۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

دین می تواند با دنیای مدرن سازگار باشد؟

فکر می کنید اندیشه یک مسلمان یا یک یهودی یا یک مسیحی ارتودکس چقدر با اندیشه انسانی که در 6 هزار سال پیش زندگی می کرده است ، تفاوت دارد؟ آیا می دانید اسلام که به قول مسلمین پیشرفته ترین دین است و به خاطر بلوغ فکری بشر بی نیاز به دین دیگری است، چقدر با یهودیت ، مسیحیت یا آتش پرستی و مرده پرستی تفاوت دارد؟
هزاران سال پیش وقتی مذهب در شکل بسیار ابتدائی نیاپرستی (پرستش روح مردگان)بود ،مذهب برای تمام شئون زندگی انسانها تصمیم می گرفت.مردم برای شادی روح رفتگان آتشی روشن می کردند و پسر بزرگ خانواده مسئول بود که همیشه آتش را روشن نگه دارد تا روح مردگان راضی و خشنود باشد.البته خشنود کردن روح مردگان به این سبب بود که روح دست از آزار و اذیت بردارد . زیرا اگر مردگان از طعام و شرابی که به آتش می دادند بهره مند نمی شدند ، بیم آن می رفت که به آزار زنده ها بپردازند.زنا امری ناپسند بود و با مرگ مجازات می شد ، چون نگهداری از آتش بعهده پسر بود و پسر حاصل از زنا از پشت مرد خانواده نبود تا پس از مرگ بتواند آتش را محافظت کند.محدوده ای که خانواده ها را از یکدیگر جدا می کرد ، فقط به این دلیل بود که چشم بیگانگان به آتش خانه نیفتد.پدر که مسئول انجام امور مذهبی بود و در حقیقت، آینه تمام نمای مذهب خانوادگی بود ، برای همه امور تصمیم می گرفت. چه پسر و چه دختر باید با اجازه او و با شخصی که او انتخاب می کرد ، ازدواج می کردند.درست کردن شراب ، اقدام به جنگ ، اقدام به صلح ، ساخت شهر ، همه و همه با انجام مراسمی مذهبی صورت می گرفت تا مبادا خدایان رنجیده خاطر گردند. فرزندان ، همسران و بردگان همه از اموال پدر خانواده محسوب می شدند. چون پدر نگهدارنده آتش بود ، تمام این امتیازات را دین خانوادگی به او اعطا می کرد.پس از مدتی خدایان مادی ظاهر شدند و بازهم چون سرطانی بر تمام شئون زندگی انسانها سایه افکندند.وقتی انسانها به انگیزه رویدادهایی چون زلزله و باران و طوفان و غیره پی بردند ، باز هم مذهب را از سرزمین ذهن خود بیرون نرادند و این دیو بدنهاد به شکل دیگری همچنان به فرمانروایی خود ادامه داد. الان نیز که در قرن بیست و یکم هستیم عده ای همچنان به مذهب اجازه می دهند که در تمام عرصه زندگی ایشان جولان بزند و طوق اسارت را برگردنشان بنهد.آنچنان مذهب بر آنها سلطه دارد که نمی توانند باور کنند ، که این مذهب روزی به دست خود آنها برای ترس از مردگان این همه بند به دست و پای آنها بسته است.آنها هرگز نمی توانند بپذیرند که مذهب از نیاز و ترس ریشه گرفته است.شکل و صورت قوانین مذهبی از گذشته تا کنون بسیار تغییر کرده است. خدا که روزی روح مرده بود ، بعد ها جای خود را به آتش داد و بعد به خداهای گوناگونی مثل ژوپیتر ، دیانا ، آتنا، زئوس و غیره تغییر یافت و بعد مثل یهوه ، روح القدس یا الله نادیدنی شد؛ اما انسان مذهبی تغییر نکرد. او هنوز هم مثل انسان سه هزار سال پیش می اندیشد.انگار که زمان برای او ایستاده است.اکنون خدا برای او روح مرده یا آتش نیست. خدایش تغییر کرده است، اما هنوز در هراس است که مبادا کردار او الله یا روح القدس یا یهوه را خشمگین کند و او را به عذاب همیشگی گرفتار کند. برای همین از نوزادی تا مرگ ، باز هم مذهب دست از سرش بر نمی دارد و می خواهد به جای خرد او برایش تصمیم بگیرد.یک انسان مذهبی را اگر با ماشین زمان به عقب برگردانی و به چهار هزار سال پیش ببری ، هرگز احساس ناراحتی نمی کند. جوهر اندیشه یک دیندار هیچ سنخیتی با پویایی ندارد. در هزاران سال پیش پدر خانواده مسئول بود برای خدایان قربانی کند، اکنون هم مراسم قربانی برای الله در مراسم حج وجود دارد.
در هزاران سال پیش هر مرده ای مقام خدایی می یافت و پدر خانواده در آتشی که در خانه برپا شده بود ، طعام می ریخت تا مرده را شاد کند. یا سالی چند بار در قبرستان بر روی گورها غذا می گذاشتند. هنوز هم وقتی کسی می میرد ، بر روی قبرش در مراسم چهلم و هفته و غیره ، غذا یی مثل عدس پلو و حلوا می گذارند.از آن گذشته هنوز بعضی از مرده ها به مقام خدایی می رسند و برای بر طرف شدن مشکلاتشان به روح آن مرده نذر و نیاز می دهند ، گوسفند قربانی می کنند ، آش می پزند ، شله زرد و پلوی نذری می پزند ، تا روح آن مرده مشکلاتشان را بگشاید.
هنوز هم زن و فرزند اموال مرد حساب می شوند و در صورتی که دختر یا پسری به دست کسی کشته شود ، پول خون او را به پدرش می دهند.در صورتی که پول خون هرگز نمی تواند ریشه جرایمی مثل قتل را در جامعه بخشکاند.
هنوز هم اگر از مذهبیون بپرسید چرا یک مرد تا 4 زن می تواند داشته باشد ، اما زنان نمی توانند به جز یک شوهر داشته باشند ، در پاسخ می گویند، چون اگر زن با مردان مختلفی باشد ، معلوم نمی شود که فرزند او از کدام مرد است.هر چند که دیگر نیازی نیست فرزندی از پشت مرد خانواده باشد تا آتش را نگه دارد ، اما زشتی زنا در نگر مذهبیون به همان دلیلیست که هزاران سال پیش مذهبیون به خاطر حفظ آتش به آن معتقد بودند.
خلاصه به هر آیین مذهبی که نگاه کنید ، می بینید که هنوز از نظر محتوی به قوانین سالهای نیاپرستی شباهت دارد ، فقط از نظر ظاهری تفاوت کرده است.آتش جای خود را به الله یا یهوه یا روح القدس داده است.گویی که جویبار اندیشه ی مذهبیان یخ بسته است و توان رفتن به جلو ندارد. یکجا ایستاده اند.
حتی اگر به فکر تحولی باشند ، آن را در چهارچوب دین می جویند. به زعم اینگونه افراد مثلاً یک فقیه می تواند خوش فکر باشد و دیگری بدفکر.غافل از اینکه کسی که در چهارچوب دین فکر می کند ، هرگز صاحب اندیشه نیست که بخواهیم او را خوش فکر بنامیم. خیلی اشتباه است که ما فکر کنیم اسلام قوانینی است که به 1400 سال پیش تعلق دارد.خیلی اشتباه هست که فکر کنیم یک مسلمان به مراسم 1400 سال پیش دل بسته است. این آیینهای مذهبی بسیار کهن تر از هزار و چهارصد سال هستند.همه آیینهای مذهبی بن و ریشه ای بسیار کهن دارند که در ظاهر تغییر کرده اند ، اما وقتی درون آنها را کنکاش می کنی و با تمدن مردم قدیم مقایسه می کنی ، متوجه می شوی که زمان برای مذهبیون ایستاده است.( در این ارتباط می توانید به کتاب تمدن قدیم نوشته فوستل دوکولانژ ، ترجمه نصرالله فلسفی مراجعه کنید)
برای انسانی که زنجیر مذهب را پاره کرده است، دکتر سروش، مطهری ، صانعی و کدیور ، فرقی با مولایان منبر 5 تومانی قدیم ندارند. چون دینداری با پویایی سرسازش ندارد. اینها هرگز به فکر نجات انسان نبوده اند، بلکه تلاش برای نجات دین می کنند.در کلامی ساده تر هنوز یخهای ذهنشان آب نشده است.فقط به جای عبادت آتش ، الله را برگزیده اند . البته برای فریب مردم سعی می کنند این عفریته را بزک کنند.
آیا با توجه به ماهیت ایستایی ذهن دینداران ، می توان امیدوار بود که کسانی به اسم روشنفکری دینی بتوانند دین را با دنیای مدرن وفق بدهند؟اصلاً دین به خاطر ماهیت ایستایی خویش می تواند با دنیای مدرن سازگار باشد؟
شخصی می گفت شما شمشیر را از رو بسته اید و با صحبت در مورد اسلام با عواطف مردم بازی می کنید.آیا می توان در مورد اسلام سکوت کرد و فقط هدف را بر روی مبارزه با جمهوری اسلامی گذاشت و آن وقت انتظار داشت از دامن زنی که شله زرد تقدیم روح حسین می کند ، ناگهان فرزندی بدنیا عرضه شود که به همسایه یهودی خود به اندازه عموی شیعه خود عشق می ورزد؟آیا ذهن فریز شده می تواند درست تصمیم بگیرد که ما کاری به انجماد مغزش نداشته باشیم و فقط به فکر دردهایی باشیم که جمهوری اسلامی بر او تحمیل کرده است؟آیا جمهوری اسلامی حاصل همین ذهنهای فریز شده نیست؟ آیا بدون روشنگری در مورد اسلام می توان امیدوار بود که در آینده هرگز دچار چنین طاعونی نخواهیم شد؟
به نگر من مبارزه با جمهوری اسلامی و مبارزه با اسلام باید در کنار هم باشد.تا مردم به ماهیت واقعی دین پی نبرند، فکر ایران آباد توهمی بیش نخواهد بود.

۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

با نقد اسلام تا آزادي راهي نيست


هر کس آزاد است از عقیده ای، که او پسند کرده است، پیروی کند. ولی هیچ کس آزاد نیست که دیگر کسان را به پیروی از احکام عقیده ای مجبور کند. احکام قرآن از سوی الله بر رسول الله فرود آمده اند. هیچ یک از آن احکام از اندیشه‌ی مردم ایران تراوش نکرده است. اندیشه ای سامان‌ساز اجتماع است که از درون مردم همان اجتماع برخاسته باشد. اگر اوامر و احکام یک مذهب بر مردمی حاکم شوند خرد انسان و پیشرفت دانش در آن جامعه می‌خشکد. کاوش و بررسی در احکام اسلامی تنها راهی است که آزادی مردم ایران از آن می‌گذرد. نشان دادن آلودگی‌های ذهنی، که انسان را از خود بیگانه می‌کنند، نه تنها توهین به مسلمانان نیست بلکه شناخت این آلودگی‌ها نیاز مردم ایران است. در مردمانی که پدیده‌ی "فتوا" زشت شمردم نشود، مفتی‌ بر اندیشه‌ی آنها حکم می‌راند، با فتوا خرد مردم یکجا زنده به گور می‌شود. حتا خاموش ماندن در برابر چنین احکامی توهین به بشریت است. زیرا پیش از این که کسی پیروی از "فتوا" را بپذیرد او باید انسان را نادان بشمارد. بدیهی است هر کس "حق" دارد و آزاد است، که خود را نادان بپندارد و مطیع اوامر عالمی بشود. ولی کسی حق ندارد که انسان را نادان بشمارد. اگر پیوند چشم‌های کسی با مغزش بخشکد او، با وجود داشتن چشم‌های زیبا، نمی‌تواند ببیند. او برای رهروی نیاز به عصا و عصاکش دارد. پدیده‌ی چشم و هنر دیدن و دانش شناختن هر کدام از آنها ویژگی و مفهوم‌های گوناگونی دارند. چشم داشتن نشان دیدن و حتا دیدن نشان شناختن نیست. پیشرفت مردمان در جهان نشان می‌دهد که هیچ انسانی، حتا هیچ جانداری، بی خرد نیست که نیاز به پیروی کردن از مفتی و فقیه داشته باشد (این است که، جانوران ِآزاد، بدون پیامبر و خلیفه روند زندگی را می‌شناسند). کسانی که احکام انسان‌ستیز، بسان تقلید و فتوا، را سزاوار انسان می‌دانند؛ آنها نه تنها به مسلمانان توهین می‌کند بلکه آنها کارکرد خرد انسان را بیهوده می‌شمارند. کسی آزادیخواه و خواهان سامان مردمسالاری است که نیکی و بدی را از راه خرد انسان بسنجد. یعنی در مردمسالاری خرد انسان اندازه‌ی سنجش است نه ایمان او. در پنداری که انسان، گمراه و نابخرد، خلق شده است او نیاز به اوامری دارد که از سوی خالق او فرستاده شده اند. در این پندار انسان ِآزاد، بدون ایمان به الله، گمراه است. او نمی‌تواند نیکی و بدی را شناسایی کند. بنابراین رسول الله، اطاعت از احکام اسلام را به انسان، پیشنهاد نمی‌کند، امر می‌کند. خلیفه یا فقیه مانند چوبی است که، در دست الله، برای راندن انسان به کار برده می‌شود. در این پندار حق اندیشدن و برگزیدن برای مخلوق وجود ندارد. یا انسان به خرد آراسته است، او می‌اندیشد، پس او آزاد است و می‌تواند نیکی را بسنجد و برگزیند. یا این که انسان عبد الله است، او نیک را از بد نمی‌شناسد، او نیاز به رسول الله دارد. پس او آزاد نیست که خودش باشد و چیزی را برگزیند. این سخن توهین نیست بلکه اشاره به یک مفهوم است که هر کس می‌تواند آن را آزمون کند. گاهی انسان با آلودگی‌های ویژه ای، که با آنها پرورده شده است، خو می‌گیرد. این آلودگی‌ها در درازای زمان بخشی از زندگانی‌ و حتا رهنمود انسان می‌شوند. او می‌پندارد، که بدون این آلودگی‌ها، راه زندگی را گم می‌کند. چون او، خود را ناتوان می‌داند، نمی‌تواند آگاهانه نشانه‌های زندگی را شناسایی و آنها را جایگزین این آلودگی‌ها سازد. شگفتی در این است که برخی از این مردم آلودگی‌های ذهن را علم و ذهن آلوده را "عقل" می‌دانند. آنها در تلاش هستند که ذهن اجتماع را از هر پدیده ای، که با این زمینه سازگار نیست، دور نگه دارند. این کسان همه‌ی هستی را از تنها دریچه‌ای، که در ذهن آنها باز مانده است، می‌شناسند. آنها رنگ شیشه و راستای این دریچه را نمی‌شناسند. شوربختی در این جاست: کسانی که از روزنه ای تنگ به هستی می‌نگرند، در شمار بسیارند و آنها برآنند، که با گستردن ترس و زور تپانچه، مردمان را مجبور کنند که، همه‌ی آنها، جهان را از این دیدگاه باریک ببینند. هر کس آزاد است که کوراندیش، حتا بدون اندیشه، باشد. ولی هیچ کس آزاد نیست، که با زور و ستم، مردمان را کوراندیش و ذهن آنها را به عقیده‌ ای آلوده سازد. البته هر کس هم حق دارد و آزاد است که آلودگی و پلیدی‌های جامعه را شناسایی و آنها را به همگان بنمایاند. برای نمونه: اگر بخواهیم پی‌آیند پدیده‌هایی مانند تریاک و هرویین را بشناسیم باید بتوانیم آزادانه زیان‌هایی که از کاربرد آنها در سامان اجتماعی وارد می‌شوند بررسی کنیم. کسانی که از راه انساندوستی زیان‌های اجتماعی و بهداشتی‌‌ی این پدیده‌های زهرآگین را بررسی می‌کنند آنها به اجتماع و کسانی که، به زهر این پدیده‌ها، آلوده شده‌اند مهر می‌ورزند. این پژوهشگران برآیند زهری را، که از کاربرد این پدیده‌ها گریبان‌گیر انسان می‌شود، نمایان می‌سازند. آنها از آن همه نازندگی، که برخی از جوانان کشور در این بیهودگی می‌ریزند، رنج می‌برند. آنها درون مایه‌ی جامعه را در پیوند با زندگانی خود می‌دانند. انساندوستان هیچ دشمنی با کسانی، که به افیون‌های شیمیایی معتاد شده اند، ندارند. حتا آنها دشمنی با ماده‌ی سازنده‌ی افیون هم ندارند. آنها به امیدی که آیندگان به این رنج گرفتار نشوند، شاید هم گرفتاران از این بند رهایی یابند، زیان‌هایی را، که در پی‌آیند این پدیده‌ها به وجود می‌آیند، آشگار می‌سازند. هر کس از کسان اجتماع می‌تواند پیوسته زیان‌های دهشت‌آور این مواد جان‌خراش را برای همگان به ویژه برای نوجوانان یادآوری کند تا همگان به پی‌آیند تلخ آنها آگاه بشوند. کسانی که به زهر این مواد آلوده شده‌اند، بدون یاران اجتماعی، نمی‌توانند خود را از چنگال این هیولا رها سازند. در اجتماع ما هیولای دیگری هم وجود دارد که خرد و اندیشه‌ی انسان را آلوده کرده است. از آنجا که انسان سود و زیان خود را از راه اندیشیدن شناسایی می‌کند او با خرد خود می‌تواند گره‌گشای دشواری‌ها باشد. یعنی میزان سنجش و گزینش، نیروی، خرد انسان است. چنان که عقیده‌ای بر خرد انسان حاکم شود، میزان سنجش او به آن عقیده آلوده می‌شود، دیگر او آزادانه نمی‌اندیشد بلکه اندیشه‌ی او از عقیده اش پیروی می‌کند. راستی و درست ‌بودن هر ترازویی را نمی‌توان با خود آن ترازو اندازه گرفت. اگر ایمان جایگزین خرد و اندیشه‌ی انسان بشود، عقیده‌ی انسان میزان سنجش او خواهد شد؛ درست بودن این میزان را نمی‌توان با آن عقیده سنجید. انسان می‌تواند زیانی که از زهر هرویین بر پیکر جامعه وارد می‌شود با نیروی خرد و دانش خود بررسی کند و برای پیش‌گیری از زیان‌های‌ آن پادزهری را جستجو کند. بی‌گمان، اندیشه‌ای که از خرد انسان برخیزد، بر این دشواری‌ها پیروز خواهد شد. آن کس که پیرو ایمانی است، او همه‌ی زیان‌ها و زشتی‌های ایمانش را در آلودگی‌های ذهنش "عقلی" می‌سازد؛ او می‌خواهد "عاقل" باشد. این است که برخورد به این گونه گرفتاران و درمان آنها و حتا راه پیش‌گیری از این بیماری بسیار دشوار است. آنها مانند کسانی هستند که، از آغاز زندگی در غاری تاریک پرورش یافته‌ اند، هیچگاه چشمان خود را به کار نبرده‌ اند. آنها کور نیستند ولی پدیده‌ی چشم و مفهوم دیدن را نمی‌شناسند. شمردن زیان‌های هرویین نشان دادن رنج و گرفتاری‌ی معتادها است. اندیشیدن به درمان این گرفتاری کرداری است بسیار نیکو که از سوی بیشتر انساندوستان ستایش می‌شود. دانشمندان و فرمانروایان نیک اندیش برای رهایی اجتماع، از این "اعتیاد"، در تلاش هستند. تا کنون هیچ کس، به روشنی، نگفته است و هیچ خردمندی، به راستی، باور نمی‌کند که نقد "اعتیاد" توهین به "معتادها" می‌باشد. کمترین انسانی می‌پذیرد: که کسی نباید از زشتی و زیان‌های هرویین نام ببرد. کسی نمی‌گوید: چون آزادی است، بالاخره جوانان ما "اعتیاد" دارند، نباید به اعتیاد مردم توهین کرد. شگفتی در این است که برخی از روشنفکران نه تنها از نقد اسلام، که سدها سال اندیشه‌ی مردم را از بُن ‌بریده است، خودداری می‌کنند بلکه نقد "اعتقاد" را توهین به "معتقدها" می‌شمارند. این کسان بر این پا فشاری دارند: اشاره کردن به آیات قرآنی، که به کشتار کافران امر می‌کنند، توهین به مسلمانان است. شگفت‌آورتر این است: که همین روشنفکران خود را "آزادیخواه" می‌پندارند. آزادی در راه خفه کردن آزادی؟ در جامعه ای که در آن ستمکاری ستایش می‌شود، کسی حق نقد کردن ستم را ندارد، در آن جامعه آزادی نیست. به گفته‌ی پروفسور جمالی: آزادی نقد اسلام است. مردم با ایمان وظیفه دارند که از اوامر "امیرالمومنین" اطاعت کنند. الله به مومنین چنین امر می‌کند: << کفار را در هر کجا یافتید گردن بزنید تا زمین از خون آنها رنگین شود. اسیران را محکم ببندید که قادر به گریز نباشند.>> (سوره‌ی محمد، آیه‌ی ۴) آیا این نزدیک‌بینان، که پدیده‌ی آزادی را در خاموشی جستجو می‌کنند، نمی‌بینند که در این خاموشی تنها کشتار دگراندیشان آزاد است. اگر معتادی، برای به دست‌آوردن ِافیون، به اطاعت فروشنده‌ی افیون درآید، در تنگی و فشار، به امر فروشنده، جانوری را بکشد؛ هر مهربانی، از ستمی که بر جانداری وارد شده است، آزرده می‌شود و به خشم می‌آید. ولی نفرین آزردگان بر معتاد نیست، که او جانستانی کرده، بلکه بر پدیده‌ای است که آن معتاد را به زشتکاری وادار کرده است. الله این حکم را به مسلمانان امر می‌کند: << بکشید کافران را از پس هم، تا جد یت و خشم شما را احساس کنند.>> ( سوره‌ی التوبه، آیه‌ی ۱۲٣) شکافتن انسان‌ستیزی، که در این حکم گنجانده شده است، گامی است که ایرانیان در سوی آزادی می‌گذارند. بدون انتقاد از این آیه، فریاد روشنفکران برای، "لغو حکم اعدام" چه مفهومی دارد؟ آیا جانستانی کرداری زشت است یا جان‌آزاری نشان پسماندگی فرهنگی نیست و مسلمانان در کشتار دیگران آزاد هستند؟ با دروغ، که نقد اسلام توهین به مسلمانان است، می‌توان مومنین را بر ضد راستی شورانید، می‌توان خردمندان را با خشم به دار آویخت، می‌توان کسانی را پرورانید تا خشونت را مهرورزیدن بنامند؛ ولی نمی‌توان ماهیت انسان‌ستیزی را در این آیه پنهان ساخت. سخن تنها از کشتار دگراندیشان نیست بلکه سخن بیشتر از این است که در این اوامر خرد انسان را از او جدا می‌سازند. دگراندیشی، شک‌ورزی، گستاخی و جویندگی در سرشت انسان است. هیچگاه عقیده‌ای، هر اندازه هم که خشن باشد، نمی‌تواند از پیدایش جوانه‌های دگراندیشی چلوگیری کند. ولی خشونت در اسلام جوانه‌های اندیشه را می‌خشکاند و آرزوی آزادیخواهان را در آتش نادان‌پروری می‌سوزاند. کسانی که به عقیده‌ای ایمان آورده اند کمتر می‌توانند در ورای ایمان خود اندیشه کنند. زیرا کسانی، که خود را در شناختن پدیده‌های هستی ناتوان می‌بینند، آنها هستند که به عقیده‌ای ایمان می‌آورند تا خود را از رنج اندیشیدن رها کنند. آنها دیگر خودشان نیستند که چیزی را ارزشیابی کنند. " فتوا" در اسلام: اوامر یک مُفتی* است که مسلمانان به اجرای آن اوامر مجبور هستند. یعنی مسلمانان، از ترس آتش دوزخ، باید نخست خرد خود را به گور بسپارند و سپس کورکورانه اطاعت کنند. " فتوا" یعنی خوار شمردن انبوه ارزش‌هایی که از خرد و اندیشه‌ی انسان برمی‌خیزند. *) مُفتی: (مجتهد یا فقیه، کسی که احکام اسلامی را می‌داند و فتوا می‌دهد) چگونه باید خردمندی بپذیرد که همه‌ی مردمان باید به حکم آخوندی، که تنها از احکام قبیله ای آگاهی دارد، پیروی کنند. احکامی که دانستن آنها، اگر ارزش می‌داشت، برای یک نوجوان تنها چند روز زمان می‌برد. چگونه باید روشنفکری بپذیرد؟ آخوندی، که برای یاد گرفتن این احکام به ده ها سال نیاز داشته است، می‌تواند بر مردم حکم براند و مردم باید گوسپندوار از فرمان یک مغزسوخته اطاعت کنند. اگر مردمی به گفته‌ی زیر اعتقاد داشته باشند آنها به زن‌ستیزی می‌پردازند. پنهان ساختن این بی‌دادی گناه روشنفکران است. >> مردان به سروری بر زنان گماشته شده‌اند، آنها از دارایی خود خرج می‌کنند، الله به مردان بزرگی و نیرومندی داده است، این است که الله برخی را بر برخی برتری می‌دهد. زن باید فرمانبردار و راز دار او باشد. چنانچه نافرمانی کند او را بترسانید و سپس او را از خوابگاه دور کنید و پس‌آنگاه او را بزنید تا فرمانبرار شود، پس از آن چاره جویی نکنید که الله بالاتر و بزرگ است.<< (سوره‌ی النساء،آیه‌ی ٣۴) اگر روشنفکران، که خواهان آزادی در ایران هستند، به ریشه‌های زن‌ستیزی در آیات قرآن برخورد نکنند آنها نه تنها بر زنان بلکه بر پدیده‌ی آزادی ستم وارد ساخته اند . در اجتماعی که زنان باید فرمانبردار مردان باشند نمی‌توان از آزادی سخن راند. اسلام در دل مسلمانان تخم دشمنی می‌کارد وآنان را به بیزاری و جدایی از دیگران وادار می‌کند. دوستی و همزیستی در جامعه نسبت به ارزش انسان، در جهان‌بینی‌ی مردم، پایدار است. کسان یک اجتماع در پیوند با یکدیگر "مردم" می‌شوند، آنگاه که مردم شدند، در همبستگی نیرومند و پیروز خواهند بود. الله مسلمانان را به دوری و جدایی از مردمان دیگر امر می‌کند: << مسلمان نباید دوست غیر مسلمان برگزیند، که این خواست الله نیست، مگر آنکه شر ایشان را دفع کنید.>> (سوره‌ی ال عمران، آیه‌ی ۲٨) مسلمانان ناخودآگاه به آزار دگراندیشان برانگیخته و در انجام این زشتکاری شادمان می‌شوند. این گفته‌ی دروغ است: برخورد، به "اعتقاد"، توهین به معتقدهای آن عقیده است. این گفته راست است: برخورد نکردن به احکام اسلامی، خرد انسان را به نابخردان سپردن، آزادی را سربریدن، آیندگان را به برده داران فروختن است