داشته باشد.مثلا ً وقتي مي بينيم در ايران رئيس قوه ي قضاييه توسط رهبر انتخاب مي شود(اصل يكصد وپنجاه و هفتم ق.ا)، چنين سيستم قضايي نمي تواند فارغ از گرايش هاي سياسي وابسته به رهبر، به احقاق عدالت بپردازد و همواره با غرض ورزي هاي سياسي به قضاوت و صدور حكم مي پردازد. در باره ی اهمیت اصل تفکیک قوا و پیامد های عدم وجود آن باید گفت که این اصل از اصول مهم حقوق اساسی و علوم سیاسی می باشد و "به منظور جلوگیری از تمرکز قدرت سیاسی در دست یک فرد یا گروه از فرمانروایان و پرهیز از استبداد و خود کامگی جلوه می کند.بطوریکه نویسندگان حقوق بشر در انقلاب کبیر فرانسه1789،آن را از الزام آور ترین اصول حقوق اساسی دانسته اند و اصل شانزدهم اعلامیه ی فوق را بدان اختصاص داده اند."(بایسته ها حقوق اساسی،دکتر ابوالفضل قاضی،ص160)
حقوقدانان بزرگی چون "منتسکیو" و" ژان ژاک روسو" طرفدار این اصل بوده اند و می توان گفت تفکیک قوایی که امروزه در اروپا وجود دارد برگرفته از نظریات منتسکیو در این باب می باشد.
پس همانطور که گفته شد اهمیت این اصل در حقوق اساسی و علوم سیاسی به قدری است که در اصل شانزدهم اعلامیه ی حقوق بشر 1789 آمده است:"هر جامعه ای که در آن حقوق افراد تضمین و تفکیک قوا بر قرار نشده باشد،قانون اساسی ندارد."
نکته ی جالب اینجاست که حتی در خود قانون اساسی ایران هم به این مساله اشاره شده است(اصل پنجاه و هفتم)!!
اما با وجود فردی مقتدر و دارای اختیارات مطلقه که بر تمام قوا احاطه دارد،چگونه ممکن است تفکیک قوا بوجود آید؟
هنگامي که رئیس قوه ی قضاییه توسط شخص اول مملکت یعنی رهبر انتخاب می شود.(اصل یکصد و پنجاه و هفتم ق.ا)، در اینجا اوج مخالفت حکومت جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن با اصل تفکیک قوا آشکار می گردد. بنا بر اصل یکصد و سیزدهم ق.ا رهبر عالی ترین مقام سیاسی کشور و حتی از رئیس جمهور هم بالا تر است.
بطور واضح نظام جمهوری اسلامی بیشتر شبیه به حکومت پادشاهی مطلق است تا جمهوری.چرا که:
1. در جمهوری،عالی ترین مقام سیاسی کشور بطور مستقیم توسط مردم انتخاب می شود ولی در جمهوری اسلامی خیر.
2. در حکومت های جمهوری دوره ی زمام داری حاکم محدود است(حدود 4سال)،اما در جمهوری اسلامی دوره ی رهبری نا محدود است و همین امر باعث فزونی قدرت در دست عده ای خاص و گرایش به استبداد می شود و همانطور که علما گفته اند:" قدرت فساد آور است."
3. در جمهوری اسلامی رهبر توسط مردم انتخاب نمی شود،چرا که اینطور فرض شده است که فهم مردم پایین تر از حدی است که بتوانند بطور مستقیم رهبر را انتخاب کنند.و این از عواقب جمهوری از نوع اسلامی است که حاکم مطلق ، منتخب مردم نیست!! اما می بینیم وقتی که قرار است مردم به پای صندوق های رای بیایند تا چهره ي حکومت را زیبا سازند،هیچکس نمی گوید این مردم قدرت فهم و تصمیم گیری های مهم و حساس را ندارند. چگونه است هنگامی که رای مردم در سال 1358 قرار بود به حکومت متناقض نمای جمهوری اسلامی رای آری دهد و در جهان به آن مشروعیت سیاسی دهد ،هیچکس نمی گفت مردم در مسایل مهم قدرت انتخاب ندارند و نمی توان مسائل مهم را به دست عوام سپرد؟
به نظر ما بهتر بود بجای نام جمهوری اسلامی،نامی با عنوان حکومت اسلامی یا پادشاهی اسلامی بر این نظام می گذاشتند؛چرا که عالی ترین مقام سیاسی این حکومت فردی مذهبی است و مانند پادشاه اختیارات مطلقه دارد؛و رئیس قوه ی قضاییه هم باید فردی مجتهد باشد( اجتهاد در اصل مخصوص روحانين است و بطور استثناء برای ديگر مذهبيون) که رهبر او را انتخاب می کند و همچنین رئیس دیوان عالی کشور و دادستان کل هم باید مجتهد(فقیه) باشند.(اصل یکصد و شصت و دوم)
همانطور که ملاحظه می شود هیچ یک از افراد فوق از طرف مردم انتخاب نمی شوند و معمولا ً باید از قشر خاص روحانیت باشند.
در نتیجه پادشاهی اسلامی برای این حکومت نامی مناسب می باشد.
در ادامه ی بحثمان راجع به مساله ی تفکیک قوا باید به این نکته اشاره کرد که ما می بینیم که قوه ی مقننه نیز بر خلاف اصل تفکیک قوا تحت نظر ولی امر قرار گرفته است. به عبارت دیگر پس از انقلاب اسلامی 1979 قدرتی به نام رهبر(ولی فقیه) جانشین قدرت پادشاهی شد و تمامی قدرت را در دست گرفت و به عبارتی فرمانده ی کل قوا و ولی مطلق مردم شد و بر تمامی امور و شئون مملکت نظارت دارد!!چنین رهبری است كه حتي مقام رئیس جمهوري كه به اصطلاح منتخب مردم است را تنفیذ می کند و رئیس قوه ی قضاییه را انتخاب می کند و از طريق شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام بر مجلس احاطه دارد.
پس می بینیم که این سه قوه شدیدا ً تحت نظر ولایت مطلقه هستند.

مساله ی دیگر که خود بحث جداگانه ای را می طلبد این است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی به مواردی بر می خوریم که نه تنها حافظ منافع ملی ايران نیست،بلکه باعث به خطر افتادن این منافع نیز می شود:
- مطابق با اصل یکصد و پنجاه و دوم ق.اساسی ، یکی از پایه های سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر اساس دفاع از حق همه ی مسلمانان جهان می باشد.مسلمانانی که نه تنها هیچگاه سودی برای مملکت ما نداشتند،گاهی به ایران حمله کرده اند(نظام بعثی عراق) و بعضا ً امروزه تشنه ی خون شیعیان هستند(وهابی ها) و در سطح بین الملل هم بر علیه ایران فعالیت کرده اند.(زمان جنگ ایران و عراق که کشورهای عربی متحد رژیم بعثی عراق بودند.)
اما متاسفانه قانون اساسی حتی پا را فراتر از این نیز گذاشته است و در اصل یکصد و پنجاه و چهارم می گوید:"جمهوری اسلامی از مبارزات حق طلبانه ی مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان حمایت می کند."
برای نشان دادن عمق فاجعه در این اصل نیاز به گفتن چیزی نیست.فقط به این بسنده می کنیم که اجرای این اصل در عمل باعث می شود سرمایه ی مملکت به تاراج رود و منافع ملی و اعتبار کشور ایران از بین برود و در نهایت برچسب حمایت از تروریسم و یا خود ترورسیم به ایران زده شود.(امروزه شاهد چنین امری در جهان هستیم كه امري صحيح هم مي باشد و با حمايت هاي حكومت ايران از گروه هاي تروريستي مانند حماس انتظار ديگري نمي رود.)
با وجود چنین اصلی در قانون اساسي ايران، جهان چگونه می تواند آسوده باشد که اگر ایران به سلاح هسته ای دست پیدا کند،از شورشیان جهان (اعم از مسلمان و غیره)حمایت نکند و نظم و ثبات بین المللی را بر هم نزند و ...؟ باید به این مساله اشاره کرد که کسانی که از نظر ایران مستضعفین محسوب می شوند در واقع کسانی هستند که خود دست پرورده ی حکومت اسلامی ایران و مشهور به ترور می باشند و افرادی ضد بشر مدرن می باشند.مستکبرین هم از نظر جمهوری اسلامی در وحله ی اول ایالات متحده می باشد که امروزه مفهوم واقعی دمکراسی را به همگان شناسانده است.(ریاست جمهوری فردی آفریقای الاصل)
در خاتمه ذکر این نکته ضروری است که حکومت امروزی ایران با نام جمهوری اسلامی خود را در حفاظ نام جمهوریت و مردمی بودن قرار داده است و در پناه پسوند اسلامی هر طور که می خواهد با مردم رفتار می کند.اگر انتقادی شود می گویند این حکومت جمهوری است و مردم آن را برگزیده اند؛ اما در عمل خواسته های مردم نیست که اجرا می شود و بر مردم حاکم است،بلکه این قشر خاص روحانیت است که بر مردم حکومت می کند و به نام خدا دست به هر کار ضد حقوقی می زند. قدرت در دست عده ای خاص که خود را منصوب به خدا می کنند جمع شده است و مردم توان مقابله با آن را ندارند.
آری مردم ایران در سال 1358 به این قانون اساسی نا معقول رای دادند.(برای جلوگیری از اطاله ی کلام دلایل آن را بررسی نمی کنیم.)ولی آن ها نمی دانستند چه سرنوشتی تحت آن حکومت در انتظار آن ها است.اما آیا اکنون پس از گذشت 30سال مردم هنوزهم بر سر حرف خود هستند و به این حکومت پای بندند؟آیا ملت ایران راضی هستند که تحت لوای جمهوری اسلامی زندگی کنند و در جهان با نام تروریست شناخته شوند،حقوق و آزادی های فردی آنان(آزادی بیان،پوشش،افکار ، نوع زندگی و ...) نابود شود،در تورم زندگی کنند،طعم فقر و بیکاری را بچشند و هرگاه بخواهند لب به اعتراض بگشایند،محکوم به مخالفت با خدا و نظامی الهی شوند و سرکوب شوند؟
آیا این همان چیزی است که مردم به آن رای آری دادند؟