۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

احمدی نژاد و اقتصاد

در شرایطی که جان و دل آدمی مملو از خشم و اندوه شده است به واقع بررسی موضوعات سیاسی و اقتصادی کشور کار ساده ای نیست. خبر کشته شدن جوانان با شعور وآزادهء ایران هر روز از گوشه و کنار به گوشم می رسد و ناله ای جان سوز مادری روحم را می خراشد. دیگر برای عمیق شدن در اوضاع جاری مملکت حس و حالی باقی نمانده است.اما می دانم که گریه و زاری . گلایه درمان این درد کهنه نیست و امروز مجالی برای گلایه گذاری نداریم باید هوشیار و متحد موضوعات را پی گرفت و آینده را برای آیندگان بهتر ساخت. به هر روی، احمدی نژاد به زور اسلحه و تقلب و حمایت نا عادلانهء قدرت رهبری بر سر کار ماند و بنا دارد تا با کلنگ جهلش اندک آبادیمان را ویران کند. در چهار سال گذشته مدیریت اقتصادی کشور هزاران بار بیشتر متکی به مالکیت دولت شد و در عوض گوش دنیا از خصوصی سازی آقایان پاره گشت. اقتصاد کلان باز هم بیشتر به نفت و فروش محصولات مشتق آن وابسته شد و تمام درآمد های حاصل از این صنعت متاسفانه مصرف امور جاری کشور و سیاستهای غلط خارجی شد. پروژههای کلان اقتصادی دربین پیمانکارههای سپاه و مجموعه های وابستهء نظامی و سیاسی حامی دولت تقسیم شد و در نتیجه هزاران شرکت پیمانکار بخش خصوصی به خاک سیاه نشستند. در امور کشاورزی و دام داری هم کارمان به جایی رسید که فقط هفت میلیون تن گندم وارد کردیم و غذای دام هم نداریم. در صنایع هم اوضاع اصلاً خوب نیست، صنایع خودروسازی در حال ورشکستگی است و هزاران کارگر و کارمند بدون دریافت حقوق و مزایا در حال آواره شدن هستند. صنایع کوچک تر مدتهاست که از دور خارج شده اند. ایران در تمام سی سال گذشته هیچگاه تا این اندازه در بحران اقتصادی گرفتار نیامده بود. خانوادههای کارگران و کارمندان در شرایط سخت مالی زندگیهایشان یکی پس دیگری از هم پاشیده می شود و دولت به عنوان مقصر اصلی هرگز پاسخ گو نیست و در عوض با دروغ های بزرگ هر روز ذهن مردم را پر می کند. تلوزیون به عنوان اصلی ترین بلند گوی دروغ پردازی رژیم هیچ نمی گوید الا در ستایش از دولت کودتا و رهبر غیر اعلم اش. در چنین شرایطی این تفکر عقب افتاده و بی ریشه بنا دارد تا چهار سال دیگر خانه و کاشانهء ملت را ویران کند و دلشان را سیاه و غم آلود.دولت با این همه شعار و ادعا کشور را بعد از چهار سال به جای رسانده است که برای درمان اوضاع نه توان مالی در منابع داخلی موجود مانده و نه آبرو برای قرض گرفتن از خارجی ها. بانکها دولت را به عنوان بزرگترین مقروض می شناسند و برای ادامهء مسیر مخرب اش کوچترین قدمی بر نمی دارند و در عوض هر روز مدیران خود را قربانی این سیاستهای احمقانه می کنند. اعتماد ملی به کمترین حد ممکن رسیده است و عملاً ملت دیگر دولت را حامی خود نمی پندارند. بزرگترین دزدی تاریخ بشر باید در کشور ما صورت بگیرد و هجده و نیم میلیارد لار پول بی زبان این مردم، از درب پشتی بانک مرکزی کشور بدون سر و صدا به دستور آقا مجتبی خامنه ای خارج شود.امروز می توان فهمید چرا در طی چهار سال گذشته سه بار ریاست بانک مرکزی تغییر کرد. این همه بی قانونی و اشتباه در امر حساس مملکت داری واقعاً چه مبنایی دارد؟ و با چه منظور و هدفی در حال شکل گیری است و چرا تا این اندازه از طرف رهبر و آقازادهء کودتاچی اش حمایت می شود؟ آنچه مسلم است وخامت اوضاع است و آنچه معلوم نیست آزادی مسببین این اوضاع است که چگونه چنین آزادانه می توانند به نابودی کشور ادامه دهند. مراجع و آیات و علمای شکم سیر بی درد حموکتی هم که سی سال سکوت کرده بودند به میدان آمدند و صدایشان درآمده است اما تو گویی از دید خامنه ای و احمدی نژاد این آثایان به ناگاه همگی یک شبه منافق و ضد رژیم شده اند. اقتصاد در چهار سال آینده سرنوشتی بسیار سختر از سالهای گذشته پیدا خواهد کرد و عملاً نفرت و انزجار عمومی رشد می آبد و سرمایه اصلی برای براندازی کل حاکمیت بیشتر فراهم می شود. احمدی نژاد خواسته یا ناخواسته زنگ پایان عمر این رژیم اسلامی را به صدا درآورد. بی اعتباری روحانیت در جامعه هر روز بیشتر فراهم می شود و رژیم نا کارآمد تر پیش می رود تا لحظه ای که اعتصابات عمومی شروع شود. دولت کودتا با تغییر کابینه و وزیر هم نمی تواند ساختار بیمار و بی اعتمادی داخلی و خارجی را برطرف نماید. از این رو دل بستن به تغییرات سطحی کاری است بیهوده و باید آماده بود برای تغییر بزرگتر بود.
به امید آزادی ملت ایران از جهل و نادانی و خرافات

احمدی نژاد و اقتصاد

در شرایطی که جان و دل آدمی مملو از خشم و اندوه شده است به واقع بررسی موضوعات سیاسی و اقتصادی کشور کار ساده ای نیست. خبر کشته شدن جوانان با شعور وآزادهء ایران هر روز از گوشه و کنار به گوشم می رسد و ناله ای جان سوز مادری روحم را می خراشد. دیگر برای عمیق شدن در اوضاع جاری مملکت حس و حالی باقی نمانده است.اما می دانم که گریه و زاری . گلایه درمان این درد کهنه نیست و امروز مجالی برای گلایه گذاری نداریم باید هوشیار و متحد موضوعات را پی گرفت و آینده را برای آیندگان بهتر ساخت. به هر روی، احمدی نژاد به زور اسلحه و تقلب و حمایت نا عادلانهء قدرت رهبری بر سر کار ماند و بنا دارد تا با کلنگ جهلش اندک آبادیمان را ویران کند. در چهار سال گذشته مدیریت اقتصادی کشور هزاران بار بیشتر متکی به مالکیت دولت شد و در عوض گوش دنیا از خصوصی سازی آقایان پاره گشت. اقتصاد کلان باز هم بیشتر به نفت و فروش محصولات مشتق آن وابسته شد و تمام درآمد های حاصل از این صنعت متاسفانه مصرف امور جاری کشور و سیاستهای غلط خارجی شد. پروژههای کلان اقتصادی دربین پیمانکارههای سپاه و مجموعه های وابستهء نظامی و سیاسی حامی دولت تقسیم شد و در نتیجه هزاران شرکت پیمانکار بخش خصوصی به خاک سیاه نشستند. در امور کشاورزی و دام داری هم کارمان به جایی رسید که فقط هفت میلیون تن گندم وارد کردیم و غذای دام هم نداریم. در صنایع هم اوضاع اصلاً خوب نیست، صنایع خودروسازی در حال ورشکستگی است و هزاران کارگر و کارمند بدون دریافت حقوق و مزایا در حال آواره شدن هستند. صنایع کوچک تر مدتهاست که از دور خارج شده اند. ایران در تمام سی سال گذشته هیچگاه تا این اندازه در بحران اقتصادی گرفتار نیامده بود. خانوادههای کارگران و کارمندان در شرایط سخت مالی زندگیهایشان یکی پس دیگری از هم پاشیده می شود و دولت به عنوان مقصر اصلی هرگز پاسخ گو نیست و در عوض با دروغ های بزرگ هر روز ذهن مردم را پر می کند. تلوزیون به عنوان اصلی ترین بلند گوی دروغ پردازی رژیم هیچ نمی گوید الا در ستایش از دولت کودتا و رهبر غیر اعلم اش. در چنین شرایطی این تفکر عقب افتاده و بی ریشه بنا دارد تا چهار سال دیگر خانه و کاشانهء ملت را ویران کند و دلشان را سیاه و غم آلود.دولت با این همه شعار و ادعا کشور را بعد از چهار سال به جای رسانده است که برای درمان اوضاع نه توان مالی در منابع داخلی موجود مانده و نه آبرو برای قرض گرفتن از خارجی ها. بانکها دولت را به عنوان بزرگترین مقروض می شناسند و برای ادامهء مسیر مخرب اش کوچترین قدمی بر نمی دارند و در عوض هر روز مدیران خود را قربانی این سیاستهای احمقانه می کنند. اعتماد ملی به کمترین حد ممکن رسیده است و عملاً ملت دیگر دولت را حامی خود نمی پندارند. بزرگترین دزدی تاریخ بشر باید در کشور ما صورت بگیرد و هجده و نیم میلیارد لار پول بی زبان این مردم، از درب پشتی بانک مرکزی کشور بدون سر و صدا به دستور آقا مجتبی خامنه ای خارج شود.امروز می توان فهمید چرا در طی چهار سال گذشته سه بار ریاست بانک مرکزی تغییر کرد. این همه بی قانونی و اشتباه در امر حساس مملکت داری واقعاً چه مبنایی دارد؟ و با چه منظور و هدفی در حال شکل گیری است و چرا تا این اندازه از طرف رهبر و آقازادهء کودتاچی اش حمایت می شود؟ آنچه مسلم است وخامت اوضاع است و آنچه معلوم نیست آزادی مسببین این اوضاع است که چگونه چنین آزادانه می توانند به نابودی کشور ادامه دهند. مراجع و آیات و علمای شکم سیر بی درد حموکتی هم که سی سال سکوت کرده بودند به میدان آمدند و صدایشان درآمده است اما تو گویی از دید خامنه ای و احمدی نژاد این آثایان به ناگاه همگی یک شبه منافق و ضد رژیم شده اند. اقتصاد در چهار سال آینده سرنوشتی بسیار سختر از سالهای گذشته پیدا خواهد کرد و عملاً نفرت و انزجار عمومی رشد می آبد و سرمایه اصلی برای براندازی کل حاکمیت بیشتر فراهم می شود. احمدی نژاد خواسته یا ناخواسته زنگ پایان عمر این رژیم اسلامی را به صدا درآورد. بی اعتباری روحانیت در جامعه هر روز بیشتر فراهم می شود و رژیم نا کارآمد تر پیش می رود تا لحظه ای که اعتصابات عمومی شروع شود. دولت کودتا با تغییر کابینه و وزیر هم نمی تواند ساختار بیمار و بی اعتمادی داخلی و خارجی را برطرف نماید. از این رو دل بستن به تغییرات سطحی کاری است بیهوده و باید آماده بود برای تغییر بزرگتر بود.
به امید آزادی ملت ایران از جهل و نادانی و خرافات

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

معجزات علمی قرآن

یکی از "معجزاتی" که برخی از مسلمانان مطرح می‌کنند مربوط به این است که آهن نمیتواند در زمین ایجاد شده باشد و باید از جایی خارج از زمین به زمین وارد شده باشد، این افراد از آیه زیر برای اثبات این "معجزه" استفاده می‌کنند:
سوره الحدید آیه 25
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ .
ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسماني) و ميزان (شناسائي حق و قوانين عادلانه) نازل كرديم، تا مردم قيام به عدالت كنند، و آهن را نازل كرديم كه در آن قوت شديدي است، و منافعي براي مردم، تا خداوند بداند چه كسي او و رسولانش را ياري مي‏كنند بيآنكه او را ببينند، خداوند قوي و شكست ناپذير است.
پاسخ به این "معجزه" بسیار آسان است، در دوران قبل از عصر آهن، تنها منبع دریافت آهن سنگ های آسمانی بوده است و اعراب با سنگهای آسمانی آشنایی داشته اند. بعنوان مثال حجر الاسود یک سنگ آسمانی است که بر روی زمین افتاده است. بنابر این ایده اینکه آهن باید از آسمان به زمین افتاده باشد در میان اعراب وجود داشته اشت و چنین چیزی دانش جدیدی نبوده است.

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

ثروت ملی یا ارثیه حکومتی

مناسبات اقتصادی رایج در ایران، امروز بیش از هر وقت دیگری دارای اهمیت و در خور توجه است. کشوری با نیروی عظیم جوان با منابع طبیعی بسیار غنی در آستانه مجادلات قدرت طلبانهء منطقه ای آنچنان اقتصاد خود را دست به گریبان سیاست نموده است که تصور عواقب این روند هم نگران کننده است چه برسد به تحقق نتایج حاصل از این سیاست.

در آستانه جیره بندی بنزین و آماده سازی مردم برای روزهای سختتر اقتصادی، دولت محترم با تایید و حمایت همه جانبهء مقام رهبری وعده بخششهای مالی و اعتباری را در نزد دیگر کشورهای جهان هر روز بالاتر می برد. ساخت پالایشگاه و جاده و منزل مسکونی در دیگر نقاط جهان امری است پسندیده و قابل تعریف سیاسی اما اجرای اینچنین برنامه هایی در اولویتهای مردم ایران قرار نداشت و به خاطر چنین دست و دل بازیهایی هم آقای احمدی نژاد از مردم رای نگرفتند.
قولهای متعدد ایشان مبتنی بر بهبودی اوضاع مالی و اجتماعی مردم می بود و نه مردم لبنان، نیکاراگوئه، ونزوئلا، تاجیکستان و خلاصه نیمی از آفریقا.... این حاتم بخشی ها در پش روی چشمان گرسنه کودکان ایرانی و بی سرپناهان خانه آبا و اجدادیمان کدام وجدان بیداری را آزار نمی دهد؟ در کشوری که مردان جوانش در پی یافتن لقمه نانی سر از افغانستان و دخترکان معصومش در دست برادران مسلمان عربمان، آواره شده اند کدام ایرانی وطن پرستی می پذیرد ژست های انسان دوستانهء آقایان را؟
ملتی که از کمبود بنزین فرزندان خود را در حسرت مسافرت تابستانی گذاشت در وحشت فردای بازگشایی مدارس و نبود بنزین کافی برای رساندن بچه ها به مدرسه به چه کنم چه کنم افتاده چطور می تواند ببیند که به اصطلاح ریس جمهور افتاده و مردمیش فقط در سفرهای مرداد و شهریور ماه به کشورهای الجزایر، بلاروس، افغانستان، ترکمنستان و قرقیزستان چه مقدار تعهد مالی برای کشور و مردم نیازمندش ایجاد کرده است؟ با هر سفر ایشان به گوشه کنار جهان در واقع جیره ناچیز مردم از ثروت ملیشان ناچیزتر می شود.
با استناد به گزارش آقای مصری وزیر رفاه و تامین اجتماعی در تاریخ بیستم مرداد ماه امسال در صحن عمومی مجلس 9.25میلیون نفر ایرانی در زیر خط فقر کامل زندگی می کنند که معادل 14 درصد از جمعیت فعلی ایران است. کمک های سیاسی نیکاراگوئه مگر چیست و چگونه ارزیابی شده است که آقای احمدی نژاد از کیسهء مردم 350 میلیون دلار برای آن پرداخت می نمایند.؟ تامین هزینه ساخت ده هزار واحد مسکونی در کشوری که با ما هیچگونه رابطه استراتژیک، اقتصادی و سیاسی جدی ندارد به چه منظور باید از طرف رهبری مورد دفاع باشد و هرگونه نقدی به آن گناه و خیانت تلقی شود؟ مگر این کشور ارثیه ء سیاسی آقایان است که چنین بی منطق و جواب برایش حکم صادر می کنند؟
سخنان آقای قالیباف شهردار تهران درتاریخ هشتم مرداد درجمع مدیران آتش نشانی آنچنان وحشت را بر وجودم مستولی کرد که نتوانستم صبورانه این همه بی سیاستی و بی خردی آقایان را تاب بیاورم. آقای قالیباف با حالتی آشفته اذعان داشت که ذخیره بنزین و گازوئیل موجود سازمان آتش نشانی در حد کفایت برای فقط نیمی از یگان عملیاتی میباشد آن هم تا پایان هفته. چنین اعترافاتی از طرف مقامات حکومتی عواقب سیاسی نا خوشایندی در پی خواهد داشت و مقام رهبری بارها هرگونه خبری را که منجر به تضعیف دولت و عملکرد سیاسیش شود را حرام دانسته اند. اما وجدان بیدار را با دستور حکومتی هم نمی توان به سکوت ابدی سپرد. اگر چه این اشارات هرگز در سطح جامعه انتشار نمی یابد اما جامعه اندیشه ساز جوان ایرانی با ابزاری نوین چون و بلاگ، می بایست هر چه بیشتر برای آزادی اندیشه تلاش نماید. به امید روزی که بتوان آزادانه بذر اندیشه را در مزرعه ذهن جوان ایرانی بارور نمود.

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

روشنفکری دينی

به دنبال تعريف سرراستی از روشنفکری دينی گشتن بيهوده است. چنان که خواهيم ديد، روشنفکری دينی به يک دسته جهت گيری های فکری اطلاق می شود که، به تعبير ويتگنشتاين، تنها با هم شباهت خانوادگی دارند و فاقد تعريفی واحد، يا نشانگر رويکرد واحدی به مسائل مختلف هستند
چون کانون نظام باور اسلام متن قرآن است، تصريح نظام باور مورد پذيرش روشنفکر دينی مستلزم تعيين تکليف معرفتی با آيات قرآن می باشد. در هيچ يک از اين دو حوزه مواضع روشنفکر دينی به طور کامل تصريح نشده است: معلوم نيست چه مقدار از شريعت را، و چه مقدار از آيات قرآن را متعارض با رقبای مدرن آن می داند و معلوم نيست چه مواردی از آنها را کنارگذاشتنی می شمارد
چون موضوع بحث من روشنفکری دينی در ايران است، از اينجا به بعد هرجا از دين نام می برم، مقصودم اسلام شيعی است مگر اينکه جز آن تصريح شده باشد. اصطلاح نظام باور را، به همان سياق مفهوم شبکه ی باور کوآين به کار گرفته ام. شبکه ی باور در رويکرد کوآينی همچون منسوجی تنيده شده از باورهای ماست که از باورههای بنيادی مان مانند باورهايمان به صدق های رياضی و منطقی گرفته تا باورهای علمي، دينی و باورهای زندگی روزمره را در برمی گيرد. با اين استعاره، باورهای اساسی تر ما تارهای مستحکم تر اين منسوج را تشکيل می دهند که در مرکز اين شبکه قرار می دهند؛ و باورهای کمتر بنيادي، تارهای ضعيف تر را تشکيل می دهند که در حاشيه های اين شبکه جای دارند و مستقيماً با جهان تجربه ی حسی در تماس اند. بازنگری در باوری بنيادی تر باشد پس از بازنگری در باورهايی تجربی تر روزمره لازم می آيد. در اينجا برای اختصار کلام از دين به عنوان يک نظام باور/هنجار سخن خواهم گفت که منظور از آن علاوه بر شبکه ی باورهای دينی يعنی گزاره هايی که با "است" پايان می يابند (مانند: "محمد پيامبر خدا است"، "خدا قادر مطلق است"، "قرآن وحی خدا است"، و ...) نظام هنجاری دين نيز هست گزاره هايی تجويزی (مانند: "بايد مطابق شرايطی روزی هفده رکعت نماز خواند"،" قاتل بايد قصاص شود يا ديه دهد"، "مسلمان مرده را بايد پيش از دفن غسل کرد مگر آنکه شهيد باشد"). به بيان ساده تر نظام باور/هنجار دين آن چيزهايی است که يک عالم دينی (آخوند) کلاسيک و متعارف درست می داند. گاهی هم صرفاً واژه ی دين را برای اطلاق به نظام باور/هنجار دين به کار می برم. مقصود اصلی ام از نظام باور مدرن، پذيرش گزاره های علمی و متد تجربی جهت تبيين مسائل دنيوي، و از نظام هنجاری مدرن، دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر (= سکولاردموکراسی )، و اقتصاد بازار آزاد است.

قصد از اين نوشتار پرداختن به بررسی يا تعليل، تاريخ عقايد و وقايع نيست. اين نوشتار پژوهشی تاريخی يا جامعه شناسانه نيست. هيچ پيش فرضی هم در مورد اينکه دين "فی نفسه"، يا مسلمانی "حقيقي" چيست، نخواهم کرد. پاسخ اين پرسش در حيطه ی کلام می گنجد. و اين نوشتار قرار است عمدتاً فلسفی باشد و نه کلامي. پس تنها به توصيف مختصر روايت ها و نگرش های نظری مختلفی می پردازم که مصاديق روشنفکری دينی محسوب می شوند. مسلما اشارات مجملی که به نماينده گان اصلی رويکردها شده، به معنای تلاش برای خلاصه کردن يا نقد انديشه های هيچ يک به طور اخص نيست. هدف اصلي، تحليل مفهومی و فلسفی مختصر رويکردهای عمده ايست که می توانند برسازنده ی هسته های نظری پروژه های روشنفکری دينی باشند. در اين ميان به ويژه به طرح انتقادی رويکرد دين حداقلی يا اصالت تجربه ی دينی می پردازم که عبدالکريم سروش و مصطفی ملکيان مدافعان عمده ی آنند.

1.روشنفکری دينی چيست؟
به دنبال تعريف سرراستی از روشنفکری دينی گشتن بيهوده است. چنان که خواهيم ديد، روشنفکری دينی به يک دسته جهت گيری های فکری اطلاق می شود که، به تعبير ويتگنشتاين، تنها با هم شباهت خانوادگی دارند و فاقد تعريفی واحد، يا نشانگر رويکرد واحدی به مسائل مختلف هستند. اينکه خود کسانی هم روشنفکران دينی شمرده می شوند چندان درصدد ترسيم مرزهای جغرافيای نظری شان نبوده اند، برغلظت هاله ی ابهام حول اين مفهوم ترکيبی می افزايد. شايد بزرگترين وجه مشترکی که ميان روشنفکران دينی بتوان يافت، اين باور است که رويکرد(ها)يی به دين که "مسلمان ماندن" و مسلمانانه زيستن" را به درجاتي- در زمانۀ معاصر موجه نمايند، امکان پذير است. موجه به اين معنا که می توان در عين پذيرش برخی ايده ها و بهره گيری از دستاوردهای دنيای مدرن در حيطه های مختلف معرفت بشری علم، سياست، حقوق، اقتصاد همچنان به نحوی بی تناقض مسلمان باقی ماند. پس يک پرسش عمده ی پيش روی روشنفکر دينی است اين است که مسلماني، يا به بيان کلی تر ديندار بودن، در اين زمانه به چه معناست؟ به باور من مناسب تر است در مورد روشنفکر دينی از تلاش برای آشتی دادن "دينداري" و"باورها/هنجارهای زمانه ی مدرن" سخن گفت تا آشتی دادن "سنت" و "مدرنيته" زيرا، چنان که خواهيم ديد، بسياری از تلاش روشنفکران دينی متمرکز بر ارائه ی روايتی از "دينداري" است که با "سنت" به معنای باور/هنجارهای مستقر امضا شده توسط شريعت، چندان سنخيتی ندارد؛ به علاوه همه ی روشنفکران دينی نيز تمام دستاوردهای مدرنيته را دربست نمی پذيرند.

شايان ذکر است که برای پرداختن به رويکردهای مصالحه جويانه ی روشنفکران ديني، درنظر داشتن تمايز ميان نظام باور دين و نظام هنجاری آن اهميت دارد. در ادبيات روشنفکران دينی عموماً "شريعت" معادل نظام هنجاری دين به کار می رود، و بسيار از آن سخن گفته اند، اما تمايز اين دو حيطه و پرداختن به نظام باور دين، يا روايت اصلاح شده ای از آن، در نظام فکری روشنفکری دينی معادلاً محل اعتنا نبوده است. اين مطلب می تواند نشانگر غلبه ی دغدغه های کلامی و سياسی بر تدقيق های فلسفی در رويکردهای روشنفکران دينی باشد.

يافتن دلايل انگيزاننده ی کوشش هايی که در رده ی روشن فکری دينی قرار می گيرند دشوار نيست: دين اسلام، مانند ساير اديان و بيش از همه ی آنها، از زمان شکل گيری خود يک نظام فربه باور/هنجار را ايجاد کرده. اين نظام باور/هنجار در بسياری از موارد با باورها/هنجارهای زمانۀ مدرن ناسازگار است. برخلاف مسحييت که مرجعيت نظام باور/هنجار اش با زلزله های شديد و پياپی معرفتي/سياسی درطی پنج-شش قرن گذشته فروريخته، جوامع اسلامی رخدادهای مشابهی را از سر نگذرانيده اند. هنوز صدق و مشروعيت اسلام، چه در حيطه ی معرفتي، چه حيطه ی سياسی و چه در حيطه ی فرهنگی و حيات فردی به طور جدی و گسترده درجوامع اسلامی به چالش گرفته نشده است.

برخي، مانند علی ميرفطروس [2] ،در نقد جريان روشنفکری دينی می گويند که خود اصطلاح "روشنفکر ديني" جمع اضداد است زيرا واژه ی روشنفکر، بنا به تعريف، حاکی از آزادانديشی يعنی نفی پذيرش مرجعيتی ورای عقل و تجربه ی بشری برای تبيين مسائل و يافتن پاسخ پرسش هاست، پس نمی توان همزمان هم روشنفکر و هم ديندار بود. اين نقد فرض می گيرد که ديندار بودن شرط کافی برای اين است که شخص مرجعيت دين را در نظام باورهايش بالاتر ازعقل نقّاد بنشاند و در صورت ناهمسازی باورها، باور دينی را مرجح شمارد. و لذا روشنفکر دينی شرط سنتی روشنفکری را که تقدم عقل برهمه ی صور ديگر مرجعيت باشد نقض می کند. چنين برداشتی را نمی توان به طور پيشينی مسلم انگاشت. ابتدا بايد ديد روشنفکر دينی چگونه می انديشد و نظام باور او تا چه حد همساز و عقلانی است، و آنگاه اين لقب او را ناسازه وار محسوب کرد يا نکرد. اگرپس از چنين کنکاشی به اين نتيجه رسيديم که روشنفکر دينی در انديشه ورزی خود عقلانيت را فدای ايمان دينی می کند، تنها می توان گفت که "روشنفکر" (با دلالت سنتی آن) لقب مناسبی برای او نمی تواند باشد. اما درهرحال، عدم تناسب يک عنوان، به معنای تناقض درونی يک نظام فکری نيست. توجه داشته باشيم که هدف عمده ای که می توان برای روشنفکری دينی ذکر کرد، ايجاد مصالحه ای ميان "مسلماني" و "نظام باور/هنجار مدرن" است. و اگر از اين تلاش سربلند بيرون آيد؛ يعنی بتواند نظام باور/هنجار نوين و همسازی ارائه دهد، مهم نيست که او را چه نام نهيم؛ (مثلاً نوانديش ديني، يا مصلح دينی يا هر برچسب ديگر). مهم اين است که ببينيم که پروژه ی فکری اش به چه نتايجی منجر شده اند و چگونه. اگر پيشاپيش خط فاصل قاطعی ميان روشنفکری عرفی و روشنفکری دينی بکشيم و نظرات هر که را که در مقوله ی روشنفکری عرفی نمی گنجد شايسته ی وارسی و تدقيق نقادانه ندانيم، مرتکب مصادره ی به مطلوب شده ايم. چرا که بدون وارسی پذيرفته ايم که انديشه ی روشنفکر دينی جزمی و ناهمساز است. مسلما چنين رويکردی نيز خود شايسته ی عنوان روشنفکری نيست.

2. نگرش های مختلف به تعارضات نظام باور/هنجار مدرن و دين

در مورد حيطه های ناهمسازی ميان نظام های باور/هنجار مدرن و دين اتفاق نظر وجود ندارد. همين عدم توافق، راه را بر راهکارهای مختلفی برای سازش دادن ميان اين دو نظام می گشايد. به عبارت ديگر، بسته به اينکه شخص مصالحه جو کدام حيطه ها را ناسازگار بداند، می تواند کانون تلاش فکری خود را بر موارد مختلفی متمرکز کند. به علاوه می تواند راهکارهای مختلفی را برای رفع اين ناهمسازی ها پيش گيرد. به اين ترتيب ما با اقسام مختلفی از روشنفکر دينی سروکار پيدا می کنيم. می توانيم چند نگرش زير به عنوان گزينه های پيش روی روشنفکری دينی مطرح کرد:

2.1. نگرشی که مطابق آن ميان دين و نظام باور/هنجار مدرن (علم،دموکراسي، حقوق بشر و اقتصاد بازار آزاد) ناسازگاری بنيادينی وجود ندارد. چنين رويکردی بس نادر است. چرا که کمتر کسی می پذيرد که آموزه های اسلام، دست کم با حقوق بشری که در اعلاميه ی جهانی حقوق بشر (UDHR,1948) درج شده اند کاملا سازگار اند [3].

2.2. نگرشی که مطابق آن ناسازگاری بنيادينی ميان دين و علم جديد وجود ندارد، اما در عين حال منکر همسازی دين با دموکراسی سکولار و حقوق بشر است و اين دو آخری را مرجح برنظام هنجاری دين می شمارد. مثلا، مهدی بازرگان می کوشيد نشان دهد که ميان فيزيک/نصّ قرآن، بهداشت/طهارت ، تکامل/خلقت تناقضی وجود ندارد، اما حکومت دموکراتيک عرفی را بر حکومت فقيهان ترجيح می داد.

2.3. نگرشی که مطابق آن ميان اسلام و علم، دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد ناسازگاری بنيادينی وجود ندارد. اما منکر همسازی تمام عيار اسلام با حقوق بشر است. اين ديدگاهی است که "اصلاح طلبان"، به خصوص محمد خاتمی نمونه ی برجسته ی آن هستند يا بودند.

2.4. نگرشی که برآن است که ميان اسلام وعلم و اقتصاد بازار آزاد تعارضی وجود ندارد، اما منکر همسازی اسلام با دموکراسی و حقوق بشر است. در ادبيات سياسی ايران "کارگزاران سازندگي" مثال نوعی اين نگرش اند و البته به ندرت آنها را در زمره ی روشنفکران دينی محسوب می کنند.

2.5. نگرشی که مطابق آن ميان نظام باور/هنجار متعارف دينی و مدرن، در تمام سطوح علم، دموکراسي، حقوق بشر، اقتصاد بازار آزاد تعارضات بنيادی و رفع ناشدنی وجود دارد اما بر آن است که می توان رويکردی به دين داشت که به رغم رها کردن بخش عمده ای از نظام باور/هنجارهای دينی به نفع باور/هنجارهای مدرن همچنان شايسته ی لقب مسلمانی بود. اين نگرش نوعاً در آثار متأخر عبدالکريم سروش و نيز در آثار مصطفی ملکيان يافت می شود.

به جز 2.1 ، همه ی نگرش های فوق، مستلزم رها نمودن بخشی از نظام باور/هنجار دينی به نفع رقيبان نظري/هنجاری مدرن شان هستند. پس يک تفاوت عمده ی روشنفکر دينی با عالم دينی سنتی در اين است که روشنفکر دينی قائل به صحت و ارجحيت تام و تمام نظام باور/هنجار دين در زمانه ی حاضر نيست. نکته ی مهمی که بايد به خاطر داشت اين است که نظام باور/هنجار دين يگانه و فارغ از تأويل و تفسير نيست. اين عدم اتفاق نظر در مورد اينکه موضع ديندارانه در موارد حادی مانند نظام سياسی مطلوب چيست، به ويژه در شرايط امروزی ايران، محل بحث و جدل های بی پايانی بوده است.

2. راهکارهای پيش روی روشنفکر دينی برای ايجاد مصالحه

در اينجا، می توان پرسيد روشنفکر دينی پس از پذيرش نياز به بازنگری در نظام باور/هنجار اسلامي، چه راهکارهايی برای توجيه چنان تغيير و تحولاتی در نظام باور/هنجار خود می تواند پيش بگيرد؟

2.1- فقه پويا
راهکار اولی که بازنگری نظام هنجاری دين را (صرفاً توسط فقيهان و در حيطه ی احکام اجتماعي/سياسي) مجاز می شمرد، انگاره ی فقه پويا است. به اين معنا که احکام فقهی را نه تنها می توان، بلکه بايد مطابق مقتضيات زمانه مورد بازنگری قرار داد. خود روح الله خميني، بنيانگزار رژيم اسلامی در ايران، نه تنها با اين رويکرد موافق بود، بلکه دربه کار بستن آن پيشگام مراجع شيعه شد. البته آشکار است که در نظر او "مقتضيات زمانه" همواره مترادف با "مصالح عاليه ی نظام" اش بود. با توجه به اينکه در اين راهکار، بازنگری ها اصولاً به صرف دلايل پراگماتيک و با نگاه به درون سنت فقهي، و توسط فقيهان مجاز شمرده می شوند، و نه درجهت حل تعارضات اين سنت به نفع نظام هنجاری مدرن، به ندرت رويکرد فقه پويا مصداق روشنفکری دينی محسوب می شود. و پيروان آن هم عمدتاً در ميان حاکمان فعلی ايران اند.

2.2 - هرمنوتيک
راهکار دوم، انگاره ی تأويل پذيری متون مقدس دينی (هرمنوتيک) است که راه را بر طيفی از روشنفکران دينی و متکلمان، مانند عبدالکريم سروش، و به ويژه محمد مجتهد شبستری گشوده است تا بکوشند با اتکا بر اين انگاره، و با الهام از آموزه های متکلمان و فيلسوفان هرمنوتيک انگار مسيحي، زمانمندي، با تأکيد بر خوانش پذيری چندگانه ی متون ديني، قابل بازنگری بودن باورها/هنجارهای مستقر دينی را نتيجه بگيرند. به بيان مجتهد شبستري: " آيا با توجه به مباحث فلسفى متون (هرمنوتيك فلسفى) كه خصوصا در قرن بيستم دامن گسترده است، مى‏توان تفسير معينى از يك متن را تنها تفسير ممكن و درست و معتبر اعلام كرد؟ آيا با توجه به اين مباحث ديگر معنايى براى نص در مقابل ظاهر (آن طور كه گذشتگان تصور مى‏كردند) باقى مانده است؟ هيچ متنى تفسير منحصر به فردى ندارد، از همه متون، تفسيرها و قرائت‏هاى متفاوتى مى‏توان داد . هيچ متنى به اين معنا نص نيست . "[4] .سروش هم مطلب مشابهی دارد: "من در نظريه قبض و بسط كوشيده‏ام تا راز تكثر فهم دينى را توضيح دهم و مكانيسم‏هاى آن‏را بيان كنم . اجمالا سخن در قبض و بسط اين‏است كه فهم ما از متون دينى بالضروره متنوع و متكثر است و اين نوع تنوع و تكثر قابل تحويل شدن به فهم واحد نيست و نه تنها متنوع و متكثر است، بلكه سيال است ." [5] شرح و نقد تفصيلی رويکرد هرمنوتيک در اين مجمل ميسر نيست. تنها چند نکته را بايد در نقد رويکرد به اصطلاح هرمنوتيکی خاطر نشان کرد:

الف) اين که "هيچ متنی تفسير منحصر به فردی ندارد"، ادعايی گزاف می نمايد. تصور کنيد که آيا اين گزاره را می توان در مورد متن راهنمای استفاده ی يک جاروبرقي، يا يک مقاله ی رياضي، يا گزارش وضعيت امروز بازار بورس نيز صادق دانست؟ "متن" در اين رويکرد صرفاً می تواند بر متونی اطلاق شود که قرار نيست چيزی در مورد امور عالم عينی بيان کنند. متونی مانند رمان ها، شعرها، و نقد ادبي. اما اگر متون دينی در رده ی متون ادبی قرار می گيرد، يعنی متونی که مقصود از آنها ارائه ی "گزاره های صدق" يا "عينيت" نيست، نمی توان ادعا کرد گزاره هايی از متن دينی که ظاهرا گزاره های معرفتی هستند، مانند اينکه "قيامت وجود دارد" چيزی در مورد دنيای واقع می گويد. اما اين گزاره ها باورهای مرکزی شبکه ی باور دينی محسوب می شوند و باور به آنها به اندازه ی باور به همه ی گزاره های عينی ديگر، درست به شمار می آيند. برای يک ديندار، باور به اينکه "قيامت وجود دارد" به همان اندازه ی باور به اينکه " اکنون در آبان سال 1384 احمدی نژاد رئيس جمهور ايران است" صادق است. پس قاعدتاً يک متفکر مؤمن به "صادق بودن" باورهای دينی اش، نمی تواند رويکرد هرمنوتيک را پيشه کند.

ب) برای يک روشنفکر عرفی ، متون مقدس ديني، از جمله قرآن، هيچ ترجيح معرفت شناختی بر ديگر متون ندارند. بنابراين در نظر او خوانش های جديدی هم که به لطايف الحيل هرمنوتيک حاصل شود، اعتباری کمتر يا زياد تر از خوانش های سنتی نخواهند داشت. به بيان ديگر، نظام باور/هنجاری که قرار است متکلم هرمنوتيک گرا به عنوان خوانش هرمنوتيکی جديد از متون مقدسه اش پيش نهد، با همان ميزانی سنجيده می شود که نظام باور/هنجار سنتي. در نتيجه اگر به خارج از حوزه ی کلامی دينداران برويم، تنها بروندادهای اين رويکرد است که قابل اعتناست و محل بحث، و نه روش شناسی رسيدن به خوانش جديد. علاقه ی غيرمتکلمان معطوف به ميزان همسازی خوانش جديد با باور/هنجارهای مدرن است. خارج از حوزه ی کلام، متدولوژی هرمنوتيک محل سؤال نيست.

ج) شايد بتوان گفت رويکردی که توسط مجتهد شبستری به عنوان رويکرد هرمنوتيکی مطرح می شود، در واقع چيزی جز تعبير شيک تری برای همان فقه پويا نيست، گيريم که پويايي آن بيشتر باشد. به قول محمد رضا نيکفر "مجتهد شبستری فقط مي‌خواهد تا آن حد با پيش‌فهم‌های دركِ حوزوی دربيفتد كه حوزويان به دو چيز پی ببرند: جهان در حركت است و پرسشهای تازه‌ای مطرح است كه پاسخهای تازه‌ای را مي‌طلبند."[6] باز هم به قول نيکفر، برای پرداختن به رويکرد هرمنوتيکی اصيل " مفسر بايد بتواند من بگويد، منِ وی از شخصيتی برخوردار بوده و فهمِ منفصل نداشته باشد، يعنی با مغزِ خود بينديشد نه با مغزِ مرجعهای اقتدار و احترام در سنت. ۲. مفسر بايد هر متنی را فقط متن بداند، يعنی دارای نويسنده، نگاشته‌شده با فكری خاص، به قلمی خاص، خطاب به مخاطبانی خاص، در روزگاری خاص. ۳. مفسر بايد مفهومِ تاريخ را بفهمد و عمقِ تحولی به نام عصر جديد را درك كرده باشد. و سرانجام آنكه ۴. آزادی بيان داشته باشد و دگرگويي، چون اگر آزادی بيان نباشد سنت نيز از ترس رازهايش را برملا نخواهد كرد و همچنان به همان زبانی سخن خواهد گفت كه تاريخ بدان تحميل كرده است. در بالا شرطِ اساسی را اين‌گونه بيان كرديم: هرمنوتيك دگرانديشی است و مفسرِ هرمنوتيك‌وَرز در درجه‌ی نخست با دگرانديشی فاشگويش معرفی مي‌شود."[7]

ج) اگر دل در گرو ايمانی لايزال نداشته باشيم، معقول تر و معمول تر آن است که هنگامی که با متنی حاوی تناقض گويی های منطقي، خرافه ها، و احکام غيرانسانی مواجه می شويم، به جای توسل به لطايف الحيل برای پيچاندن آن اباطيل به نحوی که قابل پذيرش باشد، يا دست کم بطلان يا شناعت آن کمتر انگشت نما باشد، به راحتی مرجعيت را از آن متن سلب کنيم. روشنفکر عرفی هيچ نيازی نمی بيند برسر تأويل هرمنوتيکی متنی کهن عرق بريزد تا بلکه از آن نتايجی بگيرد که به راحتی در دسترس فهم متعارفی امروزی اش است.

3.2. رويکرد اصالت تجربه ی دينی و نقد آن

راهکار سوم، متأخرتر و ظاهراً انقلابی تر، توسل به رويکردی است که می توان آن را "اصالت تجربه ی ديني" يا "دينداری حداقلي" خواند . اين راهکار، که باز هم وامدار متکلمان مسيحی است، به اين جهت انقلابی تر می نمايد که اولا، به راحتی می پذيرد که بسياری از باور/هنجارهای مستقر دين با باور/هنجارهای مدرن درتمام سطوح تعارضاتی بنيادی دارند. ثانياً، می پذيرد که در بسياری موارد نظام های باور/هنجارمدرن بر رقيب دينی شان ارجحيت دارند. ثالثاً، برآن است که با کنار نهادن بخش عمده ای از شريعت، و چه بسا برخی از باورهای مستقر ديني، باز هم می توان به طرز معناداری ديندار/مسلمان باقی ماند. رابعاً، رويکرد ظاهراً نوينی به دين ارائه می دهد که در آن به جای اصالت يافتن "شريعت"، که به زعم آن در فقه تبلور يافته، "تجربه ی ديني" به عنوان مبنای دينداری اصالت می يابد. در ذيل می کوشم به شرح مختصر، تحليل و سنجش اين رويکرد بپردازم.
لب مطلب رويکرد "اصالت تجربه ی ديني" به دين، در تمايزی است که ميان شريعت و تجربه ی ديني می نهد و دومی را مقصود غايی و لذا شرط کافی دينداری می شمارد. "شريعت" در ادبيات اين رويکرد مجموعه ی تمام هنجارهايی است که دستورالعمل آنها در فقه يافت می شود: (احکام جهاد، قضا، معامله، ارث، طهارت، عبادت و ...). تجريه ی دينی حالتی سوبژکتيو است، و لذا در قالب مفاهيم نمی گنجد. نمی توان تعريف سرراستی از آن ارائه نمود، اما چه بسا بتوان آن را با مفاهيم "تجربه ی امر متعال"، "حيرت" يا به عبارت قديمی تر "عشق به خدا" معادل انگاشت. مطابق يک استعاره ی محبوب اين رويکرد، تجربه ی دينی گوهر دين است و شريعت پوسته ی آن. اما اگر بخواهيم مضمون تحت اللفظی اين استعاره را بجوييم، درمورد رابطه ی منطقی اين دو مفهوم با هم و با مفهوم دينداری چه می توان گفت؟ شايد بتوان بخش اصلی اين رويکرد به دينداری را چنين تصريح نمود:

1)هدف اصلی دينداري، يا شرط کافی آن، کسب (يا تلاش جهت کسب) تجربه ی دينی است.2) کسب تجربه ی دينی لزوما از راه شريعت ميسر نمی شود:چه بسياراند مؤمنان پارسايی که به رغم پيروی از شريعت، فاقد تجربه ی دينی بوده اند و کسانی که به اين مقام رسيده اند بی آنکه شريعت مدار باشند.
از اين توصيف می توان نتيجه ای در مورد معنای "دينداري" در اين رويکرد گرفت: ديندار بودن يا نبودن يک شخص ، يا ميزان و شدت آن، برای ديگران قابل تحقيق نيست، زيرا به حالتی سوبژکتيو، يعنی تجربه ی ديني، وابسته است. پس دينداری امری خصوصی می شود. اما اگر هدف دينداری کسب گوهر آن (تجربه ی ديني) است، نقش شريعت (پوسته ی دين) چيست؟

ازآنجا که روشنفکر دينی به وحی بودن دين از سوی خدايی عليم باور دارد نمی تواند بپذيرد که احکام (= هنجارهاي) دينی که از زبان پيامبر اسلام بيان شده، دست کم در زمان خود محمد، هيچ دخلی به کسب تجربه ی دينی نداشته اند. برعکس، اگر خدا را هوسباز يا پيامبر را شياد ندانيم، اين احکام بايد نقش موثری در کسب تجربه ی دينی داشته بوده باشند. اما پذيرفتن اينکه زمانی شريعت تأثيری در کسب گوهر دين داشته به ما نمی گويد که اين تأثير چگونه بوده و اکنون قرار است چه رابطه ای ميان اين دو برقرار باشد. آيا در زمان محمد پيروی تام و تمام از شريعت، شرط لازم برای حصول تجربه ی دينی بوده است؟ ديندار حداقلی هر پاسخی که به اين پرسش دهد، در اين حقيقت تفاوتی ايجاد نمی کند که اگر اين پرسش را درمورد زمانه ی معاصر مطرح کنيم، پاسخ او بايد منفی باشد. زيرا در غير اين صورت خط فاصلی که ميان خود وشريعتمدار سنتی کشيده، زايل می شود. پس اين سوأل همچنان نيازمند پاسخ می ماند که شريعت چه نقشی در رويکرد حداقلی امروزين به دين دارد؟

از آنجا که عموم مسلمانان در اين باور همرأی اند که اسلام دينی برای همه ی زمان ها و مکان هاست، و نه فقط جزيرةالعرب زمان محمد، يک پاسخ محتمل می تواند اين باشد که اگر چه امروزه برای کسب تجربه ی دينی لازم نيست که تمام احکام شريعت اجرا شوند، اما هنوز هم بخش هايی از شريعت در کسب تجربه ی دينی نقشی مؤثر دارند. به احتمال قوی مسلمان امروزی معتقد به رويکرد حداقلی به دين نيز، همرأی با همکيشان ارتودوکس خود، نمی تواند انتظار داشته باشد که با ترک نماز، روزه ، حج و شايد لغو حرمت شراب و قمار و لاقيدی جنسی همچنان بتواند به تجربه ی دينی نيز نائل شود. به اين ترتيب، مطابق اين پاسخ، بخش هايی از شريعت برای کسب تجربه ی دينی ضروری اند و بخش هايی را می توان منقضی شده و دورانداختنی محسوب داشت. در اين صورت ابتدا پرسش ديگری رخ می نمايند:
مرجع تشخيص امروزين دانستن يک دسته هنجارهای شريعت و منقضی يا غيرلازم دانستن بقيه چيست؟ برای مثال چگونه می توان تشخيص داد که نماز خواندن يا شراب نخوردن جزو شروط ضروری کسب تجربه ی دينی هستند يا نه. آيا به يک طبقه ی روحانی جديد برای صدور چنين فتواهايی نياز است؛ بايد رأی گيری عمومی کرد؛ يا تشخيص خود فرد مرجع نهايی است؟

دوگزينه ی اول، يعنی ايجاد يک طبقه يا صنف روحانی جديد، يا رأی گيری در مورد تعيين احکام منقضی و غير منقضی را به سختی کسی جدی می گيرد. اما اگر گزينه ی سوم را در نظر بگيريم و مرجع نهايی تصميم گيری دراين موارد را به مدلول "راه های رسيدن به خدا به عدد آدميان است"- خود شخص بدانيم، هيچ معيار عينی برای ديندار خواندن کسی باقی نمی ماند. همين قدرکافی است که شخص، هر قدر هم که به تعبير متعارف نامنزه و منحرف باشد، باور داشته باشد که در "صراط مستقيم" شخصی اش به سوی خدا گام برمی دارد، بايد از او پذيرفت که چنان می کند. درواقع نتيجه ی انگاره ی سراسر سوبژکتيو "صراط های مستقيم" اين است که هيچ گونه نظام هنجاری مشترکی را نمی توان ميان دينداران مفروض داشت. اما پيامد منطقی چنين رويکردي، يک هرج و مرج تمام عيار هنجاری است. به اين ترتيب مناقشه در مورد مصاديق "ديندار" يا "مسلمان" عبث خواهد شد. و اگر ندانيم "دينداري" به چه می ماند، هر نسخه ای که برای آشتی دادن "دينداري" با زمانه ی معاصر بدهيم ، تنها بيان يک ترجيح شخصی خواهد بود. بيانی در سطح بيان رنگ يا ميوه ی مطلوب خود. پس به نظر می رسد حتی يک ديندار حداقلی هم بايد در چارچوب يک نظام هنجاری هرقدر هم که حداقلی باشد بازشناسی شود. به بيان ديگر بايد نظام های هنجاری يا استراتژي(هايي) وجود داشته باشند که در کسب تجربه ی دينی کارآمدتر از بقيه باشد (باشند).

به اين ترتيب اين پرسش حاد نزد نظريه پردازان دين حداقلی گشوده می ماند که نقش نظام هنجاری دين، يا شريعت، را در چارچوب نظری شان تصريح کنند. در هر حال، اگر دورانداختن کل شريعت را برای ديندار حداقلی يک گزينه ی محتمل به حساب نياوريم و از مشکل تعيين مرجعيت تصميم گيری در مورد هنجارهای مقبول برای امروز هم صرف نظر کنيم ، در پاسخ به اين پرسش چند گزينه را می تواند در نظر گرفت:

الف) هنجارها يا احکام دورانداختني، کل هنجارهای اجتماعی اسلام به و برخی هنجارهای فردی اند.
ب) هنجارهای دورانداختنی فقط کل هنجارهای اجتماعی اسلام اند.
ج) هنجارهای دورانداختنی برخی از هنجارهای اجتماعی و برخی هنجارهای فردی اسلام اند.
د) هنجارهای دورانداختنی برخی از هنجارهای اجتماعی اسلام اند.
ه) هنجارهای دورانداختنی برخی از هنجارهای فردی اسلام اند.

با توجه ابهامی که دربيان انضمامی آموزه ی دينداران حداقلی وجود دارد، به نظر می رسد گزينه های (الف) تا (د) فوق را می توان پاسخ های محتمل دانست. در هر حال، اگر قرار است که اين رويکرد ظاهراً انقلابی و نوانديشانه چيزی ورای لفاظی های بی محتوا باشد، بايد از حامی آن انتظار داشت که گزينه ی مورد نظر خود را با مصاديق انضمامی آن صريحاً اظهار کنند. ممکن است روشنفکر حامی اصالت تجربه ی دينی از اين درخواست چنين شانه خالی کند که "من در جايگاه فتوا دهی در مورد صواب و خطا بودن هنجارهای متعارف دينی نيستم. هدف من تأکيد بر اين است که تمامی اين نظام هنجاری جز ابزاری برای کسب تجربه ی دينی نيست". بی محتوايی چنين آموزه ای را می توان با مقايسه با اين بيان متناظر روشن کرد:" من در جايگاه فتوا دهی در مورد هنجارهای متعارف ورزشی نيستم. هدف من تأکيد بر اين است که تمامی اين نظام هنجاری جز ابزاری برای کسب تجربه ی ورزشی نيست." واضح است که انگشت نهادن بر اهميت حصول يک حالت سوبژکتيو مفروض، بدون تبيين فرآيندهای حصول يا افرايش احتمال حصول آن سراسر پوچ است.

پس يک نقص نظری عمده ی رويکرد دين اصالت تجربه ی دينی به تبيين اش از نظام هنجاری دين مربوط می شود. روشنفکر دينی معتقد به اصالت تجربه ی دينی می پذيرد که بخش قابل توجهی از نظام باور/هنجار دينی با نظام باور/هنجار مدرن سازگار نيست. در دينداری حداقلی لازم نيست همه ی هنجارها از دين اخذ شوند، بلکه می توان از برخی دستاوردهای هنجاری مدرن نيز بهره جست. اين رويکرد برای رفع تناقض نظام هنجاری مدرن با نظام هنجاری سنتی اسلام، انگاره ی ارجحيت تجربه ی دينی بر شريعت را پيش می کشد و با اين مانور کلامی می کوشد که ناهمسازی نظام های هنجاری مدرن و دين، و جايگزين کردن قدری از اولی به جای دومی را به حال دينداری مهلک نشمارد. اما روشنفکر دينی حداقلی ما برای حل تعارض نظام باور مدرن با نظام باور سنتی دين اش چه می تواند بکند؟ معضل دوم، و چه بسا حادتر اين رويکرد به تبيين آن از نظام باور اسلام مربوط می شود.

مسلماً اسلام نظام باوری هم دارد. اسلام فقط مجموعه ای از بايد و نبايد ها نيست، بلکه چيزهايی هم در مورد دنيا می گويد که عمدتاً جز بازتاب باورهای مردمان زمانه ی کتابت قرآن نيست : که خدا جهان را در شش روز آفريده است [8]؛ که آسمان سقفی بر زمين است که دريچه هايی دارد[9]؛ که موجود معينی به نام جن وجود دارد[10]؛ که نطفه ی انسان از علقه (خون بسته) تشکيل می شود[11]؛ که مورچه ها با هدهد حرف می زنند [12] ، و... بسياری مطالب ديگر که امروزه به کار داستان های کودکانه يا، در حالت محترمانه تر، اسطوره شناسی و دين شناسی تطبيقی می آيند. در ذکر همين مطالب هم همسازی کامل در قرآن وجود ندارد. مثلاً در يک جای قرآن گفته می شود الله ابتدا آسمان را خلق کرد و در جای ديگر گفته می شود که اول زمين خلق شده است. [13] اين تناقضات منطقی در قرآن نادر نيستند. [14]

بخش هايی صرف نظر نکردنی از مطالب واقع نمايی که در قرآن بيان شده با معارف علمی امروزين ما (درفيزيک، کيهان شناسی و زيست شناسی و ...) در تعارض رفع نشدنی است. موارد تناقضات منطقی هم در قرآن کم نيست. روشنفکر دينی با اين همه اباطيل و تناقضات چه می تواند بکند؟

به نظر می رسد مسئله ی غامضی پيش روی او گشوده است: از يک طرف اگر نادرستی برخی گزاره های معرفتی ابطال پذير قرآن را، دست کم درمعنای تحت اللفظی شان، درانطباق با نظام باور امروزين نپذيرد، نشان داده که نظام باورمدرن را بدون هيچ ترجيحي، جز ايمان خود به درستی نظام باور ديني، انکار کرده است. اين رويکرد را جز جزميت فکری نمی توان نام نهاد. اما اگر روشنفکر دينی ادعای ترک جزميت را دارد اين راه حل مناسبی برايش نيست . از طرف ديگر اگر باطل بودن اين گزاره ها را، دست کم درمعنای تحت اللفظی شان، بپذيرد بايد زحمت تبيين چرايی وجود اين اباطيل و تناقضات در متن مقدس اش را بر خود هموار کند. باری که به منزل رسانيدن اش آسان نيست. البته قرار نيست در اين نوشتار به بحث های مطول کلامی بپردازم، تنها فهرست وار به چند تبيين رايج پيش روی روشنفکر دينی و نقد آنها اشاره می کنم:

تبيين اول. استعاری بودن گزاره های ظاهرا نادرست متن مقدس:
قرآن يک کتاب علمی نيست، و اشاراتی که ممکن است در نظر نخست گزاره های علمی محسوب شوند را در واقع بايد درقالب استعاره يا در بازی زبانی شعر و ادبيات فهميد و نه در بازی زبانی علوم فيزيکي.
ايراد: اما چرا خدا به استعاره هايی گمراه کننده متوسل شده؟
جواب: اولا، در کار خدا چون و چرا نمی توان کرد، درثاني، چه بسا قصد خدا "حيرت افکني" بوده باشد.[15]
ايراد: اما در زمان نزول وحي ، برای مردم چندان شگفت آور نبود که جهان در شش روز خلق شده باشد يا مورچه ها حرف بزنند. آيا مقصود ذات باری از "حيرت افکني"، به دردسر انداختن نسل های بعد، به خصوص روشنفکران دينی بوده است؟ به علاوه، آيا الله ناچار بوده علاوه بر تناقض گويي، با بيان گزاره های نادرست هم "حيرت افکنی کند؟
جواب: ...؟؟؟

تبيين دوم: امکان تحريف:
غالب قرآن کلام خداست، اما امکان وجود تحريف هايی در آن منتقی نيست؛ اين گزاره های نادرست هم می توانند از جمله ی آن تحريف ها باشند.
ايراد. وقتی اصل تحريف ناپذيری قرآن نفی شود، چه تضمينی وجود دارد که علاوه بر گزاره های ابطال پذير نادرست، برخی گزاره های ابطال ناپذير آن مانند اينکه "خدايی جز خدای يگانه نيست" يا "محمد آخرين پيامبر خداست" نيز تحريف شده و لذا نادرست نباشند؟
جواب ...؟؟؟

تبيين سوم: قرآن برداشت پيامبر از دين است:
درست است که مدعاهای معرفتی قرآن بازتاب نظام باور زمانه اش بوده است. اما اين تعجب برانگيز نيست، چون قرآن کلام خدا نيست، بلکه بيان پيامبر از تجارب دينی اش است. درست است که محمد ازخدا وحی دريافت می کرده و آنها را بدون تحريف بيان می نموده، اما اين وحی شامل درس های فيزيک و شيمی و زيست شناسی نبوده است. احتمالاً برای خدا هم نظام باور بشر چندان اهميتی نداشته است، زيرا نظام باور ربطی به گستراندن تجربه ی دينی که مقصود اصلی وحی است، ندارد.
ايراد: اگر چنين فرض کنيم که نظام باور درست نقشی ضروری در دينداری ندارد، با توجه به اينکه قبلا هم در رويکرد اصالت تجربه ی ديني، شريعت يا نظام هنجاردينی را از حيز انتفاع انداختيم، پس چيزقابل بيانی باقی نمی ماند که برای کسب تجربه ی ديني، و دينداری مهم باشد.
جواب ...؟؟؟

تبيين چهارم: امکان معجزه
اگر بپذيريم که نزد خدا همه چيز ممکن است می توان گفت اگر ما در متن قرآن گزاره هايی را باطل می يابيم، به معنای نادرستی آن گزاره ها نيست. خدا قدير است، لذا به خوبی می تواند دنيا را حقيقتاً در شش روز خلق کرده باشد، اما شواهد را چنان پيش روی ما چيده باشد که عقل تجربی مان ما را به پذيرش درستی نظريه هايی مانند تکامل يا بيگ بنگ سوق دهد. حتی منطق هم حدی بر قدرت خدا نمی نهد، خدا می تواند سنگی چنان سنگين خلق کند که نتواند بلند کند، يا کاری کند که دوخط موازی همديگر را قطع کنند. و هکذا می تواند آيه هايی متناقض نازل کند.
ايراد. به تبيينی که صدق های تجربی را نمی پذيرد هيچ ايرادی با رويکرد تجربي؛ و به تبيينی که صدق های منطقی را نمی پذيرد هيچ ايراد منطقی نمی توان گرفت.

خلاصه و نتيجه گيري

آموزه های اسلام به دو مقوله ی مجزای نظام باور و نظام هنجار آن قابل تقسيم اند. در هر دو مقوله ميان آموزه های اسلام و آموزه های مدرن تعارضاتی عمده و رفع نشدنی وجود دارد. روشنفکر ديني، يا هرکسی که درصدد عقلانی کردن ايمان خود به آموزه های اسلام است، بايد به نحوی تعارضات نظام باور/هنجار اسلام با نظام باور/هنجار مدرن را از ميان بردارد. رفع اين تعارضات در وحله ی اول مستلزم تصريح باورها و هنجارهايی است که به زعم مصالحه جو رفع نشدنی اند و در وحله ی دوم بايد به توجيه دلايل خود برای نفی يا اخذ مواضع يکی از دو طرف تعارض بپردازد. پس اگر قرار باشد روشنفکری دينی بتواند نظام فکری همساز و بی ابهامی داشته باشد، ناچار است موارد ناهمسازی باور/هنجارهای اسلامی را با نظام باور/هنجار مدرن تصريح کند. اين تصريحات در دو حوزه انجام می گيرد: (1) تعيين کل تعارضات هنجاري؛ و (2) تعيين کل تعارضات نظام باور دينی با نظام باور مدرن. از آنجا که نظام هنجاری اسلامی در فقه، يا شريعت، تبلور يافته، تحقق (1) مستلزم تصريح دقيق جايگاه شريعت در نظام هنجاری مورد پذيرش روشنفکر دينی است. از سوی ديگر، چون کانون نظام باور اسلام متن قرآن است، تصريح نظام باور مورد پذيرش روشنفکر دينی مستلزم تعيين تکليف معرفتی با آيات قرآن می باشد. در هيچ يک از اين دو حوزه مواضع روشنفکر دينی به طور کامل تصريح نشده است: معلوم نيست چه مقدار از شريعت را، و چه مقدار از آيات قرآن را متعارض با رقبای مدرن آن می داند و معلوم نيست چه مواردی از آنها را کنارگذاشتنی می شمارد. تنها زمينه ای از موارد هنجاری کنار گذاشتنی که در مورد آن اتفاق نظر نسبی وجود دارد، پذيرش ارجحيت انواعی از دموکراسی بر حکومت حاکم دينی (با مدل فعلی جمهوری اسلامي) است موردی که جزو هنجار های دينی بودن آن خود محل مناقشه است. چنان که ديديم در مورد نظام باور روشنفکر دينی اين ابهامات بسی افزون تر و امکان حل تعارض بسی دشوارتر می نمايد. تا اين ابهامات و تعارضات فلج کننده تصريح و رفع نشوند امکان ندارد بتوان پروژه ی روشنفکری دينی را حقيقتاً عقلانی و موفق دانست. در اين شرايط، روشنفکر دينی ميان آخوندی که نوعی جامعه ی دموکراتيک را به جمهوری اسلامی ترجيح ميدهد، و روشنفکری عرفی که جز انگاره ی يک خدای دئيستی يا عرفانی همه ی پوست و استخوان دين را بيرون ريخته در نوسان است
88/05/28
آزادي بيان

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

کهریزک

در دنیا اول اینجا است زندانی که زندانی را آدم می‌کنیم بعد ابوغریب و گوانتانامو
کهریزک نامی است که این روزها بسیار شنیده می شود و از شنیدن نام و آن چه در آن گذشته، لرزه بر دل هر انسانی می نشیند و این سوال در ذهن شکل می گیرد که چه کسانی می توانند این گونه با انسان های دیگر برخورد کنند؟ و چه کسانی اجازه ی چنین کارهایی را تحت هر عنوان می دهند؟ چه کسانی در شکل‌گیری این بازداشتگاه دست داشته‌اند و از آنچه در آن می‌گذشته مطلع بوده‌اند. بدون نیاز به هیچ تفسیر و تحلیلی، تنها نگاهی به خبرهای منتشر در مورد این زندان، در این سال‌ها پاسخ سوال های بالا را مشخص می‌کند.سوله یا کمپ کهریزک بازداشتگاهی است که در شهر سنگ از توابع شهر ری استان تهران قرار دارد. این بازداشتگاه حدود سال ۱٣٨۰ برای اولین بار درعملیاتی موسوم به "جزیره" با هدف پاکسازی خاک سفید تهران مورد بهره برداری قرار گرفت. در این طرح که به ظاهر برای مبارزه با قاچاقچبان و توزیع کنندگان مواد مخدر طرح ریزی شده بود، به قول فرماندهان انتظامی!!! شرائط سختی برای این افراد در نظر گرفته شده بود. درخبری که در تاریخ ۱۷ بهمن ٨۴ منتشر شد، جانشین فرمانده نیروی انتظامی از اجرای طرح جمع آوری معتادان در تهران خبر داد و در خصوص اجرای این طرح اظهار کرد:" این طرح با همکاری وزارت بهداشت، سازمان بهزیستی و دیگر دستگاه های ذیربط از اول اسفند ماه با تمام امکانات در تهران به اجرا در می آید. به گزارش ایسنا، این جلسه با حضور سردار «حسین ذوالفقاری»، جانشین فرمانده ناجا، سردار «رجب زاده»، فرمانده یگان ویژه، سردار «ابویی»، رییس مرکز مبارزه با مواد مخدر ناجا، سردار «طلایی»، فرمانده انتظامی تهران بزرگ، سردار «عبدی»، جانشین معاون اجتماعی ناجا، سردار «جهانی»، مدیر کل بهداری ناجا و سرهنگ «باران چشمه» مدیر کل تربیت بدنی ناجا در مرکز بازپروری«شفق» کهریزک تشکیل شد که در آن راهکارهای اجرای طرح جمع‌آوری معتادان ولگرد در تهران مورد بحث و بررسی قرار گرفت . در خبر دیگری واحد مرکزی خبر، چنین اطلاع داد: "دادستان عمومی و انقلاب تهران و رئیس ستاد پیشگیری و مبارزه با جرایم خاص تهران از اجرای این طرح خبر داد. ..دادستان تهران افزود: پس از ارائه این گزارش، شورای عالی امنیت ملی مصوب کرد که این تشکیلات به صورت کشوری اجرا شود. نمایندگان مجلس هم طرحی را ارائه کردند که این ستاد به صورت کشوری فعال شود و با قانون مصوب مجلس ، ادامه فعالیت دهد... قصد داریم طرحی را در تهران اجرا کنیم که بعد از اجرای آن، حتی یک مورد تظاهر و قدرت نمایی اراذل و اوباش در سطح شهر تهران نداشته باشیمدر این جلسه فرمانده انتظامی تهران بزرگ، رئیس سازمان اطلاعات استان تهران ، رئیس پلیس امنیت اخلاقی ناجا ، رئیس پلیس آگاهی ناجا ، رئیس پلیس اطلاعات امنیت تهران ، معاون دادستان در امور زندانها و نظارت بر ضابطان، معاون دادستان در امور اجرایی احکام و چند تن دیگر از اعضای ستاد حضور داشتند.در آبان ٨۵، در مورد طرح امنیت اجتماعی،در خبرها چنین آمده بود: "در حالی که اراذل و اوباش از وحشت دستگیری خود را به پلیس معرفی می کنند، فرمانده نیروی انتظامی از تشکیل اردوگاهی در کهریزک برای نگهداری اوباش نامی خبر داد. به گزارش جام جم، سردار اسماعیل احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی، در جمع خبرنگاران عنوان کرد: برخورد با اراذل و اوباش با قاطعیت ادامه دارد و یک صد نفر از این افراد که دارای سابقه ی شرارت هستند با هماهنگی قضایی تحویل اردوگاهی که به همین منظور و برای نگهداری آنها ایجاد شده منتقل و نگهداری خواهند شد. با آغاز مرحله دوم طرح امنیت اجتماعی، سردار رادان، رییس پلیس تهران، به اراذل هشدار داد که هیچ کدام از آنها با توجه به سوابقی که از آنان وجود دارد در حاشیه ی امن قرار ندارند. رییس مرکز اطلاع رسانی نیروی انتظامی با تایید خبر جام جم گفت برخورد پلیس با اراذل و ابواش همچنان ادامه دارد و در ۲ روز گذشته نیز تعدادی از این افراد دستگیر و تحویل پلیس امنیت شده اند.در شریف نیوز مطلبی تحت عنوان "بررسی طرح امنیت اجتماعی در گفتگو با معاون حقوقی نیروی انتظامی" در تاریخ ٢۳ شهریور ۱۳۸٦ منتشر شد. در آن مقاله به گزارش خبرگزاری خانه ملت چنین آمده است:" سردار مهدی محمدی فر، معاون حقوقی نیروی انتظامی هدف از اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی را مبارزه با جرائم علنی در جامعه، حفظ امنیت مردم و مبارزه جدی با تخلفات و جرایم مشهود در جامعه ذکر می‌کند. وی خاطرنشان می‌کند: در طرح ارتقای امنیت اجتماعی سعی شد، با برنامه‌ریزی دقیق، انجام امور اطلاعاتی، سازماندهی و بکارگیری امکانات،فعالیت های لازم در چهار محور ۱) مبارزه با اراذل و اوباش ۲) طرح جمع‌آوری معتادان خطرناک در سطح شهر‌های بزرگ ٣) مبارزه با قاچاق و فروش مشروبات الکلی و ۴) برخورد با بحث بدحجابی و هنجارشکنی اجتماعی صورت گیرد.سردار محمدی فر خاطرنشان می‌کند: نخستین اقدام باید در راستایی قرار می‌گرفت که ابهت پوشالی آنها خرد شود که خوشبختانه با اقدامات سریع و حساب شده، بسیاری از اراذل دستگیر و به محاکم قضایی سپرده شدند.معاون حقوقی ناجا تاکید می‌کند: نباید مشکلات قانونی وجود داشته باشد بلکه باید به گونه‌ای باشد که وقتی معتاد یا افراد قاچاقچی دستگیر شدند قانون با شدت و حدت نسبت به آنها واکنش نشان دهد.معاون نیروی انتظامی می‌افزاید:" ما معتقدیم سلاح سرد در ارتباط با مرعوب کردن مردم متاسفانه موثرترین عامل است. وقتی برخورد قانونی صورت گیرد و شخص نتواند قمه و قداره و شمشیر و در کل سلاح سرد حمل کند و بداند در صورت حمل باید تاوان سنگینی بپردازد، بطور قطع تاثیر مثبتی از خود بجای می‌گذارد. وی خاطرنشان می‌کند: خوشبختانه قوه قضاییه بسیار قاطعانه با اراذل و اوباش وارد عمل شده است. تبعید، نفی بلد و جرایم سنگین نقدی و زندان‌های بسیار طولانی و فرستادن آنها به کهریزک خود بیانگر شکل گیری عزم ملی در این راستا است. و با همین اعتقاد بود که در جریان سرکوب تظاهرات آرام مردم در بعد از انتخابات از این سلاح‌های سرد علیه مردم استفاده شد. اما در این زمان این اشخاص نبودند که سلاح حمل می‌کردند بلکه لباس شخصی‌ها حاملان این سلاح ها بودند و از آن استفاده می‌کردند. البته به این لیست باید باتوم و انواع سلاح‌های گرم را نیز باید اضافه کرد.)به گزارش مهر، سردار سرتیپ پاسدار اسماعیل احمدی مقدم همچنین در ارتباط با طرح جمع آوری اراذل و اوباش، گفت: تمرکز بر رهبران و سرکرده های این دسته از اخلالگران نظم و امنیت جامعه است. فرمانده نیروی انتظامی اظهار داشت: این تعداد بسیار کم و در حد ۱۰۰ نفر هستند و نیروی انتظامی مرکزی را در کهریزک زیر نظر دادستانی برای نگهداری آنان پیش‌بینی کرده است.گفتنی است در جریان طرح مقابله با اراذل و اوباش ۱٣۰۰ نفر در تهران بازداشت شدند که پس از گذشت ٣ ماه ، ۷٨۱ نفر به دلیل اینکه هنگام دستگیری جرمی را مرتکب نشده بودند، با اخذ تعهد آزاد شدند و در این مدت این افراد در همان سوله‌های کهریزک ودر زیر نگاه تیزبین مسئولان قرارداشتند. کمی بعد در رسانه‌ها اخباری از رفتارهای نامناسب با زندانیان و خبر از اعدام برخی از این اراذل و اوباش پخش شد که نگرانی هایی را در اذهان ایجاد کرد و تنها درخرداد ٨۶ بود که فرمانده نیروی انتظامی در مورد توبیخ مامورانی که از حدود قانونی خارج شده بودند صحبت کرد. برخوردهای خشن وغیرانسانی نیروی انتظامی در جریان بازداشت افراد درحدی بود که سردار رادان رئیس نیروی انتظامی تهران، با محکوم نمودن برخی از این برخوردها، آن را محدود به چند تن از نیروهای پلیس دانست و خبر از برخورد قانونی با آنان داد. سرهنگ احمدی رئیس مرکز اطلاع رسانی پلیس همچنین از نحوه توبیخ مامورانی که در تنبیه اراذل و اوباش از حدود قانونی خارج شده بودند، گفت؛ «در اجرای یک طرح بزرگ، معمولاً اتفاقاتی غیرارادی می‌افتد، اما نباید در این موضوع رسانه‌ها به حاشیه‌ها بپردازند.» وی ادامه داد:"ماموران ما با سه نفر از متهمان رفتار ناشایست داشتند که سردار رادان فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ با افراد متخلف برخورد کرد تا دیگر شاهد تکرار این رفتارها در اجرای طرح نباشیم در همین زمینه رئیس مرکز اطلاع رسانی ناجا به خبرنگار شرق گفت؛ «رفتار تند ماموران نوعی تخلف است و جرم محسوب نمی شود و احتمالاً در سازمان آنها را توبیخ می کنند.» سردار احمدی مقدم در ادامه نشست گفت: «نگهداری سرکرده های باندهای خطرناک و شرور در اردوگاهی در کهریزک تحت نظر دادستان تهران انجام می شود و اگر قاضی تشخیص دهد، مجازات های سنگین مانند محرومیت اجتماعی، حبس سنگین و... برای آنان در نظر گرفته می شود."همچنین محمود سالارکیا معاون دادستان تهران در این خصوص به فارس گفت؛ "تاکنون ۱۴۶ نفر از اراذل و اوباش معروف تهران با قرار سنگینی روانه زندان شده اند." وی گفت؛ «اقدامات قضایی در مورد تمامی افراد دستگیر شده اجرا شده است و دستگاه قضایی به صورت قاطع با این افراد برخورد کرده است.» در این رابطه سردار رادان فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ نیز گفت:"از دو روانشناس، یک جامعه شناس و یک جرم شناس خواستیم تا متهمان دستگیر شده را از ابعاد مختلف شخصیتی، روانشناسی و آسیب شناختی مورد بررسی و مطالعه قرار دهند و در بررسی از این متهمان مشخص شده که بسیاری از اراذل و اوباش دستگیر شده از آزار رساندن به دیگران لذت می برند." آری رفتار غیر انسانی و وحشیانه از نظر اینان حاشیه است، جرم نیست و تنها تخلف محسوب می شود و تنها متهمان هستند که از آزار دیگران لذت می برند و جالب‌تر آن که از همین افراد درمقاطع بعدی برای تنبیه بازداشتی‌های دیگر استفاده می‌کردند.کمی بعد در گزارشی، بازداشتیان کهریزک نقل کردهاند کهاحمدرضا رادان در بازدید خود به زندانیان چنین گفته است: "ما اختیار مطلق در برخورد با شماها داریم تا ان حد که تک تک شما را بکشیم و در این بیایان ها دفن کنیم و صدایتان هم به جایی نرسد و تا مطمئن نشویم که عملیات ارتقا امنیت اجتماعی به اهداف خود رسیده ، شما در اینجا پاسخگوی ما خواهید بود و اگر در اینجا نمیرید، باید اندازه موش شوید تا از بین این میله‌ها بگذرید و آنوقت به دادگاه و زندان های دیگر منتقل شوید» (رو به مامورین:) «آنقدر اینها را بزنید تا صدای سگ دربیاورند ، به اندازه موش شوند و اگر کسی هم زیر دست و پا کشته شد من پاسخگو خواهم بود»مقابل دوربین ها و رسانه ها صحبت از روان‌شناس و جامعه شناس و... است و در مقابل زندانیان این گونه سخن گفته می شود. لازم به یادآوری است که تقریبا در همین زمان در یک مصاحبه زنده تلویزیونی از شبکه سوم سیما جمهوری اسلامی پخش شد، مجری برنامه، احمدرضا رادان فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ را به دلیل برخورد خشن نیروهای پلیس با شهروندان به شدت مورد انتقاد قرار داد. در بخشی از این مصاحبه، مجری برنامه از رییس پلیس تهران پرسید که آیا فیلمی را دیده است که در آن نشان داده می شود ماموران نیروی انتظامی با کتک و لگد دختری را به داخل ماشین پلیس پرت می کنند؟ پاسخ احمدرضا رادان به این پرسش، منفی بود. مجری برنامه پس از تکذیب رییس پلیس، با سخن گفتن از تجربه های خود و نزدیکانش در برخورد با نیروی انتظامی، از ادبیات تند ماموران پلیس در برخورد با شهروندان انتقاد کرد. از روز بعد حمله به این مجری ونحوه اجرای برنامه انتقادات بسیاری مطرح شد. روزنامه کیهان با انتقاد از عملکرد صدا و سیمای جمهوری اسلامی نوشته است که«چطور مسئولان این نهاد فرهنگ ساز ریش و قیچی یک برنامه پر مخاطب را دست یک مجری جوان داده و اجازه می دهند که او هرچه می خواهد بگوید؟» آری مطابق معمول باز هم اطلاع رسانی جرم شناخته شد و مجرمان و مرتکبان امر بری از هر اتهامی به کار خود ادامه دادند.در رابطه با این برخوردهای غیرانسانی به گزارشهای مختلف از جمله گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر اشاره می کنیم: "هانی خواندار از متهمان طرح موسوم به ارتقای امنیت اجتماعی- مبارزه با اراذل و اوباش- که از اردیبهشت ماه سال گذشته در بازداشت به سر می برد، پس از ۱۷ ماه بازداشت در سوله کهریزک و بند ٣۲۵ سپاه، به زندان رجایی شهر کرج انتقال یافت. مادر وی می گوید:" برای انتقال پسرم به بند عمومی، وی را مجبور کرده اند تا حکم اعدامش را امضا کند."وی در طول دوران بازداشت طولانی مدت خود، از هرگونه تماس با خارج از زندان محروم بوده است. مادر هانی خواندار که به دلیل پیگیری های متعدد خود برای روشن شدن وضعیت فرزندش، به مدت ۱ ماه بازداشت و در بند سپاه به سر برد، با ابراز ناامیدی نسبت به رسیدگی عادلانه به پرونده پسرش می گوید:" همه مواردی که در پرونده هانی وجود دارد، اتهام است و هیچ کدام ثابت نشده است." هانی خواندار که در مدت بازداشتش در بند سپاه دچار بیماری "گری" شده است، در اخرین ملاقات خود به مادرش گفته است که در صورت انتقالش به بند عمومی، قرار است از سوی زندانیان دیگر کشته شود! در تمام این سال‌ها هرازگاهی خبر کشته شدن یک زندانی در زندان و به دست همبندانش در مطبوعات منتشر شده است. همچنین حامد اکبری یکی دیگر از بازداشت‌شدگان این طرح نیز که از سال گذشته در حبس به سر می‌برد، از سوی دادگاه به اعدام محکوم شده است." اکبری، که از زمان بازداشت خود تا کنون هیچ ملاقاتی را با خانواده‌اش نداشته است، هم اکنون در بند ۲- الف زندان اوین که تحت نظارت حفاظت اطلاعات سپاه است، نگهداری می‌شود. گفته می‌شود عدم اجرای حکم وی تاکنون، به دلیل حراج اموالش از سوی دادگاه بوده است، این در حالی است که طبق شواهد موجود و به ادعای افراد نزدیک به این زندانی ، اموال حامد اکبری ارثیه ی پدری او بوده است. همچنین به گفته ی منابع خبری، نیروهای امنیتی چندی پیش نامزد حامد اکبری را نیز بازداشت و به بند سپاه انتقال دادند. طبق بخشنامه حقوق شهروندی" تنها شخص متهم در مقابل مقامات قضایی پاسخگوست، و احضار یا جلب بستگان وی ممنوع است."یکی دیگر از نگرانی فعالان حقوق بشر در این زمان واز این برخوردها با معتادان و یا آنان که تحت عنوان اراذل و اوباش از آنان نام می‌برند، اعدام فعالان سیاسی تحت این عنوان‌هاست. کمی بعد مشخص شد که در میان اعدامی‌های این روزها ۲ نفر به نام های فاضل رمضانی و حاجت مراد محمدی که جرم آنها اقدام علیه امنیت ملی بود، نیز تحت نام اراذل و اوباش اعدام شده‌اند. گفته شد افراد نام برده از ایل بختیاری بودند و ٨ سال قبل از آن در درگیری که میان نیروهای سپاه پاسداران و افراد ایل بختیاری رخ داد، بازداشت شده بودند و تا پیش از اعدام نیز در زندان گوهردشت کرج به سر می‌برده‌اند. انتشار خبر دستگیری، میثم لطفی، یکی از بازداشتیان ۱٨ تیر ۷٨، تحت عنوان "اوباش" و محکومیت وی به اعدام ، این گمانه‌ها را شدت بخشید.مادر میثم لطفی، در حالی هیچ ملاقات یا تماسی با فرزند خود نداشت، در مصاحبه‌ای گفت: از نجات فرزندش ناامید شده است و در پاسخ به این پرسش که آیا پسر شما بیش از این پرونده یا سابقه ای در ارتباط با "اوباشگری" داشته، گفت: "میثم در واقعه ۱٨ تیر بازداشت شد. آن زمان ۱۹ ساله بود. در همان زمان هم ما در وضعیتی مشابهی بودیم. یعنی کسی به ما نمی‌گفت که کجاست یا اتهام‌اش چیست. بعد از اینکه به زندان اوین منتقل شد، تماس گرفت و گفت یک سال حکم زندان گرفته. ۶ ماه در اوین بود و چون سابقه بازداشت نداشت، بعد از ۶ ماه آزاد شد. به خاطر انفرادی طولانی و شکنجه به شدت افسرده و عصبی بود. در این مدت یکی دو بار در محل درگیری لفظی پیدا کرده بود ولی سابقه بازداشت یا سابقه کیفری نداشت. .. پلیس با فریاد و فحاشی وارد خانه ما شد و تا میثم را دیدند چند نفر به طرف او حمله کردند. واقعا کسی نمی‌دانست که جریان از چه قرار است. نمی‌دانم چرا میثم فرار کرد. اما بعد از زندان همیشه از پلیس مسلح وحشت داشت. تا وقتی او را دستگیر کردند، ۱۷ گلوله شلیک شد و من با شمارش هر کدام می‌گفتم دیگر مرد. ولی فقط به پاهایش زده بودند. بعد هم که دستگیر شد با همان وضع آوردند مقابل من و با دست‌های بسته کتک‌اش زدند و گذاشتند عکاس ها عکس بگیرند. از فردا عکس میثم با چشم ترکیده‌اش از تلویزیون پخش می‌شد. مادر میثم در پاسخ به این سوال :"نتیجه پیگیری های شما چه شد؟ "میگوید: هیچ حکمی به ما نداده‌اند. فقط یک لیست روی دیوار شعبه امنیت زده بودند که لیست اعدام اراذل و اوباش بود و اسم میثم هم هفتمین نفر بود. بعد از دستگیری برادر و پسرم چند بار مراجعه کردم. آخرین بار من را هم زدند که بینی‌ام شکست، همینطور دختر ۱٣ ساله ام را به طرف در هل دادند و دستش به خاطر برخورد با شیشه ۴۰ تا بخیه خورد. با اسناد پزشکی قانونی علیه پلیس شکایت کردم و البته کسی هم جواب نداد...کلا به کسی جواب نمی دهند. تمام این مدت هرروز ۱۵۰-۲۰۰ نفر از خانواده ها جمع می شدیم مقابل زندان رجایی‌شهر یا کهریزک تا جوابی بگیریم همه را با باتوم می‌زدند و برای خود من سئوال بود که چرا حتی یک خبرنگار نیامد ببیند با ما چه می کنند. به همه ما بعد از باتوم و فحاشی یک جواب می دادند: برو، بعدا می فهمید. پیگیری نکنید، هیچ کدامشان زنده باز نمی گردند." در گزارشی دیگر چنین آمد:" خانواده‌ی بازداشت شدگان، که اغلب در جریان هجوم نیروهای انتظامی، مورد آزار قرار گرفته بودند و شاهد ضرب و شتم شدید فرزندانشان بودند، با مراجعه مکرر به دادگاه انقلاب و پلیس امنیت خواهان اطلاع از وضعیت فرزندان خود شدند، با این حال مسئولان از دادن پاسخ روشن به آنان خودداری کرده و با توهین و تهدید از آنها می‌خواستند که از ادامه پیگیری‌های خود منصرف شوند. آن زمان هم که میثم را گرفتند گفتند در شب ۱٨ تیر لاستیک ماشین آتش زده. ولی این حرف را در مورد همه دانشجوها می زدند که اینها اوباش هستند. میثم ۵۵ روز در انفرادی بود. همان زمان زیر شکنجه دچار پارگی فتق شد. بعد از اینکه از بیمارستان بقیه الله سپاه به زندان منتقل شد با آستین پیراهن اش در سلول اقدام به خودکشی کرد ... به هر حال میثم بعد از آن زندان هیچوقت مثل سابق نبود. مادر میثم لطفی که خود در پی اعلام شرایط ناگوار فرزندش به خبرنگاران و رسانه ای کردن شرایط وبه دادگاه انقلاب احضار و مورد تهدید قرار گرفته، شرایط نگهداری این افراد را در " سوله کهریزک" غیرانسانی می‌داند.زندانیان در بدو ورود به کهریزک، برهنه و فقط با یک شورت مجبور بودند سینه خیز روی سنگ و خار خاشاک و اسفالت بروند و همزمان مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتند یا تا حد ضعف بشین پاشو و کلاغ پر کنند. ضرب و شتم زندانیان با باتوم، کابل ، سیم های برق بافته شده و شوک الکتریکی انجام می‌شد. دست و پای آنها را به صورت کمانی و قپانی می‌بستند و کتک می‌زدند. گاهی هم با دست و پای بسته آنها را تاب داده و پرت می‌کردند. گاهی هم دست‌ها و پاهای زندانیان را به همدیگر می‌بستند. گاهی کف پای زندانیان را می‌زدند و سپس مجبورشان می‌کردند روی پاهای ملتهب خود راه بروند. گاهی برای تحقیر و وحشت ، عورت آنها را جلوی دیگر زنداینان لخت کرده با باتوم و شیشه به آنها تجاوز می‌کردند و باید می‌گفتند ... خوردم ، مادرم ... است، زنم ... است تا شکنجه تمام شود. گاهی زندانیان به تخت سربازان بسته می شدند و دیگران باید روی آنها ادرار می‌کردند. بسیاری از زندانیان دچار مشکلات روحی روانی شدند و ۱۳ نفر از آنها کشته شدند. کسانی که دست و پایشان می‌شکست به بیمارستان برده نمی شدند زیرا از بیمارستان سجاد فقط برای موارد منجر به مرگ استفاده می‌شد و شکستگی دست و پا مورد اورژانسی محسوب نمی‌شد که بسیاری از این شکستگی‌ها به طور کج جوش خورده است. م- الف یکی دیگر از قربانیان این طرح که ۵۰ روز در کهریزک و ٨۰ روز از بازداشت موقت خود را در زندان اوین گذرانده و با وثیقه ۵۰ میلیون تومانی آزاد شده است، در طول مصاحبه‌ای بارها می‌پرسد: حقوق بشر یعنی چه؟ این حق مال چه کسانی است؟ آیا ما بشر نبودیم؟ او کارگر ساختمانی و دارای ٣ فرزند دختر است که در شب اول اجرای این طرح در یکی از خیابان‌های جنوبی تهران بازداشت شد. در مدت بازداشت در زندان کهریزک یکی از کلیه‌های بیمارش را از دست داد و به دلیل همین بیماری به زندان اوین منتقل شد. درمان او بعد از آزادی قطع شده است چون تحت پوشش بیمه نیست. او مرگ ٨ نفر در زندان سوله را تائید می‌کند و درباره زندان کهریزک می‌گوید: " این زندان سابقا برای نگهداری اسرای عراقی استفاده می‌شد. آب لوله‌کشی ندارد و روزهای اول آب را با تانکر گازوئیل می‌آوردند که بوی گازوئیل می‌داد و قابل آشامیدن نبود. سهم غذای همه ما یک سیب زمینی و یک چهارم نان لواش خشک بود. در مدتی که من بازداشت بودم و داغ ترین روزهای فصل هم بود لوله آب ترکید و آب نداشتیم. در آن روزها همه از کثافت و تشنگی رو به مرگ بودیم. آب چند روز درمیان قطع می شد و..."این مرد ۵۰ ساله تمام مدت بازداشت خود در کهریزک را با کتک گذرانده و دراین مدت پرونده‌اش هیچ روال قانونی و قضایی را طی نکرد تا نسبت به بیگناهی و وضعیت جسمی‌اش از خود دفاع کند.او در باره شکنجه روزانه خود و دیگر متهمان در زندان سوله می‌گوید:" بازداشت همه ما با ضربات باتوم و گاه شلیک گلوله و فحاشی همراه بود. بعد از دستگیری ما را سوار مینی‌بوس کردند و به سوله فرستادند. ما را تک تک از مینی‌بوس پیاده می‌کردند و مجبور بودیم از یک تونل گوشتی عبور کنیم. این تونل را سربازهای نقابدار باتوم به دست درست کرده بودند و در مسیر عبور از آن ، با باتوم کتک می‌خوردیم. اکثر کسانی که در مدت بازداشت دچار شکستگی استخوان بودند حین عبور از همین تونل مصدوم شده بودند. این کتک زدن سربازها هر روز تکرار می شد. مثلا در شبانه روز هر فرد ۲ بار حق استفاده از دستشویی را داشت که با کتک می رفت و با کتک برمی گشت. اگر بیش از ۲ دقیقه هم می ماند کتک بیشتری می‌خورد. در این میان بیش از همه، کسانی که بدنشان خالکوبی داشت و یا کسانی که اسم شان سر زبانها بود کتک می‌خوردند. ولی به هر حال همه ما یک جیره دائم داشتیم که برای آن هیچ استثنایی قائل نبودند."به گفته او کسانی که به هر دلیل شکنجه بیشتری می شدند، مجبور بودند هر ظهر با بدنهای لخت به مدت چند ساعت روی سنگهای داغ محوطه زندان بغلتند و در این مدت نیز از ضربات باتوم و لگد در امان نبودند. یکی از نکات قابل توجه این گفت و گو اشاره ای است که به بند نسوان زندان کهریزک شد. "م" می گوید زنی را در آنجا ندیده ولی زندانیان زیر ۱٨ سال در این بند نگهداری می شوند. در حال حاضر دست کم ٨۰ کودک در این بند نگهداری می شوند. او تعداد زندانیان سوله را حدود ۶۰۰ نفر تخمین می زند و می‌گوید زیرزمین هایی با همین ظرفیت وجود دارد ولی نمی داند کسی در آنجا نگهداری می شود یا نه.او می‌گوید: " همه روی موزائیک می‌خوابیدیم و پتوها پر از خون بود و بوی عفونت می داد. شرایط به قدری سخت و محیط آنقدر آلوده بود که بعضی از مامورها هم خسته شده بودند. ترس از شکنجه های بدتر اجازه خواب هم نمی‌داد. مثلا یک روز شنیدیم همه ناخن‌های "هانی کُرده" را کشیده‌اند. وضعیت بیگناه‌ها که تعدادشان کم نبود بدتر بود. چون بعضی ها مثل خود من حتی یک شب در کلانتری نبودیم و سابقه کیفری نداشتیم"وقتی از او سوال می شود آیا اعتراضی به آن وضعیت کرده‌اند یا نه، می‌گوید:" با گذر از آن تونل باتوم، همان شب اول چند زخمی بدحال روی دستمان ماند که با اولین اعتراض‌ها همان بیچاره ها را بیشتر از ما زدند. می‌ترسیدیم لج کنند. ضمن اینکه جلوی چشم‌مان چند نفر مردند و اتفاقی نیافتاد. واقعا کابوسی بود که خود من هنوز آن را باور نکرده‌ام. حتی زندانیان سابقه دار هم می گفتند که نظیر این زندان را ندیده بودند".در برگه آزادی این متهم از زندان اوین قید شده است که وی هیچ سابقه‌ای نداشته است. وقتی بعد از ازادی به شعبه ۲ امنیت دادگاه انقلاب مراجعه کرده است تا علت ماه ها بازداشت خود را بداند از ساختمان دادگاه بیرون‌اش کرده اند. به نظر او هیچ یک از متهمان و اشرار واقعی پشیمان و تبیه نشده‌اند و از همه متهمان بارها شنیده است که امیدوارند اگر زنده بیرون رفتند انتقام سختی بگیرند و معنی "اوباش" بودن را به پلیس بفهمانند. او گفت و گوی خود را مصداق انتقام می‌داند و می گوید: من نمی‌توانم قمه‌کشی کنم، هیچ وقت هم کاری به این دولت و آن دولت نداشتم. رای دادم و برای یک لقمه نان جان کندم تا اینکه با این و سن و سال شدم زندانی اراذل و اوباش. شرمنده خانواده‌ام شدم. حالا حداقل دیده‌هایم را تعریف می‌کنم تا شاید آنها هم شرمنده شوند.م.ل می گوید:" روز تولد حضرت زهرا، آمدند و ما را به صف کردند و گفتند می‌خواهیم از شما پذیرایی کنیم و سپس درحد مرگ کتک‌مان زدند. ابتدا ما را در حیاط به صف کردند و یکی یکی به میان جمع ۲۰ نفره‌ی نقاب‌دارانی می بردند که آماده بودند برای ضرب و شتم ما، وقتی به این دایره‌ی نقاب‌دار وارد می‌شدی، کمتر از ۱ دقیقه طول می‌کشید تا به هر آنچه کرده و نکرده‌ای اعتراف کنی، هیچ کس نبود که فریاد غلط کردم را زیر لگدها و باتوم های ماموران سر ندهد. او ادامه می دهد، حداقل ۱۰ نفر را با چشم خود دیده است که بر اثر این ضرب و شتم ها و عدم رسیدگی پزشکی جان باخته‌اند. که از جمله این افراد، پسری حدود ٣۰ ساله که کبدش ترکیده بود، و روی زمین پر از خون شده بود، و اطرافش پر از مگس و بوی تعفن بود. یکی از نگهبانان مرا صدا زد و از من خواست که روی جنازه‌اش آب بریزم، بعد هم او را لای پتویی پیچیدند و بردند."م.ل می گوید:" یکبار آمدند و ٣۰ نفرمان را جدا کردند و گفتند می خواهیم به پرونده هایتان رسیدگی کنیم، بعد برگه های سفیدی را به ما دادند تا امضا کنیم و ما هم به ناچار آنها را امضا کردیم، سپس فهمیدیم که حکم اعداممان بوده است. آنهایی که بازداشت در کهریزک را تجربه کرده‌اند، هنوز هم از یاداوری آنچه بر آنان گذشت، به هراس می‌افتند. و مرتب می گویند:"چرا کسی از آنجا بازدید نمی‌کند، هنوز هم هستند کسانی که در چنان شرایطی زندگی می‌کنند، پس مدافعان حقوق بشر کجا هستند. آنجا جهنم است، آنجا آخر دنیاست"نگهداری متهمان در سوله کهریزک، در قفس‌هایی است که به آن قفس شیر می گویند، در هر قفس حدود ۴۰-۵۰ نفر نگهداری می‌شوند، بدون هیچ گونه امکانات بهداشتی. بطوری که نگهبانان برای فرار از بوی تعفن و آلودگی، ناچار به استفاده از ماسک می باشند. م.ل می‌گوید:" نگهبانان برای تحقیر زندانیان، هرازگاهی با تمسخر از ما می‌پرسیدند که هنوز هم شیر هستید، و ما در جواب می‌گفتیم که دیگر موش شده‌ایم، آزادمان کنید."کسانی که مطابق با لیست نیروی انتظامی به اعدام محکوم شده بودند، حداقل یکبار تا پای چوبه دار برده شدند. میثم لطفی، حسین عشرتی، هانی خواندار، حامد اکبری و .. کسانی هستند که اعدام مصنوعی را در طی این مدت تجربه نمودند. با این حال اعتراضات گسترده فعالان حقوق بشر، منجر به این شد که دادگاه انقلاب بعد از اعدام تعدادی احکام اعدام خود در مورد تعدادی از بازداشت شدگان را به اجرا در نیاورد. افرادی که با قید وثیقه از زندان آزاد شدند، با تشکیل پرونده هایی در پایگاه امنیت، می بایست هفته ای یکبار خود را به مقر نیروی انتظامی معرفی کرده و امضا بدهند. این پرونده ها بر اساس میزان جرایم فرد، رنگ هایی چون قرمز، زرد و یا سبز دارد که افراد با پرونده‌ی قرمز، اعدامی‌هایی هستند که از زندان آزاد شده اند. یکی از بازداشت شدگان می‌گوید:" زمانی که هانی خواندار وحامد اکبری را از دادگاه انقلاب به زندان می‌بردند، آنها سرشان را از پنجره ماشین بیرون آوردند و فریاد می زدند:" مادرها فرزندانتان را نجات دهید، همه آنها دارند در کهریزک می‌میرند." و سپس با ضربات مشت و لگد ماموران ساکت شدند. با این حال پس از آزادی از زندان نیز، تعدادی از افراد یاد شده به بهانه‌های مختلف مورد اصابت گلوله قرار گرفته و جان باخته‌اند و در این میان، خانواده های این افراد وادار به سکوت شده‌اند. دراین زمان طرح جدید نیروی انتظامی اعلام شد در این طرح مشخص شد که علاوه بر این ارگان، نیروهای بسیج نیز می‌توانند وارد عمل شده و اقدام به برخورد با شهروندان نمایند. تعدادی از خانواده‌ها می‌گویند، که نسبت به این طرح بسیار مضطربند، چرا که نگرانند، این نیروها به تعمد گزارش‌های خلاف واقع در مورد فرزندانشان به مقامات امنیتی بدهند و در آن صورت، می‌بایست دوباره شاهد بازداشت‌های غیرقانونی باشیم. این گمانه ها زمانی قوت می‌گیرد، که بازداشت‌شدگان در مراجعات هفتگی خود به پلیس،گزارش‌هایی را در پرونده خود می‌بینند، که از سوی نیروهای بسیج محلی به پایگاه امنیت ارسال شده است. این گزارش‌های غیرواقعی، در طی هفته‌های گذشته موجبات بازداشت ۴٨ ساعته شماری از افراد موسوم به ارذل واوباش را فراهم آورد.کم کم این مرحله از ماجرای کهریزک از صفحه رسانه‌ها محو شد و به فراموشی سپرده شد. انگار این خاصیت رسانه‌های عمومی در عصر نولیبرالیسم است که در آن ماجراها و اتفاقات پیگیری نمی‌شود و به راحتی از دستور کار خارج می‌شوند. این فراموشی درحالی اتفاق افتاد که همچنان شکنجه و آزارهای غیرانسانی با زندانیان کهریزک ادامه یافت تا تیر ومرداد ٨٨.ماجرای کهریزک در سال ٨٨:آنچه در روزهای بعد از انتخابات در کهریزک گذشت ادامه‌ی همان ماجرا در ابعادی وسیع‌تر بود. و تنها پس از خبر کشته شدن محسن روح‌الامینی،‌ زیر شکنجه در این بازداشتگاه، و تصمیم مجلس مبنی بر بازدید از زندان‌ها، بازداشتگاه کهریزک در تاریخ ۶ مرداد ۱۳۸۸ تعطیل شد. سازمان زندان‌ها که بر حسب قانون باید متولی زندان‌ها باشد، آنجا را فاقد استاندارد اولیه نگهداری متهمان یا محکومان دانسته و هیچ نهادی سرپرستی آن را به عهده نگرفت.گفته شد برخی از کسانی که به اسم اراذل و اوباش دستگیر و در بازداشتگاه کهریزک یا سایر زندان‌ها نگهداری و بعدها آزاد شده‌اند، در همان بازداشتگاه کهریزک و جاهای دیگر مشغول نگهبانی و نگهداری افرادی هستند که اخیراً بازداشت شده‌اند. شایعاتی وجود دارد که فرماندهان ارشد، حدود ۱۵۰ نفر از به قول خودشان اراذل و اوباش را جهت مبارزه با به گفته آنها اغتشاشات ،سازمان‌دهی کرده‌اند. آقای بهشتی نیز این مطلب را تایید نمودند.اینها همان کسانی هستند که چندی قبل خود این شرایط وحشتناک را تجربه کرده بودند. قربانیانی که در جامعه دچار انواع آسیب‌های اجتماعی شده و پس از آن در زندانهایی شبیه کهریزک باقیمانده سلامت روحی و روانی‌شان را از دست داده بودند. این مساله مورد تایید کسانی است که در سال‌های قبل با مساله کهریزک آشنا بوده اند و از نزدیک زندانیان آنجا را دیده اند و یا خود آنجا را تجربه کرده اند. مادر میثم لطفی در سال ٨۶ در این باره چنین گفت:" بچه هایی که از این دوره بازداشت، آزاد شده‌اند، کسانی که کهریزک را دیده اند، هیچ کدام حالات عادی یک انسان را ندارند. همه ی آنان دچار اختلالات شدید روحی و روانی شده اند. آنها همگی دیوانه شده اند و حالا از سایه خود نیز می ترسند." مادرهانی خواندار نیز گفت:" نمی‌دانم، وقتی پسرم پس از این مدت فشار و شکنجه از زندان آزاد شود، چگونه توان بازگشت به اجتماع را دارد، نمی دانم او دیگر می تواند انسان باشد یا نه؟!" اگراین اقدام با گفته های فرماندهان در مورد اهداف طرح و...در ابتدای شروع طرح امنیت اجتماعی در ابتدای گزارش مقایسه شود، مفهوم "امنیت اجتماعی" نیروی انتظامی کاملا آشکار می‌شود.در این دوره نیز شکنجه ورفتارهای غیرانسانی شبیه آنچیزهایی است که قبلا نیز افشا شده بود. و می توان نتیجه گرفت که روال عادی این گونه زندان هاست. تنها به ذکر برخی از گزارشها اکتفا می کنیم:" شکنجه کردن و زدن ضربات که معمولان سر و صورت زندانی و نقاط حساس بدن او را هدف قرار می‌دادند . شکنجه گران با استفاده از ابزارهای شکنجه مانند باتون، لوله های فلزی،نبشی وشلاق شکنجه می‌کردند و بیشتر به سر زندانی می‌کوبیدند .شکنجه گران در مواردی بر روی زندانیان آب گرم می‌ریختند که یکی از موارد شکنجه عادی آنها است. آنها همچنین حکم مرگ افراد را داشتند و خود می‌توانستند تصمیم بگیرند و به اجرا در بیاورند. البته مرگ در زیر شکنجه های سبعانه و قرون وسطائی صورت می گرفت و مرگ اکثر جان باختگان بصورت تصادفی نبوده بلکه با طرح،تشخیص و تصمیم قبلی صورت می گرفت. در زیر شکنجه های طاقت‌فرسا و غیرانسانی که بطور سیستماتیک و علیه تمامی زندانیان صورت می‌گرفت. آنها قربانیان خود را انتخاب می‌کردند و در زیر شکنجه به قتل می رساندند. بنابه گفته‍ی شاهدین تقریبا در هر ۲۴ ساعت ۲ ال ٣ نفر را به قتل می‌رساندند که در مجموع کسانی که به قتل رسانده شدند در حدود ۱۵ الی ۲۰ نفر می‌باشند پیکر آنها را لای پتو می‌پیچاندند و در وانتی قرار می‌دادند و به سردخانه کهریزک تحویل می‌دادند. شرایط به حدی وحشتناک بوده که تعدادی از بازداشتیان وقتی از آنجا بیرون آمدند و وارد انفرادی‌های اوین شدند، آن را در مقایسه با سوله‌های کهریزک بهشت می‌دانستند. در گزارش یکی از دستگیر شدگان روز ۱٨ تیر چنین آمده است:"...درهمانجا و حین دستگیری ما را به شدت کتک زدند. یعنی درحالی که نمی‌توانستیم حرکت چندان زیادی را انجام دهیم(به دلیل گازگرفتگی) ... فکرمی‌کنم ساعت ۴ صبح بود که برای انتقال به جایی که بعدا فهمیدیم کهریزک است، ما راحرکت دادند. دست و پاهایمان را زنجیر زدند، چشم‌هایمان را بستند وسوار اتوبوس کردند. وقتی رسیدیم اول از همه همگی ما را کتک مفصلی زدند. دوباره ساعت ۶صبح بود که ۱٣ الی ۱۴ نفر ریختند سر ما و با فحاشی‌های بسیار رکیک ما را به باد کتک گرفتند. همه را با باتوم های شوک آور زدند. بعد لختمان کردند و به روی‌مان آب پاشیدند و با کابل وزنجیر به ما یورش آوردند. آن موقع اغلب ما به دلیل بی‌خوابی و دردهای بدنی عملا بی‌جان شده بودیم و رمقی برایمان نمانده بود. با این برخوردها درمحوطه کهریزک توان بلند شدن هم نداشتیم. بی دلیل. فحش می دادند ومی‌گفتند منافق، آشغال و هزاران فحش دیگر که گفتنی نیست.ولی ازنگاه های غضب آلود و برخوردهای خشن شان معلوم بود که یا حسابی پول می‌گیرند و یا اینکه شستشوی مغزی شده اند و یا هردوی اینها.نزدیک ۴٨ساعت چیزی به ما ندادند. بعد از آن فقط نان دادند. نان لواش بیات چند روز مانده. از همه سخت تر این بود که آب نداشتیم. آب را اززیر در می ریختند روی کف کانتینر تا لیس بزنیم. ما هم قسمتی را آماده کردیم تا آب در آنجا جمع بشود. جایی که کمتر جای پا روی آن وجود داشت. اما همان جا هم روز بعد آلوده تر شد و موقع کتک زدن بعدی، به کثافت کشیده شد. گاهی اوقات به اصطلاح شیر هم می دادند که درآن کلی آب ریخته بودند. گاهی وقت ها هم سیب زمینی می دادند. از این صبح تا صبح بعد در این به اصطلاح سلول‌های کثیف بودیم. جا انقدر تنگ بود که تکان نمی‌توانستیم بخوریم، آن هم در حالیکه همه خونین ومالین بودیم. بسیاری را برای ساعات طولانی آویزان کرده بودند. خیلی ها را فقط کتک می‌زدند واین بهترین قسمت بود. عده ای را درانفرادی ها نگه می داشتند. دست وپای خیلی ها را درقیر داغ می سوزاندند. دندان خیلی ها در این مدت شکسته شد. بیشتر کسانی که به کهریزک رفته اند دندان سالم ندارند. کم سن وسال‌ها را برای اعدام به پای چوبه دارمی بردند، طناب را دور گردن آنها می انداختند ودوباره پائین می آوردند. بچه‌ها می‌مردند و زنده می‌شدند اما آنها در همان حال هم کتک می‌زدند وفحش‌های ناموسی بسیار زشتی می‌دادند. زندانیانی که قوی تر بودند از همان اندک غذا هم محروم بودند و بیشتر وقت در کانتینر می ماندند آن هم در حالیکه موش های زیادی را درسوله ها رها کرده بودند و…متاسفانه بدترین قسمت شکنجه ها همین بود. کسانی را که آرام تر و جوان‌تر بودند مورد تجاوز قرار می‌دادند. ما مرتب فریادهای این بچه ها را می‌شنیدیم. ٣ نفر از هم سلولی‌های من برایشان پیش آمد. هرسه زیر ۲۲ سال داشتند. اینها را روزی یک بار(برای تجاوز) می‌بردند. البته پس از آن آمپول هایی به آنها تزریق می‌کردند که(به خواب رفته) استراحت کنند! "در نامه‌ی اقای کروبی به هاشمی نیز این مساله تایید شده است:"عده‌ای از افراد بازداشت‌شده مطرح نموده‌اند که برخی افراد با دختران بازداشتی با شدتی تجاوز نموده‌اند که منجر به ایجاد جراحات و پارگی در سیستم تناسلی آنان گردیده است. از سوی دیگر افرادی به پسرهای جوان زندانی با حالتی وحشیانه تجاوز کرده‌اند به طوری‌که برخی دچار افسردگی و مشکلات جدی روحی و جسمی گردیده‌اند و در کنج خانه‌های خود خزیده‌اند."اما بازداشتگاه‌هایی وجود دارد که نامی از افرادی که در آن هستند به هیچ جا اعلام نشده است به طور مثال می‌توان به بازداشتگاه پاسارگاد در جنوب غربی تهران و بازداشتگاه علی‌آباد اشاره کرد. این بازداشتگاه‌ها در اختیار نهادهای نظامی هستند و هیچ نشانی از افرادی که در آنجا نگهداری می‌شوند، در دست نیست. رضا یکی از افرادی است که در یکی از این بازداشتگاه ها بوده و در این باره می‌گوید: «من جزو گروهی بودم که ساعت سه نیمه شب چشمانمان را بستند، سوار اتوبوس کردند، سرمان را زیر صندلی گذاشتند و به دروغ به ما گفتند شما را می‌بریم کهریزک . می‌دانم از میدان انقلاب تا کهریزک چقدر راه است، اما ما را جایی بردند که به طور قطع کهریزک نبود و من نمی‌دانم چرا دروغ می‌گفتند. خدا شاهد است داخل یک حیاط آسفالت زیر آفتاب داغ، جوانانی که در تجمعات بازداشت شده بودند و به شدت کتک خورده بودند، با بدن‌های کاملاً زخمی و لخت روی آسفالت برای یک قطره آب التماس می‌کردند در حالی که فاصله شیر آب با اینها بیشتر از ۱۰ متر نبود، اما اجازه نمی‌دادند حتی یک قطره آب بخورند. اینها را با زخم ناشی از سوختگی روی آسفالت داغ می‌خواباندند.."...و بعد از این همه افشاگری و اعمال غیرانسانی گزارش بازرسی ناجا از تعطیلی بازداشتگاه کهریزک منتشر شد: در این گزارش چنین آمده است:"...به دستور سردار فرمانده نیروی انتظامی تیم ویژه‌ای توسط بازرسی کل ناجا به صورت همزمان مسوول پیگیری موضوع شد که گزارش بررسی‌ها و اقدامات اولیه به شرح ذیل به اطلاع عموم می‌رسد:۱- بازداشت‌گاه کهریزک برای نگهداری موقت و تادیب اراذل و اوباش دستگیر شده در طرح ارتقاء امنیت اجتماعی و با شرایط زیستی سختگیرانه ایجاد و توسط ناجا اداره می‌شد.۲- تعدادی از دستگیرشدگان اغتشاشات ۱٨ تیر به زندان اوین اعزام می‌شوند، ولی به جهت محدود پذیرش، تعدادی از آنها به صورت موقت به بازداشت‌گاه کهریزگ منتقل می‌شوند که با توجه به شرایط یادشده اصولا اعزام بازداشتی‌ها به این بازداشت‌گاه‌ها صحیح نبوده است. ٣- محدودیت پذیرش بازداشت‌گاه و اضافه شدن دستگیرشدگان ۱٨ تیر باعث تراکم جمعیت دربند بازداشتی‌ها شده و شرایط نامساعد زیستی و بهداشتی موجبات آزار و اذیت آنان را فراهم می‌آورد.۴- برابر بررسی‌های به عمل آمده و مصاحبه با بازداشت‌شدگان و مطلعان، سهل‌انگاری و تخلف تعدادی از مسوولان، ماموران و کارکنان بازداشت‌گاه کهریزک و رده‌های نظارتی محرز می‌باشد؛ لذا ضمن تشکیل و تکمیل پرونده پرونده جهت ارسال به مراجع قضایی برای افراد فوق اقدامات تنبیهی درون‌سازمانی به شرح ذیل اعمال گردید: - عزل و تنبیه مسوولان بازداشت‌گاه به دلیل پذیرش بازداشت‌شدگان بیش از ظرفیت بازداشت‌گاه، عدم انعکاس محدودیت‌ها و مشکلات به سلسله مراتب، بی‌توجهی و عدم نظارت و کنترل بر زیرمجموعه و عدم توجه به تدابیر ابلاغ در خصوص نحوه‌ی نگهداری و مراقبت از بازداشت‌شدگان.- عزل و تنبیه دو تن از مسوولانی که در انجام وظایف نظارتی و کنترلی کوتاهی و سهل‌انگاری داشته‌اند.- برخورد و تنبیه دو تن از افسران نگهبان وقت به دلیل اقدام خودسرانه در تنبیه بدنی بازداشت‌شدگان.- تنبیه انضباطی تعدادی دیگری از مسوولان و مامورانی که به صورت مستقیم و غیرمستقیم در ایجاد شرایط به وجود آمده نقش داشته‌اند.نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران با وجود تمام فتنه‌آفرینی‌های تحریک‌کنندگان و اغتشاشگران ضمن متوجه دانستن تمام مسوولیت پیامدهای تحریک‌ها و بی‌قانونی‌های صورت گرفته به آنان، اعتقاد راسخ بر این دارد که تحت هیچ شرایطی حقوق مردم نبایستی توسط ماموران ناجا که داعیه‌دار قانونگرایی است مورد نقض قرار گیرد و با اندک موارد و مصادیق آن برخورد می‌نماید.در پایان لازم به ذکر است که موارد فوق نتایج اقدامات اولیه بازرسی کل ناجا می‌باشد و نتایج اقدامات تکمیلی متعاقبا به اطلاع عموم خواهد رسید. اداره‌ی کل اطلاع‌رسانی و ارتباطات معاونت اجتماعی ناجادر تاریخ ۱۵ مرداد نیز فرمانده نیروی انتظامی گفت: در این بازداشتگاه و اتفاقات آن من هم تقصیر دارم و نمی‌خواهم از زیر بار مسئولیت این موضوع شانه خالی کنم هرچند از قبل دستوراتی را در خصوص عدم بازداشت دانشجویان در این مکان و برخورد فیزیکی با آنها صادر کرده بودند. وی گفت: پس از بررسی شرایط در بازداشتگاه کهریزک مدیر بازداشتگاه بازداشت و سپس عزل شد و دو نفر از مسئولان حفاظتی و نظارتی این بازداشتگاه نیز برکنار شدند. احمدی مقدم افزود: بازداشتگاه کهریزک ویژه نگهداری مجرمان خطرناک و اراذل و اوباش بود. وی در ادامه تصریح کرد: کشته‌شدگان در این بازداشتگاه بر اثر ضرب و جرح فوت نکرده‌اند بلکه بر اثر یک بیماری ویروسی جان باخته‌اند. ایشان مشابه این سخنان را در سال ٨۶ نیز مطرح کردند. در آن زمان ایشان تصریح کردند که این رفتارها "تنها تخلف محسوب می‌شود و نه جرم با این سخنان وی تصریح می‌کند که این اعمال برای کسانی که اراذل و اوباش می‌نامند اشکالی ندارد و تنها دستور صادر کرده که دانشجویان را به اینجا نیاورند. با این سخنان این موضوع که مثلا چرا همین رفتارها با دانشجویان در زیرزمین وزارت کشور نیز انجام شده است. این نوع اطلاع‌رسانی واین نوع برخورد وتنها تعطیلی ظاهری بازداشتگاه و تضاد آن با واقعیت ،آنچنان با خواسته‌ی مردم متضاد است که اعتراضات بسیاری را به دنبال داشت. حتا بخشی از مجلسیان نیز سکوت نکردند.رییس کمیته سیاسی فراکسیون خط امام مجلس گفت:«به نظر می‌رسد بازداشتگاه کهریزک یک لکه ننگی به دامن قضایی جمهوری اسلامی بود که آثار آن تا سالیان سال پاک نخواهد شد ، جمشید انصاری در گفتگو با پارلمان‌نیوزادامه داد:«با آزادی برخی از بازداشتی‌های کهریزک و پخش شدن ابعاد فاجعه مشخص شده که اتفاقاتی که در این بازداشتگاه رخ داده، بسیار فراتر از آنچه که تصور می‌شده بوده است.». علی مطهری نماینده تهران در مجلس نیز گفت که مهم تر از بستن این بازداشتگاه پیگرد عوامل شکنجه‌است. آیت الله منتظری تعطیلی این بازداشتگاه را اغفال مردم دانست و گفت نمی‌توان با تعطیلی یک بازداشتگاه، «تمام گناه را به گردن یک ساختمان» انداخت. با صدور دستور تعطیلی بازداشتگاه یا همان سوله کهریزک، معلوم نیست تکلیف بازداشتگاه‌های بی‌نام و نشان دیگری که وجود دارند، چه خواهد شد؟ آیا مشخص خواهد شد که چرا و با مجوز چه کسانی زیرزمین وزارت کشور به عنوان زندان استفاده شده و یا می شود؟ چه بر سر زندانیان در زندان‌های قزل حصار، رجایی شهر و یا زندان های شهرستان‌ها آمده و می‌آید؟ وضعیت بازداشتگاههایی مانند پاسارگارد و ... چه خواهد شد؟ و همچنین بازداشتگاه‌های بی نام و نشانی که برخی از بازداشت‌شدگان اخیر روزهای بسیار دشواری را در آنجا سپری کرده‌اند و هنوز هم شرایطشان تغییری نکرده است. بازداشتگاه‌هایی که در آنها هیچ قانونی حاکم نیست و در نحوه برخورد با متهمان تشابهاتی میان این بازداشتگاه‌ها با بازداشتگاه تعطیل شده کهریزک وجود دارد.چه کسی یا کسانی باید بر نحوه ی انجام کار این زندان ها و نحوه ی رفتار با زندانیان نظارت داشته باشد؟ آیا بازهم باید منتظر بود تا فرزندان یکی از نزدیکان حاکمان در آن جان بسپارد تا اقدام به تعطیلی آنها صورت گیرد؟ آنچه مشخص است این رفتارهای غیر انسانی ، شکنجه ، اعتراف گیری و ... در تمام سالهای حکومت جمهوری اسلامی در زندانها انجام شده و می شود. خشن ترین و بی رحمانه ترین این شکنجه ها را در دهه ی ۶۰ و برای جمعیت بسیاری از جوانان این مملکت شاهد بودیم. و بسیاری از کسانی که امروز خود و فرزندانشان قربانیان آن گشته‌اند، در سالهای قبل یا این رفتارها را تایید می‌کردند یا در آن مشارکت داشتند و یا اینکه حداقل سکوت کرده بودند. این فرصت تاریخی نادری است برای اینان تا در کنار مردم زجرهایی را تجربه کنند که در تمام این سالها فرزندان مردم را به بهانه‌های مختلف قربانی کرده است تا رفتار انسانی را برای تمام انسان‌ها درتمام شرایط بخواهند نه فقط برای دوستان وفرزندان و نزدیکان خودشان. اما نکته اصلی که نباید فراموش شود این است که جان تمام فرزندان مردم در تمام بازداشت‌گاه‌های مخفی و آشکار در خطر است. خواسته دائمی مردم در تمام این سال‌ها افشای نام آمران، عاملان این رفتارهای غیرانسانی و محاکمه‌ی علنی آنها و انحلال تمام نهادهای سرکوب بوده است و اکنون نیز عزم خود را برای رسیدن به آن جزم کرده‌اند. برای نجات جان همه‌ی آنان تلاش خود را دو چندان کنیم.

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

تأثير يهوديت بر اسلام

پیش از هجرت محمد به مدینه، سه قبیله قدرتمند به نامهای بنی قریظه ، بنی قینقاع و بنی نظیر ، در اطراف مدینه زندگی می کردند.وقتی که یهودیان ، پیامبری محمد را به رسمیت نشناختند، او به سختی با آنها جنگید و با بی رحمی هر چه تمام تر با آنها رفتار کرد. آنها را یا از دم تیغ شمشیر گذراند یا اینکه از دیارشان بیرون راند، یا به اسارت گرفت.اگر چه یهودیان عربستان مردم نادانی بودند؛ اما کتابهای خود نظیر تورات، زبور و غیره را خوب نگهداری کرده بودند.به آنها و مسیحیها ، اهل کتاب می گفتند.اگر چه آنها به زبان عبری آشنا نبودند یا آشنائی آنها اندک بود؛ اما با داستانهای احمقانه ای که در تلمود بود و سینه به سینه از پدرانشان به آنها رسیده بود، آشنا بودند.آنها این کتابها را مقدس می شمردند. عربهای دوران جاهلیت به یهودیان همسایه خویش احترام می گذاشتند و آنها را از نسل ابراهیم و مالک کلام خدا می دانستند.وقتی که محمد می خواست مردم را از بت پرستی باز دارد و آنها را به سوی کیش ابراهیم بکشاند، سعی کرد با دقت سنتها و آموزشهای یهودیان را فراگیرد.با مقایسه قرآن و سنت و داستانهای یهودیت، به تشابه قرآن و یهودیت پی می بریم. آنچه در پاراگراف پائین می آید، تأثیر یهودیان بر اسلام را نشان می دهد.با مردم اهل کتاب مجادله نکن. به آنها بگو که به آنچه بر آنها آشکار شده است، ایمان دارم . بگو که خدای ما و شما یکی است.ما تسلیم اوییم و دوباره می می گوید: بگو ما به الله و آنچه بر یعقوب، ابراهیم ، و اسحاق و اسمائیل نازل کرده است، و آنچه بر آنچه بر موسی و پیامبران، از طرف خدا نازل شده است، ایمان داریم. فرقی بین آنها نیست و ما تسلیم اوییم.در این دوره محمد اورشلیم را قبله مسلمین قرار داده بود. همانطور که می دانیم اورشلیم قبله یهودیان است.ممکن است بعضی اعتراض کننند و بگویند که محمد سواد نداشته است و طبیعتاً خواندن نمی دانسته است. چگونه ممکن است ، همه این دانشها را از یهودیان کسب کرده باشد؟ حتی اگر موضوع بی سوادی محمد راست باشد، او می توانست داستانها و سنتهای یهودیان را از دوستان خود نظیر ورقه یا عبدالله یا دوستان یهودیش یاد بگیرد.اگر چه اینها آگاهی کاملی نسبت به کتاب عهد عتیق نداشتند، اما با داستانهای احمقانه ای که در میان یهودیان رایج بود، آشنا بودند.اگر چه آنچه قرآن در مورد ابراهیم و دیگران می گوید در تورات وجود دارد، اما محمد این داستانها را بیشتر از منابع سنتی یهودیان گرفته است.ما در اینجا برای اینکه ادعای خود را ثابت کنیم چند نمونه را ذکر می کنیم.یاد آوری: 1-آنچه در اینجا آورده می شود، گفته ابو فدا ست که از قول ابو عیسی المغربی نقل کرده است.2- بعضی کلمه امی را بیسواد معنی کرده اند. لازم به ذکر است که امی معانی دیگری دارد. برای مثال به مردم اطراف مکه امی می گفتند. یا کسی که از امت عرب باشد و عجم و غیره نباشد یا دین یهودیت یا مسیحیت را برنگزیده باشد، امی می گفتند.داستان هابیل و قابیل:در سوره 5 آیه 26 الی 32 می خوانیم که:حکایت پسرا ن آدم را بر آنها بخوان که هر دو به قصد تقرب الله قربانی جستند.از یکی پذیرفته شد و از آن دیگری پذیرفته نشد.. گفت من تو را البته خواهم کشت. گفت که خدا قربانی متقیان را خواهد پذیرفت. اگر تو به کشتن من دست بر آوری ، من هرگز به کشتن تو دست دراز نخواهم کرد. که من از خدای جهانیان می ترسم. من می خواهم که گناه کشتن من و گناه مخالفت تو هر دو به تو باز گردد. تو اهل جهنم شدی و آتش جزای ستمکاران است.آنگاه پس از این گفتگو هوای نفس او را بر کشتن برادرش ترغیب نمود تا او را به قتل رساند. بدین سبب از زیانکاران دو عالم گردید. آنگاه کلاغی را برانگیخت که زمین را به چنگال گود کند. تا به او بنماید که چگونه بدن برادر خود را زیر خاک پنهان سازد. با خود گفت: ای وای بر من آیا من از آن عاجز ترم که مانند این کلاغ باشم تا جسد برادر را در زیر خاک پنهان سازم و از این کار سخت پشیمان شد. بدین سبب بر بنی اسرائیل چنین حکم کردیم که هر که نفسی را بدون حق قصاص و یا بی آنکه فساد و فتنه ای بر روی زمین کند ، به قتل برساند، مثل آن باشد که همه مردم را کشته و هر که نفسی را حیات بخشد ، مثل این است که مه مردم را حیات بخشیده است.آنچه در مورد داستان هابیل و قابیل در قرآن ذکر شده است، یهودیان آن را به صورتهای مختلفی برای ما بازگو کرده اند. بنابر گفته آنها و قتی که قابیل گفت : هیچ پاداشی برای پاکدامنی وهیچ جزایی برای گناه نیست، خلاف آن بر سر هابیل آمد و با سنگی به دست برادرش کشته شد.در کتاب پریک رابی الیزر به منبعی برخورد کردیم:در ارتباط با دفن جسد هابیل در کتاب یهودیان تفاوت عمده ای با آنچه در قرآن آمده است، نمی بینیم . به جز اینکه کلاغ دفن جسد را به آدم یاد داد، نه به قابیل. در آنجا می خوانیم که آدم و حوا بالای سر جسد نشسته بودند و گریه می کردند.نمی دانستند چکار کنند.زیرا آنها هیچ آگاهی در مورد دفن مرده نداشتند.کلاغی آمد و کلاغ مرده دیگری را در جلو چشم آدم و حوا با کندن زمین دفن کرد.اگر به آخر آیه سوره 5 که در اینجا ذکر کردیم توجه کنید، به چگونگی اتصال این دو پی می برید. در ادامه نقل این داستان در سفر پیدایش یهودیان چنین آمده است: خون برادرت از درون زمین فریاد می زند. مفسران یهودی در تفسیر این آیه چنین می گویند.خدا در اینجا به قارون نمی گوید که صدای برادرت از درون زمین می آید. بلکه به او می گوید ، صدای خون برادرت از درون زمین می آید. این به مفهوم این است که نه تنها خون او بلکه نسل او نیز از درون زمین فریاد می زند.چونکه آدم تنها بود، کشتن هابیل به معنی کشته شدن یک دنیا بود.کسی که یک بنی اسرائیلی را نجات دهد، گویی که همه دنیا را نجات داده است. اگر گفته قرآن را با گفته مفسران قدیم یهود مقایسه کنیم ، می بینیم که هر دو یک چیز گفته اند.اما می بینیم که تنها بخشی از داستان در قرآن آمده است و بخش دیگر حذف شده است.پیوند بین این دو توسط همان بخش حذف شده برقرار می شود که بدون آن ، این دو بخش غامض و پیچیده می شوند.نجات ابراهیم از آتش نمرودداستان ابراهیم در سوره های مختلفی از قرآن به صورت پراکنده نوشته شده است. هر کسی این داستان را ابتدا در قرآن و کتابهای سنت بخواند و سپس آن را با همین داستان در کتاب میدارش که یکی از کتابهای قدیمی یهودیان است ، مقایسه کند ، به شباهت بین این دو داستان پی خواهد برد.در ابتدا این داستان را از قول قرآن و کتابهای مسلمانان نقل می کنیم و سپس آن را با کتابهای داستانی یهودیان مقایسه می کنیم.ابو فدا این داستان را اینگونه تعریف می کند.آزر پدر ابراهیم یک بت ساز بود.او بتها را به پسرش می داد تا برایش بفروشد.ابراهیم همیشه با ناراحتی می گفت: چه کسی این بتها را که نه سودی و نه زیانی دارند ، می خرد.سپس وقتی که که الله او را به هدایت قوم خویش بر انگیخت ، پدرش دعوت او را نپذیرفت.مردم هم دعوت او را نپذیرفتند.تا اینکه موضوع این دعوت همه جا پخش شد و به گوش نمرود رسید. نمرود پادشاه کشوری بود که ابراهیم در آنجا زندگی می کرد.او ابراهیم را در آتش افکند ، اما آتش بر او سرد شد. بر این اساس، مردم به او ایمان آوردند.در عریش المجالیس می خوانیم که:شبی ابراهیم از منزلگاه خود بیرون آمد و پیش از اینکه ماه بر آید ، ستاره ای در آسمان دید. گفت این خدای من است. وقتی که ستاره غروب کرد؛ گفت: اگر الله مرا هدایت نکند از گمراهان خواهم شد. وقتی که در هنگام طلوع ، خورشید را دید گفت این خدای من است و از همه چیز برتر است. وقتی که خورشید غروب کرد او رو به قوم خویش کرد و گفت: من آشکارا از آنچه شریک خدا می کنید ، بیزارم.خدای من کسی است که زمین و آسمان را خلق کرد. خدای من خدای یگانه است. من بت پرست نیستم .آنها می گویند که پدر ابراهیم بتهایش را به ابراهیم می داد تا برایش بفروشد. ابراهیم به او می گفت:اینها هیچ ضرر و سودی برای خریداران ندارند. بنابراین کسی آنها را از او نمی خرد.سپس وقتی که بتها فروش نمی رفت، سر آنها را می شکست و آنها را در آب رودخانه می انداخت و می گفت: بیاشامید ای بیچاره ها. او این کار را به خاطر جلب توجه کفار می کرد.همینکه کفار به او اعتراض می کردند ، او می گفت: آیا شما با من از خدا حرف می زنید؟ خدایی که آشکارا مرا هدایت کرده است؟....این است حجتی که ابراهیم را بر قومش دادیم . ما مقام هر که را بخواهیم رفیع می گردانیم. که خدا به صلاح عالمیان بصیر و داناست.(سوره 5:82)این داستان در سوره 19 آیه 41 چنین آمده است:ای پدر چرا بتی را که چشم و گوش ندارد وهیچ حاجتی از تو روا نمی کند، می پرستی؟.... بقیه داستان به همین منوال ادامه پیدا می کند. اما پدرش از قبول دعوت او خودداری می کند . سپس ابراهیم رو به سوی قوم خویش می کند و با صدای رسا می گوید: من از آنچه شما می پرستید رها شده ام.سپس ایمانش را بر قوم خویش آشکار کرد. او رو به مردم کرد و گفت: به چه می اندیشید؟ من به جز خدای جهانیان با آنچه شما و پدرانتان می پرستید ، دشمن هستم.(سوره 26 آیه 75-77) آنها پرسیدند تو چه کسی را می پرستی؟ آیا منظور تو نمرود است؟ پاسخ داد : نه خدای من کسی است که مرا خلق کرد و سپس هدایتم فرمود. این موضوع در میان مردم پخش شد.تا اینکه به گوش حاکم وقت، نمرود رسید.نمرود به او گفت: آیا درست است که تو گفته ای که پیامبر خدایی و از طرف او فرستاده شده ای؟ آیا تو از خدای قادر برای مردمی که به او باور ندارند ، سخن گفته ای؟ او کیست؟ابراهیم پاسخ داد. خدای من کسی است که میمیراند و زنده می کند(سوره 2 آیه 260) نمرود گفت : من نیز میمیرانم و زنده می کنم. ابراهیم پاسخ داد چگونه تو کسی را زندگی می دهی؟ نمرود گفت : از دو نفری که مستحق مرگ هستند ، یکی را می بخشم و دیگری را می کشم.بنا براین به یکی حیات می دهم و به دیگری ممات.ابراهیم گفت: خدا خورشید را از شرق می آورد . تو اگر می توانی خورشید را از غرب بیاور(سوره 2:260) نمرود مبهوت شد و نتوانست پاسخی بدهد. مردم به بیرون از شهر رفتند تا مراسم عید را جشن بگیرند. ابراهیم از فرصت استفاده کرد و همه بتها را به جر بت بزرگ شکست.آنگاه تبر را برگردن بت بزرگ انداخت. وقتی که مردم از جشن برگشتند و به خانه بتها رسیدند و آن بتها را در آن وضعیت دیدند، با خود گفتند ، چه کسی بتها را به این روز انداخته است؟ یکی از آنها گفت : شخصی به نام ابراهیم همواره از این بتها بد می گفت. احتمالاً این کار اوست.این داستان به گوش نمرود رسید و گفت: او را به حضور مردم آورید. شاید کسانی باشند که بر علیه او گواهی دهند.آنها نمی خواستند بدون مدرک او را دستگیر کنند.او را گرفتند و به پیش نمرود بردند.ابراهیم گفت : من این کار را نکرده ام. شاید بت بزرگ این کار را کرده باشد.او چون از همه بزرگتر بود ، از اینکه بتهای کوچک را عبادت می کردید عصبانی بود.بنابراین بقیه بتها را با تبر شکست. اگر او می تواند صحبت کند ، از او پرسش کنید. پیامبر گفت که ابراهیم سه بار به خاطر خدا دروغ گفت . یک بار زمانی که گفت مریض است. بار دوم زمانی که گفت بتها را نشکسته و بت بزرگ شکسته است و بار سوم زمانی که به پادشاه گفت سارا خواهر من است.وقتی که ابراهیم به مردم گفت اگر بتها می توانند صحبت کنند ، از آنها بپرسید؛ مردم به او گفتند که تو به خوبی می دانی که آنها نمی توانند جواب بدهند.سپس ابراهیم به آنها گفت: ننگ بر شما که به جای خدا چیزی را می پرستید که نه می تواند سودی برساند و نه ضرری. وقتی که مردم از عهده جواب بر نیامدند، یکی از آنها گفت: ابراهیم را بگیرید و در آتش بیاندازید.شعیب ابن جبلی می گوید که اسم او دانیون بود و خدا زمین را شکافت و زمین او را بلعید.سپس نمرود و مردم جمع شدند تا ابراهیم را در آتش بسوزانند. آنها در اطراف او چیزی شبیه به آغل گوسفندان فراهم کردند. اینها سخنان خداوند هستند. مردم گفتند در اطراف او ساختمانی درست کنید. سپس چوبهای سخت در اطراف او گرد آورند و سپس مواد آتشزا بر روی چوبها ریختند.نویسنده ای که گفتارش را در اینجا ذکر می کنیم چگونگی در آتش افکنده شدن ابراهیم و به سلامت بیرون آمدن او از این آتش را نقل می کند. در کتابهای سنتی نقل می کنند که ابراهیم به خاطر بر زبان راندن جمله ی "خدا مرا کفایت می کند"؛ از آتش در امان شد.خدا به آتش گفت: ای آتش بر ابراهیم سرد شو!حال به مقایسه این افسانه با افسانه یهودیان می پردازیم:ترا یک بت ساز بود. زمانی برای فروش بتهایش ابراهیم را به جای خود می فرستد.شخصی برای خرید بت می آید. ابراهیم از او می پرسد: چند ساله ای؟ آن مرد جواب می دهد: 50 یا 60 سال.ابراهیم گفت: وای بر تو که 60 سال سن داری و می خواهی برای خود خدایی بخری که چند روز بیشتر از عمرش نگذشته است.آن مرد شرمنده شد و رفت. روز دیگر زنی پیش ابراهیم آمد و یک بشقاب آورد و به او داد و گفت: این بشقاب آرد را جلوی خدایان بگذار. ابراهیم با یک چوب همه بتها را شکست. به جز بت بزگ. وقتی پدرش آمد پرسید چه کسی بتها را شکسته است؟ ابراهیم گفت : زنی مقداری آرد آورد و گفت آن را جلوی بتها بگذار. ناگهان یکی از آنها گفت . من اول باید آرد را بخورم.دیگری گفت من باید اول بخورم. بینشان دعوا در گرفت. سپس بت بزرگ چوبی برداشت و بقیه بتها را شکست.پدرش گفت : چه می گویی ؟ آیا اینها می فهمند؟. ابراهیم گفت : آیا گوشهای تو آنچه لبانت می گویند ، می شنوند؟سپس ترا ابراهیم را گرفت و به پیش نمرود برد.نمرود گفت: بیا آتش را بپرستیم. ابراهیم گفت : چرا آب را نپرستیم که آتش را خاموش می کند؟ نمرود گفت بیا آب را بپرستیم. ابراهیم گفت چرا ابر را نپرستیم که با ران را فرو می ریزد؟. نمرود گفت : بگذار ابر را بپرستیم. ابراهیم گفت ک چرا باد را نپرستیم که ابر را با خود می برد؟ نمرود گفت بیا باد را برستیم.ابراهیم گفت چرا انسان را نپرستیم که در برابر باد مقاومت می کند؟ نمرود گفت من چیزی به جز آتش نمی پرستم و تو را در آتش می افکنم.بگذار آن خدایی که می پرستی بیاید و تو را از آتش نجات دهد.ابراهیم به و سط شعله های آتش رفت و آتش بر او سرد شد.با مقایسه این دو داستان به خوبی روشن می شود که افسانه محمد برگرفته از داستان یهودیان است.اما بوسیله ذهنیت شاعرانه محمد بسط یافته است.اما آنچه می بینیم داستانی نیست که خود محمد آن را خوانده باشد.بلکه این داستان بازگویی داستانی است که از زبان یهودیان به صورت شفاهی شنیده است.آنچه راوی داستان در ذهن خود داشته است، نه تنها از بسط این داستان آشکار است، بلکه از تکرار زیاد این داستان در آیه های قرآنی نیز هویداست.از اینکه محمد این داستان را در هیچ کجای قرآن به طور کامل بیان نکرده است، روشن می شود که مردم با این افسانه آشنا بوده اند. از سخنان او در قرآن به خوبی پیداست که پیروان او این داستان را باور داشته اند.احتمالاً این داستانها در عربستان رایج بوده اند. همانطور که داستانهای دیگری در مورد ابراهیم در آنجا رایج بود.نقل این داستان از کتب یهودیان به این معنی نیست که بخواهیم بگوئیم محمد این داستان را از یهودیان دزدیده است. بلکه قصدمان این است که بگوئیم این داستان با جزئیات آن در بین یهودیان زمان محمد رایج بوده است و این داستان و داستانهای شبیه به آن منابعی هستند که عربها دانش خود را از آن گرفته اند. احتمالاً محمد با مشورت با بعضی از یهودیان قسمتهایی از این داستان را حذف کرده بود.به هر حال ، مشاهده می کنیم که در قرآن نام پدر ابراهیم آزر است. در حالیکه در کتاب یهودیان نام پدر ابراهیم ترا می باشد.یهودیان شرقی گاهی او را زارا می خوانند که ممکن است شکل عربی آن از بین رفته باشد. احتمالاً محمد این واژه را در سوریه شنیده است. این لغت در فارسی قدیم ادهر بود که در فارسی جدید به آذر به معنی آتش تبدیل شد.شاید نامیدن پدر ابراهیم به اسم آذر که یکی از ایزدان دین زرتشت است ، تلاشی برای بزرگداشت ابراهیم ، به واسطه همراه کردن نام پدر او با ایزد آتش باشد. شاید هم به واسطه این واژه که به معنی آتش است، مفسران یهودی داستان افتادن ابراهیم در آتش را اشتباه متوجه شده باشند.بعداً به این مورد اشاره خواهیم کرد.بررسی داستانهایی از این قبیل که در بین مسلمانان بسیار رایج و مشهور است، قرآن را از یک کتاب که مدعی وحی مقدس است، به یک کتاب غیر الهی تنزل می دهد.آنها در جواب آنچه پیش کشیدیم می گویند: شباهت این داستانها دلیل بر این است که نه تنها محمد این داستانها را از یهودیان قرض نگرفته است، بلکه این داستانها توسط جبرئیل به او الهام شده است.از آنجا که یهودیان که خود را از نوادگان ابراهیم می دانند، چنین داستانهایی را که در سنت خودشان آمده است ، پذیرفته اند،گواهی آنها تأکید محکمی بر آموزشهای قرآن می گذارد.در جواب آنها می توان گفت که تنها یهودیان نادان به چنین روایتهایی تکیه می کنند.زیرا تنها کتبی که درباره ابراهیم در آن سخن گفته شده است، 5 کتاب اول عهد عتیق است، که اصلاً چنین داستان بچگانه ای در آن یافت نمی شود.بر عکس آنچه از کتب عهد عتیق آشکار است این است که ابراهیم چندین نسل پیش از ابراهیم می زیست.هر چند که از نمرود نامی در قرآن برده نشده است، اما ماجرای در آتش افکندن ابراهیم هم در کتابهای سنت مسلمانان و هم در تفسیر مفسران قرآن به تفصیل آمده است.اشتباه تاریخی آنقدر بزرگ است که مثل اینکه بگوئیم اسکندر مقدونی سلطان عثمان ترک را در آتش افکنده است.به هر حال همه داستان رهایی ابراهیم از آتش در نتیجه اشتباه بزرگی است که یکی از مفسرین یهودی مرتکب شد. برای توضیح این مطلب باید به ترگوم (5 کتب اول یهودیان ) نوشته جاناتان بن عریل رجوع کنیم.نویسنده این کتاب می گوید: اور نام مکانی است که قبل از اینکه ابراهیم به کنعان برود در آنجا زندگی می کرد. در حال حاضر این مکان مغیار خوانده می شود. لغت اور یا اورو یک واژه بابلی قدیمی است که به معنی شهر است. این کلمه در نام اورشلیم نیز وجود دارد.(اورشلیم=شهر خدای صلح)اما جاناتان با این واژه بابلی آشنایی نداشت و با خود فکر کرد که این واژه هم معنی لغت عبری اُر(UR) به معنی نور که در عربی به معنی آتش است، می باشد.سپس جمله را اینچنین معنی کرد." من خدایی هستم که تو را از آتش چالدیس رهانیدم" و در تفسیر آن می گوید: وقتی که نمرود ابراهیم را در آتش افکند، خدا آتش را بر ابراهیم سرد کرد و نگذاشت که ابراهیم آسیبی ببیند.به خوبی می بینیم که همه این داستان از توضیح نادرست یک واژه بوجود آمده است که هیچ پایه ای بر حقیقت ندارد.معلوم نیست که جاناتن اولین کسی بود که این اشتباه را مرتکب شد یا خیر. ممکن است او اشتباه را از دیگران انتقال داده باشد.این که جاناتان چنین اشتباهی را مرتکب شده است ، چیز عجیبی نیست.عجیب این است که کسی این اشتباه را قبول کند و ادعا کند که این کلام وحی مقدس است که از طرف خدا به او رسیده است و در قسمتهای مختلف کتابی که مدعی است جبرئیل بر او نازل کرده است، این داستان را نقل کند و پیروانش نیز این داستان را قبول داشته باتشند. تطابق این داستان اشتباه در تورات و قرآن به خوبی پیامبر الهی بودن محمد را ثابت می کند.
بخش دو:
داستان ملکه سبا و حضرت سلیمان
این داستان با کمی تغییر نسبت به ترگوم در قرآن وجود دارد.بدون شک محمد این داستان را باور داشت.آنقدر این داستان با ذائقه عرب همخوانی داشت که آن را وارد قرآن کرد.در سوره نحل آیه 20 تا 45 می خوانیم که:" سلیمان چون جویای حال مرغان شد ، گفت: هد هد به کجا شد که در بین مرغان نمی بینمش.همانا ما او را به عذابی سخت معذب گردانیم.یا آنکه سرش را از تنش جدا کنیم.یا اینکه برای غیبتش ، دلیل و برهان بیاورد.پس از اندکی مکث هدهد حاضر شد.و عذری موجه و حجتی درست آورد و گفت: من به چیزی که تو از جهان به آن آگاه نشدی خبر یافتم و به طور یقین برای تو از ملکه صبا خبر آورده ام.همانا در آن ملک زنی را یافتم که بر مردم آن کشور پادشاهی داشت و به آن زن هرگونه نعمت و دولت عطا شده بود و علاوه بر اینها تخت با عظمتی داشت. آن زن را با تمام رعیتش یافتم. آنها خدا را فراموش کرده و بجای خدا ، خورشید را می پرستیدند و شیطان اعمال زشت آنها را در نظرشان زیبا جلوه داده و آنها را به کلی از راه خدا بازداشته تا هرگز به حق هدایت نیابند.و خدا را که در آسمان و زمین ، هر پنهان را به عرصه ظهور آورده و بر نهان و آشکار خلق آگاه است ، پرستش نکنند. در صورتی که خدای یکتا که جز او هیچ خدایی نیست، پروردگار عرش با عظمت است.سلیمان به هدهد گفت باید تحقیق کنیم تا صدق و کذب سخنت را دریابیم.اینک نامه مرا به سوی آنان ببر و پاسخ را باز بیاور. بلقیس رو به رجالش کرده و گفت: نامه ای از یک مرد بزرگ به دستم رسیده است.این نامه از جانب سلیمان است و عنوان آن، به نام خداوند بخشنده مهربان است و بعد چنین نوشته است:" بر من برتری مجوئید و از فرمانم سر مپیچید و تسلیم امر من شوید." آنگاه به مشورت گفت: ای رجال شما به کار من رأی دهید؛ که من تا کنون بی حضور شما تصمیم به هیچ کاری نگرفته ام.رجال ملک به او اظهار داشتند: ما دارای نیروی کامل و مردان جنگی مقتدری هستیم. لیکن اختیار با شماست. یا به صلح و تسلیم تن دهیم و یا با فکر روشن به جنگ رویم.بلقیس گفت: پادشاهان چون به دیاری حمله آورند ، آن کشور را ویران سازند و عزیزترین اشخاص مملکت را ذلیل ترین افراد کنند. رسم و سیاستشان بر این خواهد بود. صلاح بر این است که هدیه ای برای سلیمان بفرستیم تا ببینیم جواب چه خواهد بود.چون فرستادگان بلقیس به حضور سلیمان رسیدند ، سلیمان به آنها گفت: می خواهید مرا به مال دنیا مدد کنید؟ آنچه خدا به من از مال و ملک دنیا عطا فرموده بسیار بهتر از این هدیه مختصر شماست.آری شما مردم دنیا به این هدایا شاد شوید.ای فرستاده بلقیس با هدایا به سوی آنان باز شو که من با لشکری بیشمار که هیچ با آن مقاومت نتوانند کرد، به سوی آنان می روم و آنان را با ذلت و خواری از آن ملک بیرون می کنم.آنگاه سلیمان رو به حضار کرد و گفت: کدام یک از شما پیش از اینکه بلقیس تسلیم امر من شود، تخت او را به اینجا می آورد؟جنی در آن میان گفت: من تخت او را پیش از اینکه تو از جایگاه خود برخیزی در اینجا حاضر می کنم و آن کس که به علم کتاب الهی دانا بود ، گفت: پیش از آنکه چشم به هم زنی تخت را به اینجا می آورم.چون سلیمان تخت را پیش خود ملاحظه فرمود ، گفت : این توانائی از فضل خدای من است تا مرا بیازماید که نعمتش را شکر می گویم یا کفران می کنم.و هر که شکر نعمت حق کند، شکر به نفع خویش کرده است. همانا خدا بی نیاز و کریم و مهربان است.آنگاه سلیمان گفت: تخت را بر او ناشناس گردانید تا بنگریم که آیا وی سریر خود را خواهد شناخت یا خیر. هنگامی که بلقیس آمد ؛ از او پرسیدند آیا تخت تو چنین است؟ و ی گفت : گویا همین است و ما پیش از این به این امور دانا و تسلیم امر خدا بودیم.پرستش غیر خدا او را از پرستش خدا باز داشته و از کافران بود.آنگاه او را گفتند در ساحت این قصر داخل شو.چون کوشک را ملاحظه کرد فکر کرد که لجه آبی است و جامه از ساقه پا برگرفت.و گفت این قصری است که از آیینه صاف است.گفت بار الها من سخت بر نفس خویش ستم کردم و اینک با رسول تو سلیمان تسلیم فرمان یکتا پروردگار عالمیان شدم.راوی قرآن پاره ای از جزئیات را که در کتاب ترگوم آمده است؛ حذف کرده است. در پاره ای از نقاط نیز اندک تفاوتی وجود دارد.در کتاب ترگوم نوشته شده است که سلیمان تختی داشت که 24 عقاب بالای آن قرار داشتند و سایه خود را بر سر سلیمان می انداختند. وقتی که سلیمان می خواست به جایی برود، عقابها همرا ه با تخت او را به محل مورد نظر می بردند.می بینیم که در ترگوم عقابها تخت را حمل می کردند. در حالیکه در قرآن این کار را عفریته جن انجام می دهد.اما در مورد فرستادن پرنده به دنبال ملکه صبا هر دو تشابه دارند. به جز اینکه در ترگوم پرنده را جغد ، اما قرآن آن را هدهد نامیده است. در اینجا ترجمه ای از ترگوم می آوریم تا آن را با قرآن مقایسه کنید.وقتی که سلیمان از شراب سرمست شد، دستور داد که همه پرندگان هوا و خزندگان روی زمین و جنها و اشباح و دیوان را گرد او جمع آورند و برای او برقصند و در برابر سلیمان سجده کنند. سلیمان همه آنها را به نام فرا خواند.همه دور او گرد آمدند؛ به جز زندانیان و اسیران و مردانی که مسئول این زندانیان بودند.اما جغد در میان یاران خود بود و در آن میان نبود.سلیمان دستور داد که او را به زور هم که شده به آنجا بیاورند.جغد به حضور سلیمان آمد و گفت: تمام گوش و قلب خود را متوجه سخنان من کن.سه ماه پیش بود که با خود گفتم من از این لحظه خوردن و آشامیدن را به کنار می گذارم مگر اینکه همه دنیا را ببینم.با خود گفتم کدام سرزمین است که فرمانبردار ارباب من ، شاه سلیمان نیست؟ شهری با استحکامات در شرق دیدم. درختان آن شهر گویی که در اول خلقت کاشته شده و از بهشت آبیاری شده بودند.طلا و نقره همانند ریگ رودخانه در آن دیار فراوان بود.گروهی از مردم حلقه های گل بر سر و روی خود داشتند.گویی که این شهر همسایه بهشت است. آنها طرز استفاده از کمان را بلد بودند.زنی بر همه آنها حکمرانی می کرد که نامش ملکه صبا بود.حال اگر خوشحال می شوی من به آن دیار خواهم رفت و ملکه و بزرگان آنجا را به زنجیر می کشم و به خدمت تو می آورم.شاه سلیمان را این نظر مقبول افتاد.پس کاتبان خویش را فراخواند . آنها نامه ای نوشته بر پای جغد بستند. او به آسمان پرواز کرد و همراه با پرندگان دیگر به آن دیار رفت. صبحگاهان به دیار صبا رسیدند. ملکه صبا عازم دریا بود تا مراسم عبادی خویش را به جا آورد. پرندگان خورشید را تیره گرداندند. او چنان شگفت زده شد که لباسش را درید.سپس او نامه را از پای جغد باز کرد. در نامه چنین نوشته شده بود:سلیمان به تو سلام می رساند و می گوید:او که والاتر و برتر از همه است، مرا فرمانروای تمام حیوانات و انسانها کرده است. او که فرمانده چهار گوشه دنیاست ، مرا فرستاده است که به تو بگویم اگر سعادت خود را می خواهی به من بپیوند. اگر نمی پسندی ، پادشاه و لشکری به سوی تو می فرستم.حیوانات مزارع همه در فرمان من هستند و مرغان هوا سوارکاران منند. جنها و عفریته ها همه با تو دشمنند.اگر بیایی تو را برتر از همه قرار خواهم داد. اگر نیایی تو را دربند می کنم و خوراک جانوران وحشی می کنم.وقتی که ملکه صبا این را شنید به دنبال نخبگان کشورش فرستاد تا با آنها مشورت کند.آنها سلیمان را نمی شناختند. اما به او نصیحت کردند که یک کشتی پر از جواهرات قیمتی را با 6000 دختر و پسر که همگی رنگ ارغوانی پوشیده اند و همگی در یک زمان متولد شده اند، به عنوان هدیه برای سلیمان بفرستد و به او قول بدهد که پس از سه ماه خودش هم به دیدار او رود. این سفر یک سفر هفت ساله بود. اما او تصمیم گرفته بود که ظرف مدت 3 ماه خودش را به آنجا برساند.وقتی که ملکه صبا به شهر سلیمان رسید؛ سلیمان یک پیغام بری را با لباسی درخشان به سوی او فرستاد.او از کالسکه خود پیاده شد و به مرد پیغام آور گفت: تو سلیمان هستی؟ مرد جواب داد : نه من یکی از خدمتکاران اویم.سپس همراه او به بارگاه سلیمان رفت.سلیمان همینکه از آمدن او آگاه شد، بلند شد و در یک قصر شیشه ای نشست.ملکه صبا وقتی که قصر شیشه ای را دید خیال کرد که کف قصر، آب می بیند.بنابراین برای اینکه عبور کند؛ لباس خود را بالا زد.وقتی که سلیمان پاهای پرموی ملکه صبا را دید با فریاد گفت: زیبایی تو یک زیبایی زنانه است اما موهای پای تو همانند مردان است.مو برای مردان زیباست اما برای زنان نیست.سپس ملکه صبا به او گفت: از تو می خواهم که سه چیستان مرا حل کنی.اگر بتوانی این چیستانها را حل کنی متوجه می شوم که مرد عاقلی هستی و اگر نتوانی ، متوجه می شوم که تو هم مردی همانند مردان دیگری هستی که در اطرافت هستند.وقتی که سلیمان هر سه چیستان را پاسخ گفت؛ ملکه صبا به او گفت: خجسته است خدایی که تو را بر تخت نشاند تا با عدالت فرمان برانی. سپس طلا و نقره و جواهرات دیگری به سلیمان هدیه داد. او نیز ملکه صبا را از هر چه می خواست بی نیاز کرد.همانطوری که می بینید در روایت یهودیان، ملکه صبا معماهایی حل می کند و انتظار دارد که سلیمان به آنها پاسخ دهد. گرچه این ماجرا در قرآن ذکر نشده است؛ اما در کتابهای سنت همه این ماجرا درج شده است. اما آنچه درباره سنگفرش بلورین که ملکه صبا آن را با استخر آب اشتباه گرفته بود، در قرآن گفته شده است، با آنچه در ترگوم گفته شده است کاملاً به هم شبیه نیستند. تعدادی از نویسندگان اسلامی شرحی مفصل تر از آنچه در ترگوم هست ؛بر این ماجرا نوشته اند. برای مثال در عرایض المجالس می خوانیم که او لباسش را بالا زد تا از آب بگذرد. سلیمان به او نظر انداخت .او زنی بسیار زیبا بود به جز اینکه پاهایش پوشیده از مو بود. وقتی سلیمان آن منظره را دید با فریاد گفت اینجا یک کاخ بلورین است. همه چیزهای شگفت انگیز این داستان برانگیخته شده از تخیلات یهودیان است که محمد آنها را درست پنداشته است. اما بعضی ماجراها با شرح و تفصیل بیشتری نسبت به بقیه توضیح داده شده است.( که در شرق به طور عموم تا به امروز رایج بود). اینکه سلیمان بر انواع روح های شیطانی حکمفرمایی می کرد از کج فهمی یهودیان درفهم واژه عبری جن که به مفهوم خانم یا خانمهاست ناشی شده است.اما مفسرین یهودی آن را بد فهمیده اند و در توضیح از آنها به روحهای شیطانی یاد کرده اند. هم قرآن هم افسانه های یهودی سلیمان را دارای سپاهی می دانند که از روح ها و اشباح و انسانهای گوناگون تشکیل شده بود.داستان بازرگان و جن در شبهای اعراب یکی از نمونه های اینگونه باورهاست. به هر حال مضمون این داستان آن بود که وقتی ملکه صبا جاه و جبروت سلیمان را دید؛ به او گفت آنچه من اکنون از تو و جاه منزلت تو دیدم؛ دو برابر آن چیزی است که شنیده بودم. چه خوشبخت هستند مردان و خدمه های تو. درود خدا بر تو که بر مردم اسرائیل حکمفرمایی می کنی.خدا مردم اسرائیل را همیشه دوست خواهد داشت. به همین دلیل تو را پادشاه آنان قرار داد تا با آنها با عدل و داد رفتار کنی. سپس مقدار زیادی طلا و جواهرات گران قیمت تقدیم سلیمان کرد. آنقدر آن هدیه ها زیبا بود که تا کنون کسی هدیه هایی به این فراوانی دریافت نکرده است.اگرچه تعداد دیگر ی از روایتهایی که در قرآن ذکر شده از تورات گرفته شده است، اما لازم نیست همه آنها را به تفصیل در اینجا بیان کنیم.آنچه در اغلب این روایتها مشهود است این است که محمد از شرح تاریخی ماجرا به آن صورت که در عهد عتیق نوشته شده است، اطلاع کافی نداشته است.بدون شک دلیل این امر این است که مردان یهودی که در عربستان زندگی می کردند ؛ مردمی تحصیلکرده نبودند و آنها با داستانهای تلمود بهتر از داستانهای انجیل آشنا بودند. قبل از اینکه جزئیات مهم تر را دنبال کنیم به بررسی داستان هاروت و ماروت می پردازیم. این دو فرشتگانی هستند که در بابل مرتکب گناه شدند. ما به اصل این داستان که از کجا آمده است اشاره خواهیم کرد.ابتدا آن را به صورتی که در قرآن آمده است نقل می کنیم و سپس به نقل آن در کتب یهودی و سپس افسانه هایی که این داستان از آن مشتق شده است می پردازیم.داستان هاروت و ماروتدر آیه 101 سوره بقره می خوانیم که: و پیروی کردند سخنانی را که دیو و شیاطین در ملک سلیمان می خواندند و هرگز سلیمان به خدا کافر نگشت.لیکن دیوان همه کافر شدند و سحر به مردم می آموختند و آنچه را به دو فرشته هاروت و ماروت در بابل نازل شده یاد می ماند و آن دو فرشته به هیچ کس چیزی نمی آموختند.مگر که به او می گفتند که کار ما فتنه و فساد است،مبادا کافر شوی.در عرایض المجالس این داستان را از زبان سنت می خوانیم.مفسرین در توضیح این آیه می گویند: وقتی که فرشتگان اعمال بد فرزندان آدم را که در زمان ادریس پیامبر به آسمان صعود کرده بودند،دیدند از آنها دوری جسته و سرزنششان کردند،سپس به خدا گفتند اینان جانشینان تو بر روی زمینند؛ اما علیه تو طغیان می کنند. خدا به آنان گفت اگر من شما را به زمین بفرستم و آنچه را که در نهاد بشر قرار دادم در نهاد شما قرار دهم؛ شما نیز همان کارهایی را می کنید که انسانها می کنند.آنها گفتند خدایا ما را از رفتن به زمین برحذر کن.ما را نشاید که خدای خود را نافرمانی کنیم.خدا گفت دو فرشته از میان بهترین خود انتخاب کنید،من آنها را به سوی زمین می فرستم.آنها هاروت و ماروت را از بین خود انتخاب کردند.هاروت و ماروت از مخلص ترین فرشتگان خدا بودند.الکسی می گوید: خدا گفت سه نفر از میان خود انتخاب کنید.آنها بر این اساس آزرا که هاروت نام دارد و ازابی که ماروت نام داردو عزرائیل را انتخاب کردند.نام آنها زمانی عوض شد که مرتکب خطا شدند.همانطور که نام ابلیس در ابتدا عزازیل بود و بواسطه خطا؛ خدا نام او را به ابلیس تغییر داد.سپس خدا آرزوهایی را که در نهاد بشر است ، در نهاد این فرشتگان قرار داد و آنها را روانه زمین ساخت و به آنها دستور داد که با مردم با عدل و داد رفتار کنند. سپس به آنها دستور داد که از بی عفتی و کشتار بی رحمانه و خوردن شراب دوری بورزند.وقتی که عزرائیل آرزوی بشری در نهادش افتاد، از خدا خواست او را به بهشت برگرداند و خدا نیز حرف او را پذیرفت.سپس او 40 سال خدا را عبادت کرد و پس از آن سربلند کرد و دیگر برای همیشه در پیشگاه خدا شرمنده بود.ولی آن دو فرشته دیگر به همان صورت باقی ماندند.آنها درروز بین مردم می رفتند و برای آنها قضاوت می کردند وشب هنگام به آسمان بازمی گشتند و به عبادت خدا مشغول می شدند. به گفته علی زنی زیبا به اسم زهره که ملکه فارس بود آنها را وسوسه کرد.وقتی آنها او را دیدند قلبشان اسیرش شد.آنها تمنای وصال او را کردند اما او امتناع کرد و رفت.روز دیگر دوباره آنها زهره را دیدند و باز تقاضای خود را تکرار کردند.زهره در جواب آنها گفت تا آنچه را من عبادت می کنم عبادت نکنید و این بتها را نپرستید و شراب نخورید و به قتل مبادرت نورزید من خود را از آن شما نخواهم کرد.ان دو فرشته یکصدا گفتند ما هرگز نمی توانیم چنین کارهایی را انجام بدهیم زیرا خدا ما را از این کارها منع کرده است. بنابراین او از آنها دور شد و روز سوم با پیمانه ای از شراب نزد آنها بازگشت و خود را علاقه مند به آنها نشان داد.آنها دوباره تقاضای خود را تکرار کردند و زهره همان جوابی را که روزهای پیشین به آنها داده بود؛ دوباره تکرار کرد. آنها به او گفتند،ما از پرستش غیر خدا و قتال می هراسیم.اما آسان ترین پیشنهاد تو را که خوردن شراب است می پذیریم.سپس شراب را نوشیدند و در پی آن مست شدند و بر روی آن زن افتادند.مردی آنها را دید.به این سبب آنها او را کشتند.کلب ابن انس می گوید آنها بت پرستی هم کردند و به واسطه آن خدا زهره را به یک ستاره تبدیل کرد.علی و ابن کلب می گویند، زهره به آن دو فرشته گفت: شما به وصال من نخواهید رسید جز اینکه به من یاد دهید چگونه به آسمان صعود می کنید.یکی از آنها به دیگری گفت: یادش بده چگونه به آسمان می رویم.آن دیگری گفت: من از خدا می ترسم.سپس او در جوابش گفت پس لطف و رحمت خدا کجاست! سپس آنها ورد صعود به آسمان را به او یاد دادند و زهره با ادای آن ورد به آسمان رفت.و خدا او را به یک ستاره تبدیل کرد.زهره نام عربی ونوس است.این روایت که به طرق مختلف نقل شده است خود دلیلی بر این ادعاست که این داستان در میان مسلمانان پذیرفته شده بود و توسط کتابهای سنت از قول پیامبر ارائه می شد.نکاتی چند در این داستان هست که اصل یهودی آن را به اثبات می رساند.یکی از این دلایل این است که یهودیان معتقدند هرکس نامهای خاص خدا را دریابد به واسطه آن می تواند به کارهای خارق العاده دست بزند.اما ما دلایل بهتری برای یهودی الاصل بودن این داستان در اختیار داریم. از جمله اینکه در کتاب میدراش، فصل 64 می خوایم که شاگردان یوسف از او پرسیدند عزائیل کیست.او در پاسخ گفت زمانی که مردم پیش از طوفان نوح به بت پرستی مشغول شدند،دو فرشته شمازیل و عزائیل به پیشگاه خدا آمدند و گفتند ای پروردگار عالم وقتی که تو می خواستی آدم را خلق کنی ما به تو گفتیم این چه موجودی است که می خواهی خلق کنی؟ خدا گفت پس چه کسی باید در زمین فرانروایی کند؟ فرشتگان گفتند ما بر زمین فرمانروایی می کنیم.خدا به آنان گفت بر من روشن است که اگر خواسته های آدمیان را در وجود شما نهم و شما بر زمین فرمانروایی کنید از آنچه آدمیان هستند بدتر خواهید شد.آنها به خدا گفتند به ما رخصت فرما که در زمین ساکن شویم ، آنگاه نشان خواهیم داد که چگونه ما نام تو را در یاد خواهیم داشت و تو را تقدیس خواهیم کرد.خدا به آنان گفت بروید و در زمین منزل گزینید.وقتی آنها به زمین رسیدند ؛ شمازیل در نظر اول یک دختر جوان را دید که نامش استر بود. به چشمانش خیره شد و گفت با من مهربان باش،او در جوابش گفت من هرگز به تو گوش فرا نخواهم داد. جزاینکه نام مخصوص خدا را که به واسطه آن به آسمان صعود می کنی به من یاد دهی.او آن را به استر آموخت و همینکه استر آن کلمه را تکرار کرد به آسمان رفت و خدا گفت چون او خود را از دسترس شما محفوظ داشت و خود را میان هفت ستارگان جای داد و به واسطه صعود او به آسمان شما همچنان پاک باقی ماندید.او در میان خوشه پروین جا گرفت.آنها مرتبا" خود را به خاطر دختران زیبای آدم تحقیر می کردند؛ اما نمی توانستند آرزوی خود را برآورده کنند.آنها همسر اختیار کردند و صاحب پسرانی شدند.عزائیل صاحب جواهرات زنانه بود که هر مردی را به خوی تجاوز کاری متمایل ی کرد.به آنچه در این جمله آخر گفته شد بعدا" رجوع می کنیم.باید توجه کرد که عزائیل همان عزرائیل داستان محمدیان می باشد.به خوبی برای هرکس مشخص می شود که داستان اولی ریشه خود را از داستان دومی گرفته است.هرچد که محمد داستان خود را لغت به لغت از داستان یهودیان اقتباس نکرده است. زیرا که او آن را به صورت شفاهی از یهودیان شنیده بود.اما در داستان محمدیان نکات جالبی وجود دارد که قبل از اینکه ما به این پرسش که یهودیان این داستان را از کجا فراگرفته اند پاسخ دهیم باید به آن توجه کنیم.اولین نکته ریشه لغت هاروت و ماروت است که گفته شده است این دو فرشته در اصل نامهای دیگری داشته اند و به ترتیب آز و ازابی نامیده می شدند که ریشه این دو نام در عبری و عربی مشترک است.در میدراش این دو فرشته گناهکار،شمازیل و عزائیل خوانده می شوند.در داستان محمدیان گفته شده است که عزرائیل سومین عضو گروه فرشتگان بود که به زمین آمد.اما قبل از اینکه گناهی مرتکب شود به آسمان صعود کرد. اکنون در باور مسلمانان این فرشته را فرشته مرگ می نامند.در افسانه مسلمین گفته شده است که هاروت و ماروت وقتی مرتکب گناه شدند این نامها را به خود گرفتند.ما کشف کردیم که این دو نام متعلق به بتهای ارمنی هستند که ارمنها پیش از گرویدن به مسیحیت در قرن سوم و چهارم میلادی آنها را پرستش می کردند.در زبان ارمنی به آنها هوروت و موروت گفته می شود که نویسندگان ارمنی به نقشی که این دو صنم در میتولوژی آنها ایفا کرده اند،اشاره کرده اند.هوروت و موروت بدون شک از دستیاران خدایانی نظیر اسپاندارامیت،آمینابق و خدای کوه آرارات و دیگر خدایانی که برای ما ناشناس هستند،بوده اند.آنها خدایان مخصوص محصول و منفعت بوده اند،اسپندارامیت همان اسپنتا آرمایتی اوستاست.اسپنتا آرمایتی فرشته مونث نگهدارنده زمین و زمان است.هاروت و ماروت در اوستا هورات و امرتات خوانده می شوند که فرشتگان فراوانی و جاودانگی خوانده می شوند.آنها پنجمین و ششمین فرشته از امشاسپندان می باشند.این فرشتگان از دستیاران اصلی اهورا مزدا خداوند خالق گیتی هستند.در اوستا هورات و امرتات همانند میتولوژی ارمنیان دو یار جدا نشدنی هستند.در میتولوژی ارمنیان اینها فرشتگانی هستند که محافظ سرسبزی و خرمی جهان هستند.در میتولوژی پارسیان هورات و امرتات به مرور تبدیل به خرداد و مرداد شد و اکنون سومین و چهارمین ماه پارسیان را به ترتیب خرداد و مرداد می نامند.این لغتها کاملا" ریشه آریایی دارند و در سانسکریت سارواتا و آمریتا خوانده می شوند.سارواتا در ریگ ودا سارواناتی خوانده می شود.گرچه آنها ریشه میتولوژی ندارند؛ اما در افسانه های آریایی این نیمه خدایان را بارور کننده زمین دانسته اند و او را در قالب اسپنتا آرمایتی تشخص بخشیده اند و بر همه موجودات برتری داشته اند.آنها مقدس الاصل بودند و به واسطه فرمان اورمزد به زمین آمدند.(همانند افسانه مسلمانان) ماموریت آنها اصلا" بر پایه آلوده شدن به گناه نبود. محمد نامهای آنها را از میتولوژی پارسیان و ارمنها قرض گرفت و آنها را با دو فرشته گناهکار در میتولوژی یهودیت اشتباه گرفت (شاید منابع اطلاعاتی او باعث این اشتباه شدند).چون اطلاعاتی که از پارسیان و یهودیان داشت و همچنین شباهت بین این دو داستان کاملا" متفاوت،باعث شد که او آنها را یکی فرض کند.اما این داستانهای عجیب آریایی ریشه خود را از تلمود گرفته اند.دختری که در داستان یهودیان استر خوانده می شود همان اشتیار خدای بابلیان است که در فلسطین و سوریه به نام اشتورت عبادت می شد. او خدای عشق و شهرت بود. در یونان آفرودیت و در روم ونوس خوانده می شد که معرف سیاره ونوس است و عربها آن را زهره می نامند. تفاوت نامها در میتولوژی یهود و عرب اهمیت چندانی ندارد،اما شخصیتی که در هر دو میتولوژی نامبرده شده در حقیقت هر دو یکی هستند. اشتیار در میتولوژی بابلیان و آشوریان نقش مهمی را ایفا می کند. یکی از داستانهای مربوط به اشتیار را در اینجا ترجمه می کنیم. همانطور که در داستان گناه آلوده شدن فرشتگان ذکر شد، فهمیدیم که زهره یا استر توانست به آسمان صعود کند.در میتولوژی بابلیان می خوانیم که ایشتار عاشق قهرمانی به نام گیلگمش می شود که پیشرفت او را به تعویق انداخت. گیلگمش تاج بر سر گذاشت. ایشتار به گیلگمش گفت مرا ببوس. او گفت ای گیلگمش مرا به همسری خود برگزین و میوه خود را به عنوان هدیه به من بده. تو شوهر من خواهی شد و من همسر تو. و تو بر کالسکه ای از فیروزه و طلا سوار خواهی شد که چرخهایش از طلاست. و میله چرخهایش از الماس. هر روز قاطری را به زیر یوغ خود می آوری و با عطر چوب کاج به خانه وارد می شوی.اما گیگمش از پذیرفتن عشق او امتناع کرد و با ذکر شوهرهایی که تاکنون اختیار کرده بود او را سرزنش کرد. در ادامه داستان می خوانیم که: ایشتار عصبانی می شود و به آسمان پیش انو خدای آسمانها می رود. در میتولوژی بابلیان انو قدیمی ترین خداست.همانطور که می بینیم داستان صعود ایشتار به آسمان همانند داستان مسلمانان است. در داستان مسلمانان او فرشتگان را ترغیب به انجام گناه می کند.همانطور که در داستان بابلیان گیلگمش را وسوسه می کند.در ادبیات سانسکریت داستانی شبیه به آنچه در قرآن و سنت نقل شده است، می بینیم.در ماهابارتا درباره داستان سفر نوادآیاسوندا می خوانیم که: زمانی دو برادر به نامهای سوندا و آیاسوندا دست به ریاضت زدند تا شایستگی فرمانروایی بر زمین و آسمان را به دست آورند. برهما از اینکه فرمانروایی خود را از دست دهد، ترسید. برای اینکه از این رخداد جلوگیری کند،تصمیم گرفت این دو رقیب را از میان بردارد.روشی که او پیش گرفت این بود که زنان زیباروی آسمانی را برای وسوسه آنها به سویشان فرستاد.مسلمانان این زنان را حوری و هندیان قدیم آنها را آیساراساس می نامند.او زیباترین آیساراس را به نام تیلوتا آفرید.او تیلوتا را به عنوان هدیه ای به سوی این دو برادر فرستاد.با دیدن او سوندا دست چپ او و آیاسوندا دست راستش را گرفت.هر کدام آرزومند بود که او را به همسری خود در آورد.حسادت باعث شد که بین این دو برادر کینه و دشمنی بوجود آید.در نتیجه؛ آنها یکدیگر را کشتند و تیلوتاما به سوی برهما برگشت.برهما به دلیل اینکه توسط او توانست دو برادر را از پای درآورد از او قدردانی کرد.سپس به او گفت :آنچنان تو را نورانی می سازم که به خاطر زیبائیت کسی را توان نگاه کردن در تو نباشد.در این داستان صعود آن پری به آسمان را می خوانیم.داستان هندوها با بابلیان همخوانی دارد.اما با داستان مسلمانان تفاوت دارد.زیرا ایساراساس در آسمان است و گهگاهی به زمین سر می زند و ایشتار یکی از خدایان است.در داستان هندوان دو برادر در ابتدا در روی زمین زندگی می کردند.اگر چه بعداً اجازه یافتند که به آسمان صعود کنند.از این نظر با دو فرشته ای که مطابق داستان یهودیان و مسلمانان از آسمان به زمین آمدند ، متفاوت هستند.اختلاف از این نظر بسیار ناچیز است.در داستان هندوها برادران از طرف ایزد بانویی به نام دیتی که مادر ماروت خدای طوفان است؛ فرود آمدند. شباهت بین این افسانه های مختلف بسیار شگفت آور است.می توان نتیجه گرفت که علت شباهت این داستانها به یکدیگر این است که منبع اصلی این داستانها یکی بوده است. یهودیان بدون شک قسمتهایی از این داستان ، یا حد اقل نام ایشتار یا ایستر و دیگر جزئیات را از بابلیها که بابلیها نیز آن را از آکدیان قدیم گرفته بودند؛ اقتباس کرده اند.تلمود منبع بت پرستی آن را فراموش و آن را قبول می کند و از یهودیت نیز وارد قرآن و سنت مسلمانان می شود.اگر بخواهیم تحقیق کنیم تا بفهمیم یهودیان چگونه این داستان را پذیرفته اند ، در می یابیم که علت این پذیرش در بدفهمی یک واژه عبری در کتاب سفر آفرینش است. واژه nephilim که در متن کتاب آفرینش فصل ششم هست، به معنی افتادن است. اما جاناتان بن عزیل در کتاب ترگوم آن را به فرود فرشتگان معنی کرده است و بدون شک آن را با ریشه لغوی آن کلمه سازگاری داده است.همانطور که قبلا توضیح دادیم ، به دلیل کج فهمی واژه اور که به معنی شهر است، داستان در آتش افتادن ابراهیم سرهم بندی شد؛ جاناتان در توضیح خود درباره فصل ششم سفر آفرینش می گوید: شمازیل و عزازیل از بهشت به سوی زمین فرود آمدند. این داستان در میدراش به خاطر همین اشتباه تکرار شده است.نیازی به تشریح واژه nephilim به آن صورت که مورد قبول ماست و معنی افتادن می دهد، نداریم.زیرا در کتاب ترگوم اونکلوس آن را مردان وحشی و ظالم معنی کرده است. بعضی مشتق شدن این واژه ازnaphal را منکر می شوند و ترجیح می دهند آن را مشتق شده از واژه nabil که به معنی noble (اصیل و شریف) و همچنین کماندار است؛ بدانند.اما همانند اسامی خاص در فصلهای اولیه کتاب آفرینش ، ممکن است که ریشه این لغت در اصل سومری باشد و هیچ ارتباطی با زبانهای سامی نداشته باشد.از آنجا که یهودیان نادان عاشق چیزهای عجیب و غریب بودند، داستان فرود فرشتگان را عجیب تر و غیر واقعی تر می ساختند.در ابتدا در قالب فرشته ای از آسمان فرود آمدند . در حالیکه در افسانه بابلیان ایشتار ، تنها به وسوسه گیلگمش می پردازد.اما یهودیان با گذشت زمان در افسانه های خود غلو بیشتری وارد کردند.برای مثال در کتاب ساختگی انوخ ، تعداد این فرشته ها را 200 نفر ذکر کردند که همگی برای انجام گناه با زنان زمینی از آسمان فرود آمدند.داستانی را که در ذیل می آوریم ، آنقدر مهم است که باید آن را با جزئیات بیشتری نسبت به داستانهای پیشین تعریف کنیم. زیرا در آخر داستان نتیجه ای که عایدمان می شود، در میدراش و بعضی از قسمتهای قرآن ذکر شده است. در متنهایی که ذکر خواهیم کرد، در هر کجا که تعداد مردان زیاد می شود؛ در همانجا دختران زیبا متولد می شوند و فرشتگان ، آن پسران بهشتی ، دختران را می بینند و علاقه مند به کام گیری از آنها می شوند.سپس به یکدیگر می گویند : بگذار از زمینیان زنانی را برای خود برگزینیم و دارای فرزند شویم. سمایساز که سر دسته آنها بود به آنها گفت: من می ترسم شما از پذیرفتن این امر امتناع کنید و من به تنهایی در دام این گناه بیفتم.بنابراین آنها گفتند ، ما همگی سوگند می خوریم تا به مقصود نرسیم دست از طلب بر نداریم و سپس همگی با هم سوگند خوردند و یکدیگر را متعهد کردند که به سوگند خود وفادار بمانند.پس از شمردن نام فرشتگان شورشگر داستان ادامه می یابد. آنها هر کدام برای خود همسری انتخاب کردند.فرشتگان به آنها طریقه درست کردن سم و جادو گری و همچنین داروهای گیاهی را آموختند.عزائیل به مردان طریقه ساخت شمشیر و سپر و اسلحه را یاد داد.او فلز و طرز کار کردن با آن را به آنها نشان داد. همچنین گردنبند، نقاشی، سنگهای گران قیمت و رنگها را نیز به آنها نشان داد. منبع تزئینات زنان همان است که در میدراش پیدا کردیم.توسط این داستان می توانیم به منبع این متن قرآن که از هاروت و ماروت سخن می گوید ، آگاهی پیدا کنیم.محمد می گوید، آنها چیزهایی یاد گرفتند که باعث جدایی بین زنان و مردان می شد. آنها مجاز نبودند که به کسی آسیب برسانند به جز با اراده خدا و آنها چیزهایی به مردم می آموختند که آسیب رسان بودند نه منفعت رسان. برای ثابت کردن ریشه یهودی داستانهای هاروت و ماروت حداقل در جزئیات اصلی آن احتیاج به مدرک بیشتری نیست. اگر چه ما در نام این فرشتگان تأثیر ارمنیها و پارسیها را به خوبی مشاهده می کنیم.همچنین دیدیم که یهودیان این داستان را از افسانه های بابلیان گرفته اند و قبول آن داستان به دلیل سؤتفاهم در معنی یک واژه عبری در کتاب سفر آفرینش بوجود آمد.امکان دارد که مسیحیان نیز همانند یهودیان مرتکب چنین اشتباهی شده باشند. با ارائه مطالب بالا به خوبی آشکار است که محمد داستانهای خود را از یک منبع تحریف شده نقل کرده است و طبیعتاً نمی تواند درست باشد.
بخش پاياني تاثير يهوديت بر اسلام
در ادامه بخش 2 به مثالهای دیگری در ارتباط با تأثیر یهودیان بر قرآن و سنت می پردازیم.ما نمی توانیم همه آنچه را که محمد از افسانه های یهودیان گرفته است با تمام جزئیاتش در اینجا بیان کنیم. با بررسی آنچه در قرآن در رابطه با یوسف، داوود، طالوت و ... گفته شده است؛ به راحتی درمی یابیم که چقدر بین آن چیزی که محمد گفته و آن چیزی که در انجیل می خوانیم تفاوت وجود دارد. علت این اختلاف فاحش این است که محمد این داستانها را از مردم زمان خود شنیده بود و هرگز به کتب یهودیان و مسیحیان در این زمینه مراجعه نکرده بود و گاهی نیز افسانه ها را درست متوجه نمی شد و آنها را با تخیلاتی از ذهن خود و دیگر منابع مخلوط می کرد. اما مثالهایی که به تفصیل در اینجا می آوریم ؛ مدرک موثقی است برای تایید داستانهای مشابه در اینجا داستانی را دنبال می کنیم که ریشه یهودی آن به خوبی آشکار است.در سوره اعراف آیه 170 می خوانیم که : " و به یاد آرند یهودان آنگاه که بر اسلافشان کوه طور را مانند قطعه ابرها بر فراز آنها برانگیختیم که پنداشتند بر آنها فرو خواهد افتاد، و امر کردیم دستورات توراتی که به شما آمد با قوت ایمان و عقیده محکم اخذ کنید و آنچه در آن مذکور است ، متذکر باشید که پرهیزکار شوید.مفسران اسلامی می گویند ؛ خدا کوه سینا را بالای سر یهودیان بر افراشت و آنها را تهدید کرد که اگر دستوراتی را که در قانون موسی آمده است، قبول نکنند، کوه سینا را بر سر آنها خراب خواهد کرد.آنها قبلاً از پذیرفتن قوانین موسی امتناع می کردند؛ اما همینکه این تهدید را شنیدند ، همگی قانون موسی را پذیرفتند.این افسانه در سوره بقره آیه 60 تا 86 نیز بیان شده است.ریشه این داستان در رساله های یهودیان به نام ابودازار (فصل 5) پیدا می شود. در آنجا از قول خدا گفته شده است:" من کوه را چون پوششی بر سر شما فرو می آورم." همچنین در کتاب سبت نیز می خوانیم که: " خدا به آنان این مفاهیم را آموخت و کوه را همانند دیگی بر بالای سر آنها برافراشت و به آنها گفت: اگر قوانین را پذیرفتید که هیچ ، اگر نپذیرفتید کوه را گورستان شما خواهم کرد.این داستان که بر اثر کج فهمی یک واژه انجیلی ، توسط یکی از مفسران یهودی به وجود آمده است؛ در دیگر کتب یهودیان وجود ندارد. در exod می خوانیم ؛ زمانیکه موسی از کوه پائین آمد ؛ دو لوح سنگی در دستانش بود. بنی اسرائیلیها را در حال پرستش گوساله ای دید که آن را با دست خودشان ساخته بودند.از این کار شرم آور عصبانی شد و لوحها را در دامنه کوه به زمین انداخت و شکست. در فصل 21 می خوانیم که وقتی موسی قانون را به مردم داد، آنان در پائین کوه ایستاده بودند. اما یهودیان زود باور که عاشق چیزهای عجیب و غریب هستند؛ عبارت پائین کوه را به اشتباه ؛ افراشته شدن کوه بالای سر بنی اسرائیل تعبیر کردند و داستان افراشته شدن کوه به خاطر کج فهمی عبارتی است که به انگلیسی beneath the mount (پایین کوه) معنی می شود. داستان افراشته شدن کوه بالای سر یهودیان شبیه داستانی از سانسکریت هندوان است . در این کتاب گفته شده است" کریشنا می خواست مردم گوکولا را از طوفانها و ریزش کوه ِ گواردها مصون نگه دارد. این کوه از همه کوهها بزرگتر است. او به مدت 7 روز و هفت شب ؛ این کوه را بر سر انگشت خود معلق نگه داشت. نمی توانیم بگوئیم که یهودیان داستان خود را از هندوان گرفتند. اما می توانیم بگوئیم که آنچه در قرآن در این باره گفته شده ؛ از منابع یهودی گرفته شده است.در حالیکه این داستان فقط به خاطر اشتباه فهمیدن یک عبارت عبری که به معنی پائین کوه است ؛ بوجود آمده است.این تنها داستانی نیست که قرآن درباره سرگردانی یهودیان در بیابان از آن سخن رانده است. داستان گوساله ای که در غیبت موسی ساختند و آن را پرستیدند؛ کمتر از این داستان عجیب نیست.در سوره طه آیه 86 می خوانیم که قوم موسی به او گفتند : ما به میل و اختیار خود خلاف وعده تو عمل نکردیم.ولیکن اسباب تجمل و زینتی ِ بسیاری که از فرعونیان در پیش ما بود؛ در آتش افکندیم و چنین سامری بر ما القا کرد.آنگاه سامری با آن زر و زیورها گوساله ای ساخت که صدای شگفتی داشت.گفتند خدای شما و خدای موسی همین گوساله است؛ که موسی فراموش کرده است. مفسران اسلامی گفته اند که این گوساله می توانست صدای گاو در آورد و همانند گاو عادی تنش از گوشت و خون تشکیل شده بود.علت جاندار بودن این گوساله این بود که سامری از رد پای اسب جبرئیل مقداری خاک برداشت و در دهان آن گوساله گذاشت.این داستان از کتاب pirqeyelize450 یهودیان گرفته شده است. در این کتاب نوشته شده است که گوساله ماما می کرد و بنی اسرائیل آن را دید . در این کتاب همچنین نوشته شده است که سامائل قصد فریب بنی اسرائیل را داشت. علت این داستان سرایی این است که آن گوساله از طلا درست شده و از آتش بیرون آمده بود.همانطور که می بنید ، اشتباه در بیان جزئیات کوچک ، باعث بوجود آمدن افسانه های غیر قابل باور می شود.به نظر می رسد که محمد بیشتر قسمتهای این داستان یهودیان را فهمیده بود.آنچه در قرآن جلوتر از کتاب یهودیان رفته است؛ این است که اظهار می دارد این گوساله همانند یک گوساله زنده گوشت و خون داشت.آنچه محمد از کتاب یهودیان نفهمیده و او را گیج کرده است؛ واژه سامائل است.او نفهمیده که این واژه در حقیقت در اسطوره های یهودیان به معنی فرشته مرگ است.محمد سامائل را با سامری که به معنی سامارتیان است، اشتباه گرفته است.او می دانست که یهودیان با سامارتیان دشمن هستند. بنابراین وی ساخت گوساله را به او نسبت داد.بدون شک محمد تأئید گفتار خود را از داستانی که درباره جوربوام پادشاهی که بعدها سامری(samaria) نامیده می شد؛ بدست آورده بود. در داستانها آمده است که این پادشاه با ساخت گوساله مردم اسرائیل را به گناه وا داشت.اما شهر سامری (sameria) سالها پس از مرگ موسی ساخته شد و سامری در زمان موسی اصلاً وجود نداشته است. این برای چندمین بار است که اشتباه تاریخی در قرآن تکرار می شود.محمد با افسانه های یهودیان بسیار آشنا بود ؛ اما در عوض اطلاع چندانی از داستانهای مسیحیان نداشت.باید خاطر نشان کنیم که در کتابهای یهودیان این هارون است که گوساله ای از طلا می سازد و اصلاً نامی از سامائل یا سامری برده نشده است.در سوره بقره آیه 52 و 53 می خوانیم که"مردم به موسی گفتند" ای موسی ما به تو ایمان نخواهیم آورد جز اینکه خدا را به صورت آشکار ببینیم. سپس خدا به صورت صائقه ای بر آنها فرو آمد و همگی بر اثر آن صاعقه مردند.اما پس از مرگ ، خدا دوباره به آنها حیات بخشید.این داستان نیز از افسانه های یهودیان گرفته شده است.در کتاب سانهدرین(Sanhedrin) یهودیان می خوانیم که آنها با شنیدن صدای خدا که همانند تنوری بود؛ همگی مردند. اما موسی از آنها نزد خدا شفاعت کرد و آنان دوباره به زندگی برگشتند.اگر بخواهیم ریشه این افسانه را پیدا کنیم؛ در کتاب exod می خوانیم که یهودیان می گویند بهتر است خدا با ما صحبت نکند. زیرا ممکن است بمیریم.مسلمانان معتقدند که قرآن پیش از پیدایش عالم در لوحی محفوظ نوشته شده بود. اما این اعتقاد بر اساس آیه 21 و 22 سوره البروج است که می گوید:" این کتاب قرآن بزرگوار الهی است که در لوح محفوظ حق نگه داشته شده است. گرچه کتاب زبور از قرآن قدیمی تر است ، اما آنها معتقد نیستند که کتاب زبور پیش از خلقت نوشته شده است.در سوره الانبیا آیه 105 می خوانیم که:" و ما بهد از تورات در زبور داوود نوشتیم که البته بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد." این تنها متنی است که به صورت اصلی آن در تورات نوشته شده است.اگر چه در 131 متن از قرآن نسبت به انجیل و زبور و تورات با احترام یاد شده است؛ و همچنین یاد آور شده است که اینها کتابهای آسمانی هستند و پیامبرانشان فرستاده خدا هستند؛ اما هیچ انسانی نمی تواند بپذیرد که کتابی پیش از نوشته شدنش به کسی انتساب یابد.خیلی عجیب است که بگوئیم انجیل پیش از عیسی وجود داشته است.اما مسلمانان معتقدند که قرآن سالهای سال پیش از محمد در لوحی محفوظ نوشته شده است.ما در صدد برآمدیم که ببینیم در کتابهای سنت مسلمانان این عبارت را چگونه تفسیر می کنند.در قصص الانبیا می خوانیم که " وقتی خدا دنیا را خلق کرد در زیر عرش مرواریدی آفرید و لوح محفوظ را از آن مروارید خلق کرد.بلندی این لوح به اندازه یک سفر 700 ساله و پهنای آن به اندازه یک سفر سیصد ساله بود و اطراف آن با یاقوت سرخ، توسط خداوند توانا تزئین شده بود. سپس به قلم دستور داد که بر لوح مفحوظ درباره خلقت عالم بنویسد. در ابتدای این لوح نوشته شد "به نام خداوند بخشنده مهربان" من خدا هستم و به جز من خدایی نیست. آنکه تسلیم فرمان من شود و در برابر ناملایماتی که بر او فرومی آورم صبر پیشه کند و سپاس گزار آنچه بر او منت می گذارم باشد؛ مقام او را رفیع می کنم و او را در جمله برحقان قرار خواهم داد .اما آن کسی را که شکرگزار آنچه به او عطا کرده ام نیست و در ناملایمات شکیبا نیست؛ پس بگذار که او خدایی جز من را اختیار کند. بگذار که او از بهشت من به زیر افتد. قلم همه چیز را مطابق خواست خدا می نوشت. همه آن چیزهایی را که تا روز قیامت مقرر بود ؛از جمله فرو افتادن برگ درختان را در این لوح نوشت. همه این چیزها به خواست خدا نوشته می شد.عقیده لوح محفوظ از یهودیت گرفته شده است.در کتاب سفر تثنیه یهودیان می خوانیم که موسی به دستور خدا در لوح سنگی شبیه آن دو لوحی که شکسته بود از سنگ کوه تراشید. خدا بر روی آن ده فرمان را نوشت و به موسی دستور داد که آن را در صندوقی از چوب اقاقیا نگهداری کند. لغتی که برای لوح استفاده می شود در عربی و عبری یکی است. موضوع لوح محفوظ به تدریج در میان یهودیان و سپس در میان محمدیان مشهور شد.مطابق آیه 21 و 22 سوره بروج که در بالا ترجمه کردیم در ذهن محمد نه یک لوح بلکه یک لوح محفوظ وجود داشت. بنابراین لوح محفوظی که محمدیان به آن اعتقاد دارند؛ برگرفته از ایده دو لوحی است که موسی در صندوقچه قرار داد. این لوح ها در خیمه ای که سمبل حضور خدا در برابر مردم بود ؛نگهداری می شد. بنابراین به سادگی می توان نتیجه گیری کرد که داستان فانتزی لوح محفوظ از این باور یهودیان گرفته شده است. اما چرا محمد ادعا می کرد که قرآن در لوحی محفوظ نوشته شده است؟ برای جواب به این سؤال باید ببینیم که یهودیان زمان حضرت محمد و قبل از او درباره این دو لوح محفوظ چه چیزهایی را آموخته بودند. اگرچه در کتاب سفر تثنیه صراحتا" گفته شده است که فقط ده فرمان بر لوح محفوظ نوشته شده بود؛ اما بعد از مدت زمانی گفته شده که تمام کتاب های عهد عتیق و همچنین کتاب تلمود همراه ده فرمان در لوح محفوظ نوشته شده بود. وقتی محمد این ادعاها را از یهودیان درباره کتب مقدسشان می شنید؛ طبیعی است که ادعا می کرد که در باره پیامبری او در یکی از دو لوح محفوظ نوشته شده است. در غیر این صورت نمی توانست کتاب خود را به عنوان کتابی هم رتبه کتاب عهد عتیق مطرح کند. احتمالا" مسلمانان داستان لوح محفوظ موسی را به خوبی نفهمیده اند و در نتیجه داستان لوح محفوظ قرآن را با آن شرح و تفسیر که در بالا بیان کردیم از خود در آوردند. برای اینکه دلیل خود را درباره ریشه یهودی لوح محفوظ کامل کنیم باید به کتاب pirqey Altu فصل 5 و 6 یهودیان اشاره کنیم که در آنجا گفته شده است. دو لوح محفوظ همراه 9 چیز دیگر در غروب اولین روز شنبه آفریده شد.داستان کوه قافداستان عجیب و غریب کوه قاف نقش بسیار مهمی را در افسانه های محمدیان ایفا می کند. سوره ای با نام قاف در قرآن وجود دارد که با این حرف شروع می شود. فرض بر این است که قاف نام کوهی است. مفسرین عباسی این تفسیر را قبول داشتند و آن را توسط ابن عباس در تفاسیر خود نقل می کردند. ابن عباس می گوید قاف کوهی است که اطراف زمین را گرفته است. رنگ سبز آسمان به سبب وجود این کوه است و خداوند به نام این کوه سوگند یاد می کند. در عرایض المجالس پیرامون قاف توضیح بیشتری داده شده است. در آنجا گفته شده است که خداوند کوهی از زمرد سبز خلق کرد. سبزی آسمان از آن کوه است و آن کوه قاف نام دارد.در قصص الانبیاء روایت شده است که « عبداله ابن سلام روزی از محمد پرسید بلندترین قله دنیا کدام است؟ محمد در پاسخ گفت کوه قاف. عبداله ابن سلام گفت آن کوه از چه ساخته شده است؟ محمد گفت از زمرد سبز. و سبزی آن به خاطر وجود آن کوه است. عبداله ابن سلام می پنداشت هر چه محمد می گوید حقیقت دارد. پرسید ارتفاع کوه چقدر است؟ گفت به اندازه یک سفر 500 ساله. او پرسید این کوه تا چقدر امتداد دارد؟ محمد گفت به اندازه یک سفر 2000 ساله. نیازی نیست به جزئیات بیشتر درباره این کوه خیالی در افسانه محمدیان بپردازیم.برای ریشه یابی این افسانه عجیب و غریب درباره آن سلسله جبال به کتاب Hagiga یهودیان فصل 11 مراجعه می کنیم. در آنجا در توضیح لغت عبری Thohu نوشته شده است که Tohh خط سبزی است که سرتاسر عالم را پوشانده است.از آنجاست که ظلمت پیشرفت می کند.محمد و یارانش کلمه قاف را شنیده اند؛ اما نفهمیده اند که قاف یا قاو به معنی خط می باشد و آن را سلسله کوهی پنداشته اند که همه گیتی را فرا گرفته است. نا گفته نماند که جغرافیدانان همه زمین را گشته اند ، اما هیچگاه به سلسله کوهی که محمد یان در کتابهای سنت خود توضیح داده اند ، نرسیده اند.در اینجا به تعدادی دیگری از اعتقادات یهودیان که دارای ریشه یهودیت است و در قرآن وارد شده است، می پردازیم.در سوره الاسرا از هفت بهشت یاد شده است. در سوره الحجر هم از هفت در جهنم سخن به میان آمده است. هر دو عبارت از کتابهای سنت یهودیان گرفته شده است. عبارت اول در hagigah و عبارت دومی در zohar یافت می شود. لازم به ذکر است که هندوان معتقدند که در زیر زمین هفت طبقه وجود دارد و در بالای آن هفت طبقه دیگر که همه آنها بر سر یک مار به اسم سشا قرار دارند.سشا دارای هزاران سر است. هفت آسمان یا هفت بهشت بدون شک از منظومه شمسی حکایت می کند که همان خورشید و مریخ و زحل، ناهید، نپتون، پلوتون و ارانوس هستند . در زمان محمد فرض بر این بود که آنها حول زمین می گردند. مطابق کتابهای سنت مسلمانان ، زمین بر روی شاخ یک گاو قرار دارد.این گاو هزاران بینی و چشم و گوش دارد . پاهای او بر روی یک ماهی قرار دارد و ماهی در آبی است ؛که سفر به اعماق آن 40 سال طول می کشد.در جای دیگر در کتاب سنت گفته شده است که زمین بر روی سر یک فرشته قرار دارد و پاهای این فرشته بر روی صخره ای قرار دارد که توسط گاو بزرگی نگهداری می شود.ایده قرار داشتن زمین بر روی شاخ گاو به احتمال زیاد ریشه آریایی دارد.اینکه در این افسانه گفته شده است زمین هفت طبقه دارد شاید به این دلیل است که می خواستند آن را مانند آسمان هفت طبقه فرض کنند.اینکه زمین را هفت طبقه فرض می کردند به دلیل اشتباه فهمیدن هفت اقلیم یا وادی است. در یشت ها می خوانیم که جمشید شاه بر هفت اقلیم فرمانروایی می کرد.در سوره هود در باره عرش خدا گفته شده است که قبل از خلقت زمین و آسمان ؛ عرش خدا در آسمان بر روی آب قرار داشت. در کتاب یهودیان نیز گفته شده است که عرش خدا در آسمان بالای آب قرار داشتنویسندگان محمدی به ما می گویند که فرشته ملک که در سوره الزخرف سردسته 19 تا از فرشتگان است، فرشته محافظ جهنم است. یهودیان نیز در داستانهای خود به شاهزاده جهنم اشاره می کنند. اما نام فرشته ای که مسلمانان آن را ملک نامیده اند ، برگرفته از نام یکی از خدایانی است که در انجیل از آن نام برده شده است و کنعانیان آن را پرستش می کرده اند. این واژه چه در زبان عربی و چه در زبان عبری ؛ وجه وصفی دارد و به معنی فرمانرواست.در سوره الاعراف می خوانیم که بین بهشت و جهنم حائلی قرار دارد که الاعراف خوانده می شود. نام سوره در حقیقت به خاطر ذکر این واژه در میان این سوره است.گفته شده است که در اعراف مردانی وجود دارند . این ایده از کتاب میدراش یهودیان گرفته شده است. در آنجا و قتی از رابی یوحنان پرسیده می شود که چه چیزی بین بهشت و جهنم وجود دارد ؛ پاسخ می دهد یک دیوار. در پاسخ به این سوال رابی آخا می گوید بین بهشت و جهنم یک گودال است . اما رابان می گوید بهشت و جهنم نزدیک یکدیگرند که اشعه نور از یکی به دیگری می رسد. به احتمال زیاد این ایده از اوستا گرفته شده است.اوستا فاصله بین بهشت و جهنم را میسواناگاتوس خوانده است و می گوید: میسواناگاتوس جایگاه کسانی است که اعمال نیک و بد آنها مساوی است.در زبان پهلوی به آن میسوات گاس می گویند. زرتشتیان می گویند فاصله بین بهشت و جهنم ، همانند فاصله نور و ظلمت است.ایده مکانی برای کسانی که کردار بد و خوبشان به اندازه هم است ؛ از دین زرتشت به بقیه دینها رفته است.در سوره الحجر می خوانیم ؛ شیطان کوشش می کند به کلام خداوند در زمانی که به فرشتگان دستور می دهد ؛ گوش فرا دهند. این ایده در سوره الصافات و الملک نیز دوباره تکرار می شود. این باور نیز یک باور یهودی است . در کتاب hagigah فصل 6 می خوانیم که شیاطین از پس پرده به گفتار خدا گوش فرا دادند تا از اتفاقات آینده اطلاع کسب کنند. در قرآن گفته شده است که خدا ستارگان را در آسمان قرار داد تا بر این شیاطین تیر بیفکنند تا از آسمان دور شوند.در سوره قاف آیه 29 می خوانیم که " روزی که به جهنم گوئیم آیا مملو از کافران شدی؟ و او گوید آیا دوزخیان بیش از این هم هستند؟" این آیه بازتاب آن چیزی است که در OTHIOTH رابی می خوانیم. در آنجا گفته شده است که جهنم می گوید به من غذا بدهید تا پر شوم. در سوره هود آیه 42 و در سوره المؤمنون آیه 27 می خوانیم که در زمان نوح آب از تنوری فوران کرد.در یکی از کتابهای یهودیان نوشته شده است که مردم نسل نوح با آب جوشان تنبیه شدند.در قرآن ذکر شده است که مردم زمان نوح او را مسخره می کردند. تمامی این قسمت از داستان نوح در فصلی از کتاب SANHEDRIN و تفاسیر یهودیان نوشته شده است.جلال الدین در تفسیر سوره نوح بی خبر از آنچه در کتاب SANHEDRIN آماده است ، می گوید از کوره نانوایی آب شروع به جوشیدن و بالا آمدن کرد. این علامتی بود که به نوح هشدار داد زمان طوفان فرا رسیده است.گرچه مسلمانان ادعا می کنند که قرآن به عربی خالص است و آن را معجزه محمد می خوانند ، اما لغات زیادی در قرآن وجود دارد که ریشه آنها عبری است . اما آن را با دستور لغت عربی تطبیق داده اند.برای مثال واژه فردوس در اصل یک واژه عبری است که بعدها به پارسی قدیم وارد شده و به پردیس تبدیل شده است.در آوردن کفشها هنگام وضو و نماز خواندن از آدابی است که مسلمانان از یهودیان گرفته اند. همانطور که می دانیم قبل از اینکه کعبه به عنوان قبله مسلمانان شناخته شود، مسلمانان همانند یهودیان به طرف اورشلیم نماز می خواندند.یاد آوری می کنم که مراسم روزه را مسلمانان از نصرانیان گرفته اند ؛ اما قوانین روزه ریشه یهودی دارد.در سوره بقره آیه 183 می خوانیم که : " بخورید و بیاشامید تا زمانیکه سفیدی روز از سیاهی شب مشخص شود.سپس تا هنگام شب روزه بگیرید. ایده روزه گرفتن از زمان پیدا شدن روز تا زمان فرا رسیدن شب؛ منبعی یهودی دارد. در کتاب MISHNASH BRAKHOH گفته شده است که روز از زمانی شروع می شود که سفیدی از سیاهی قابل تشخیص باشد.در قرآن سوره نساء می خوانیم که مردان مجازند تا 4 زن اختیار کنند. مفسران مدعی هستند که اسلام سنت چند زنی عربها را تعدیل کرده است. زیرا در آن زمان مردها می توانستند زنان زیادی بگیرند.(به نظر من این ادعا یک ادعای دروغین بیشتر نیست. زیرا در آن زمان عربهای بیابانگرد آنقدر از زنان دور بودند که گاهی بعضی از آنها تا زمان مرگ خویش به جز مادر؛ زن دیگری را نمی دیدند. رجوع کنید به کتاب محمد پیامبری که از نو باید شناخت. مترجم)در تحقیق ریشه این قانون در کتابهای یهودیان می خوانیم که رابا می گوید ؛ یک مرد در صورتی که بتواند از عهده مخارج چندین زن بر بیاید ؛ می تواند هر چقدر زن که دلش خواست ؛اختیار کند. اما مرد عاقل مردی است که بیش از 4 زن نگیرد.مسلمانان مدعی هستند که محمد سواد خواندن و نوشتن نداشت.بنا براین دسترسی به منابع عبری ، ارمنی و فارسی نداشت.سوره الاعراف آیه 156 محمد را یک پیامبر امی نامیده است. واژه امی به معنی بی سواد نیست.بلکه واژه امی به معنی مردم بدون کتاب است.در مقابل یهودیان و مسیحیان که دارای کتاب بودند، امیون مردمی بودند که کتاب نداشتند. دلیل ما خود قرآن است که در سوره آل عمران می گوید: "ای پیامبر، به امیون و مردم اهل کتاب بگو..." اما حتی اگر بی سواد بودن محمد را بپذیریم ؛ با شواهدی که در بالا نشان دادیم ؛ به خوبی مشخص است که محمد گفته های خود را از یهودیان گرفته است.اشتباهات فراوان تاریخی و تغییرات جزئی در داستانهایی که محمد در قرآن تعریف کرده است، به دلیل این است که محمد آن داستانها را به صورت شفاهی از مردمی که در شبه جزیره عربستان بودند ، فراگرفته است.همانطور که می دانید مردم زمان محمد به او می گفتند که داستانهای قرآن چیزی به جز گفتارهای پیشینیان نیست. در سوره نحل آیه 105 ؛ محمد در جواب این اتهام می گوید: زبان مردی که از او سخن می گویند ؛ یک زبان بیگانه است . در حالیکه قرآن به زبان عربی فصیح نوشته شده است.اما این جواب قانع کننده نیست.چون داستانها به زبان عربی است ؛ اما سیاق آن یک سیاق غیر عربی است.ناگفته نماند که ورقه ابن نوفل ، پسر عموی خدیجه با مسیحیت و یهودیت آشنایی کامل داشت و محمد با نوفل ارتباط بسیار نزدیک داشت.محمد برای اینکه شیادی خود را بر ملا نسازد ؛ در داستانهایی که از یهودیان و مسیحیان می شنید ؛ مختصر تغییری می داد. از این رو برای آنان که از محمد در ارتباط با آن داستانها سؤال می کردند ؛ ریشه داستانها محرز نبود. محمد در جواب یهودیانی که با او دشمن بودند ، نمی توانست دلیل قانع کننده ای بیاورد و در نهایت با آنها با زبان شمشیر سخن گفت.از ترجمه این کتاب فقط تأثیر مسیحیت بر اسلام و تأثیر عربهای پیش از اسلام باقی مانده است که اگر عمری باقی باشد،به آن هم خواهیم پرداخت.
کتاب : ریشه ها و منابع قرآن . نوشته کلیر تیسدال
مترجم: آزادي بيان