بحث هاي زيادي در جنبش سياسي ما امروز در جريان است که تحول بعد از انتخابات 22 خرداد در ايران آغاز يک انقلاب است يا ما با يک جنبش اصلاح طلبانه روبرو هستيم. چند سال پيش در نوشتاري بحث کردم که هم در انقلاب و هم در رفرم آنچه مهم است پاسخ به اين سؤال است که آيا تحول پيش رو با اهداف ترقي خواهانه شکل ميگيرد يا با اهداف واپسگرايانه انجام ميشود. در اينجا نميخواهم آن بحث را تکرار کنم هرچند توصيه ميکنم در اين لحظه تاريخي آن نوشتار را دوباره مرور کرده و عدم تفکيک واپسگرائي و ترقي خواهي را که هم در انقلاب 1357 و هم در رفرم 1376 شاهد بوديم، تکرار نکنيم ).
در اينجا سؤال اين است، جدا از آنکه روشنفکران اهداف ترقي خواهانه يا واپسگرايانه را در اين تحول طرح ميکنند، خود جنبش چه ميخواهد؟
يکي از اصلي ترين شعارهاي جنبش اخير "مرگ بر اين دولت مردم فريب" بوده است. اين شعار شايد به بهترين وجه نحوه نگرش اين جنبش را به ايران و دنيا نشان ميدهد و به جرئت ميتوان گفت که به نوعي جهان بيني اين جنبش است. در اين باره در پائين بيشتر بحث ميکنم اما اجازه دهيد قبلاً متذکر شوم که شعارهائي نظير "مرگ بر ديکتاتور،" يا مرگ بر افراد معين بيشتر از سوي برخي جريانات سياسي گذشته طرح شده اند. شعار "مرگ بر استبداد" با شعار "مرگ بر ديکتاتور" تفاوت اساسي دارد. اولي خواستار نابودي يک روش حکومتي است در صورتيکه دومي خواستار نابودي يک "فرد" است. اولي ضد خشونت است درصورتيکه دومي خود خشونت بار است، حتي اگر درباره ظالم ترين ديکتاتورها باشد.
حتي شعار "مرگ بر چمهوري اسلامي" خواستار نابودي يک نهاد سياسي است و بيان خشونت نيست ولي شعار مرگ بر رئيس جمهوري يا ولي فقيه همين جمهوري اسلام يشعاري خشونت بار است و بنظر من شعاري غلط. رعايت حقوق بشر يعني حتي سران رژيم که مرتکب جنايت عليه بشريت ميشوند بايستي در دادگاه صالحه مثلاً دادگاه لاهه محاکمه شوند. دقيقاً بايد از شعارهاي مرگ بر يک انسان، هر که باشد، پرهيز کرد و در رابطه با افراد جنايتکار فقط بايد خواستار محاکمه در دادگاه هاي عادلانه نظير دادگاه لاهه شد. اقلاً تا حالا اين جنبش شعار اصلي اش مرگ بر فرد معيني نبوده است و برکناري افراد معين را درخواست کرده است و شعار اصلي "مرگ براين دولت مردم فريب" دقيقاً به معني خواست نابودي نهاد دولت کنوني است و نه هيچ فرد معيني. اميدوارم جريانات سياسي قديمي اين جنبش را به سوي شعارهاي خشونت بار ضد حقوق بشري منحرف نکنند. اما اين موضوع اصلي بحث من در اينجا نيست!
سؤال اصلي اين است که مردم چه ميخواهند؟ اين جنبش اساساً جنبش نسل جوان ايران است که در اين دنياي گلوبال بسيار به جوانان بقيه دنيا شبيه است. در آمريکا در زمان انتخاب اوباما مهمترين ويژگي جنبش جوانان اين بود که خواستار سياستمداري راستگو بودند و اوباما در واقع در برابر رقباي ديگرش در حزب دموکرات به اين دليل برنده شد. نميخواهم اهميت پلاتفرم سياسي او را کم کنم و حتي خودم درباره پلاتفرم وي پيش از سه شنبه بزرگ يعني يکسال پيش از انتخاب اوباما زماني که هنوز کسي او را نميشناخت نوشتم. اما بعداً هم اين حرکت به گرد موضوع خلوص نيت انقدر قوي بود که پيروزي آقاي اوباما را تضمين کرد. اگر به نسل پيش از اين نگاه کنيم بهترين نتايج آماري نظر سنجي ها در آمريکا اعتماد به سياستمدارن را در نقطه بسيار پائيني نشان ميداد که برابر بود با درجه اعتماد مردم به فروشندگان اتومبيلهاي دست دوم . حالا نسل جواني که به سياست روي آورد اين مهمترين معياري که درباره سياستمدارن در جامعه قبول شده فرض شده بود را به چالش کشيد. يعني زبلي، زرنگ بازي و بسياري خصائلي که در انتخاباتهاي ديگر شايد نقطه قوت يک سياستمدار فرض ميشد که بهتر بتواند کشور را در داخل و خارج در برابر گرگ ها حفظ کند، يکباره عوض شد. البته گرچه در زمانهائي اين موضوع به بحث هاي خصوصي هم کشيده شد ولي اساساً توجه به عرصه عمومي بوده است.
جنبش تازه ايران نيز نگاهي اينگونه به سياست دارد که شايد سازمانهاي سياسي ما توجهي به آن ندارند.
در واقع اگر ما به نيروهاي اپوزيسيون بنگريم در اين رابطه دست کمي از خود رژيم اسلامي ندارند. مهم نيست که چه خط سياسي را دنبال ميکنند. زرنگ بازي، تبعيض قائل شدن بخاطر عقايد سياسي يا مذهبي يا تبعيضات قومي، جنسيتي و امثالهم در اپوزيسيون همانقدر هست که در رژيم. در بسياري از مؤسسات حقوق بشري يا خبري در خارج از کشور در همه اين سالها هر وقت مديريت در دست يک جريان اپوزيسيون بوده است جريانات ديگر را فقط موقعي اجازه فعاليت داده است که آنها را کبريت بي خطر براي دار و دسته خط سياسي خود ديده است وگرنه حذف کرده است. فقط خبرنگاران مخالف مشي سياسي و فکري جمهوري اسلامي در ايران نبوده اند که خانواده شان از داشتن بيمه درماني محروم شده يا بخاطر بيکار شدن انها به مشقت افتاده اند، تضييقات مشابه در خارج عليه خبرنگاراني که مخالفين فکري کسانيکه مديريت مؤسسات را در دست داشته اند انجام شده است هرچند آن مؤسسات و مديرانش از حقوق بشر و مردم ايران هر روز حرف ميزنند. تبعيض آشکار بخاطر اختلاف سياسي و مذهبي که خود و خانواده آن ژورناليستها را به نابودي کشانده است . البته مخالفيني که مثل کبريت بي خطر جريان سياسي در قدرت در مؤسسه مزبور را به چالش نکشند، با چنين تبعيض هائي روبرو نميشوند، چرا که وجود آنها به اين مؤسسات و مديرانش ظاهر دموکرات و بيطرف ميدهد. اينگونه مديران از روابط گذشته شان با مؤسسات خارجي سؤء استفاده ميکنند تا بر عليه مخالفين سياسي خود تبعيض قائل شوند. هر وقت هم مسأله طرح شود آنرا موضوع شخصي مينمايانند در صورتيکه بر هر ناظر بيطرفي آشکار است که چنين نيست و آنهائي هم که مورد تضييق واقع ميشوند پولش را ندارند که حتي در کشورهاي دموکراتيک بتوانند با اين تبعيضات آشکار در دادگاه مقابله کنند. اما آنچه مسلم است اين واقعيت است که موضوع خصوصي نيست و اين عملکردها نحوه رفتار گروه هاي سياسي ايران است که از سطوح خيلي بالاي آنها هم سرچشمه ميگيرد و از اين نظر چندان تفاوتي گروه هاي اپوزيسيون با رژيم اسلامي ندارند وقتي زرنگ بازي و اجحاف و تبعيض را براي رسيدن به هدف خود موجه ميدانند و برايشان هنوز هدف وسيله را توجيه ميکند. ضمناً بگويم که اين ويژگي سياستمداران ايران در **همه** خطوط سياسي وجود دارد.
در آمريکا گرچه زبل بازي ها و زرنگ بازي ها در بين سياستمدارن آمريکائي واقعيت است ولي اينگونه اجحاف ها کمتر از محيط ايراني در همين کشورها است و شايد دليلش هم ماقبل مدرن بودن گروه هاي سياسي ايراني است.
جنبش نوين در ايران و حتي جوانه هاي تازه حمايت از آن در خارج در واقع با اين خواست به جلو ميايند که ديگر چنين سياست ورزي و چنين سياست مدارها را نميخواهند. به همين علت هم موضوع تقلب آقايان احمدي نژاد و خامنه اي در انتخابات اخير اين چنين مرکز مخالفت مردم شده است. ابداً هم به اين معني نيست که مردم فکر ميکنند که اپوزيسيون خيلي بهتر است. بلکه نسل جوان ايران ميخواهد اين معيار انتظار از سياستمداران را در جامعه ما نهادينه کند و شعار خود را "مرگ بر اين دولت مردم فريب" قرار داده است که درباره شخص نيست بلکه درباره عرصه عمومي است. جالب است که نوشته کتيبه داريوش درباره دروغ را جوانان ايراني از خطوط سياسي مختلف سالهاست براي هم در اينترنت ميفرستند.
سؤالي که وجود دارد اين است که اگر مردم سياستمداران راستگو ميخواهند آيا اين انتظار واقعي است. مثلاً ما هم در کشور سکولار ترکيه دروغ و جنايت در عرصه سياسي ميبينيم و هم در عربستان سعودي با دولت مذهبي. دروغگوئي در عرصه سياست در آمريکاي دموکرايتک هم که درباره اش گفتم. اما در آمريکا دروغ و تزوير سياستمداران کمتر به مردم لطمه ميزند تا در يک کشور استبدادي. در واقع آنچه جواع مدرن را تعريف ميکند فضيلت نيست که راستگو و خوب بودن صاحبان قدرت خصلت دولت را تعيين کند بلکه نهادينه شدن حقوق بشر اقلاً در عرصه سياسي و اجتماعي معيار است. در واقع انقلاب اسلامي نوعي قرار دادن معيار اخلاقي در حکومت بود که نوعي فضيلت بجاي حقوق را طرح ميکرد اما بدتر از کشورهاي سکولار نظير ترکيه از آب در آمد! آيا حالا معيارهاي فضيلت غير مذهبي را دنبال کردن ميتواند گامي به پيش باشد و به سيطره سياستمداراني که زبل بازي و حيله گري و کلک زدن براي حذف مخالفين با ظاهر حقوق بشر را پيشه خود کرده اند و آن را درست ميدانند پايان داد. بنظر من اين سؤالي است که نميشود از حالا پاسخ گفت؟
مطمئناً ديدگاه فضيلت طلبي قرون وسطائي پايان يافت و احيآء فصيلت طلبي کهن توسط جريانات واپسگرا نطير خمينيسم در ايران نيز گامي به پيش نبوده بلکه گامي به عقب بود. نهادينه کردن حقوق بشر در جوامع مدرن پايه ارزيابي از انساني بودن شد که اساساً روشي حقوقی است. اين روش از يکسو به دليل اختلافات قدرت اقتصادي شهروندان ضعف داشته و انسانهائي که از امکانات مالي بهتر برخوردارند قادر بودند بهترين وکيل ها را بگيرند در موقعيت بهتر حقوقي قرار داده شوند. از سوي ديگر برخورد حقوقي باعث شده است که برخورد اخلاقي فراموش شود و اگر قانوناً يک زرنگ بازي براي حدف رقيب مسأله اي نبوده است براحتي به کار رفته است. آيا دنياي نوين بيش از حقوق بشر ميخواهد؟
بنظر ميرسد که هم جواناني که اوباما را در آمريکا به سرکار آوردند و هم تظاهرات خياباني در ايران بيش از حقوق بشر ميخواهند و رهبراني که مثل قديم زبل بازي و حيله گري را قدرت ديپلماسي و سياست ميديدند را نميخواهند. چنان سياستمداران را نميخواهند نه لزوماً فقط وقتي آنها ماکياوليست باشند بلکه حتي وقتي آنگونه سياستمداران در دفاع از منافع هوادارانشان از اينگونه ابزارها براي رسيدن به اهداف حزبي و غيره هم استفاده کنند، براي جوانان قابل قبول نيست. البته در دنياي واقعيت حتي در همين آمريکاي دموکراتيک و سکولار جوانان مي بينند هدفي که در نظر دارند به اين راحتي قابل حصول نيست. اميدوارم اين واقعيت آنها را به تنفر از سياست در آينده نکشد چون دستيابي به آنچه ميخواهند هدفي بسيار عالي است اما به اين سادگي ها نيست. شايد در دنياي فراصنتعي ممکن باشد و کشاني هم بوده اند که در اين عرصه از نظر تئوريک کار کرده اند ).
جدا از همه اين بحث ها آنچه مسلم است دستيابي به اين هدف عاليتر از حقوق بشر دويست سال گذشته، در جوامعي که دموکراتيک و سکولار باشند نزديک تر به واقعيت است تا جامعه اي که هنوز با استبداد قرون وسطائي آنهم به شکل مذهبي آن هنوز در حال دست و پنجه نرم کردن است، به اين اميد که جنبش کنوني اهداف ترقي خواهانه را مدنظر بگيرد و فکر نکند بخاطر معضل فضيلت در عصر کنوني، تفاوتي بين دولتي که حتي اينترنت را مسدود ميکند و طرفدران مذاهب مختلف را از حقوق مساوي برخوردار نميداند با يک دولت سکولار و دموکراتيک وجود ندارد. سکولاريسم موضوع مرکزي خواستهاي اين جنبش بايد بشود حال چه بخواهد راه اضلاح طلبانه برود چه انقلابي، چه بخواهد اهداف بالاتر از حقوق بشر را پيگيري کند چه به حقوق بشر در جوامع مدرن دويست سال گذشته قانع باشد. اصلاح طلبي اميرکبير و دهخدا را بايستي سرمشق قرار داد و نه استبداد مذهبي ديگري چه بنام اصلاح طلبي باشد و چه بنام انقلابي ديگر.
به اميد جمهوري فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،
در اينجا سؤال اين است، جدا از آنکه روشنفکران اهداف ترقي خواهانه يا واپسگرايانه را در اين تحول طرح ميکنند، خود جنبش چه ميخواهد؟
يکي از اصلي ترين شعارهاي جنبش اخير "مرگ بر اين دولت مردم فريب" بوده است. اين شعار شايد به بهترين وجه نحوه نگرش اين جنبش را به ايران و دنيا نشان ميدهد و به جرئت ميتوان گفت که به نوعي جهان بيني اين جنبش است. در اين باره در پائين بيشتر بحث ميکنم اما اجازه دهيد قبلاً متذکر شوم که شعارهائي نظير "مرگ بر ديکتاتور،" يا مرگ بر افراد معين بيشتر از سوي برخي جريانات سياسي گذشته طرح شده اند. شعار "مرگ بر استبداد" با شعار "مرگ بر ديکتاتور" تفاوت اساسي دارد. اولي خواستار نابودي يک روش حکومتي است در صورتيکه دومي خواستار نابودي يک "فرد" است. اولي ضد خشونت است درصورتيکه دومي خود خشونت بار است، حتي اگر درباره ظالم ترين ديکتاتورها باشد.
حتي شعار "مرگ بر چمهوري اسلامي" خواستار نابودي يک نهاد سياسي است و بيان خشونت نيست ولي شعار مرگ بر رئيس جمهوري يا ولي فقيه همين جمهوري اسلام يشعاري خشونت بار است و بنظر من شعاري غلط. رعايت حقوق بشر يعني حتي سران رژيم که مرتکب جنايت عليه بشريت ميشوند بايستي در دادگاه صالحه مثلاً دادگاه لاهه محاکمه شوند. دقيقاً بايد از شعارهاي مرگ بر يک انسان، هر که باشد، پرهيز کرد و در رابطه با افراد جنايتکار فقط بايد خواستار محاکمه در دادگاه هاي عادلانه نظير دادگاه لاهه شد. اقلاً تا حالا اين جنبش شعار اصلي اش مرگ بر فرد معيني نبوده است و برکناري افراد معين را درخواست کرده است و شعار اصلي "مرگ براين دولت مردم فريب" دقيقاً به معني خواست نابودي نهاد دولت کنوني است و نه هيچ فرد معيني. اميدوارم جريانات سياسي قديمي اين جنبش را به سوي شعارهاي خشونت بار ضد حقوق بشري منحرف نکنند. اما اين موضوع اصلي بحث من در اينجا نيست!
سؤال اصلي اين است که مردم چه ميخواهند؟ اين جنبش اساساً جنبش نسل جوان ايران است که در اين دنياي گلوبال بسيار به جوانان بقيه دنيا شبيه است. در آمريکا در زمان انتخاب اوباما مهمترين ويژگي جنبش جوانان اين بود که خواستار سياستمداري راستگو بودند و اوباما در واقع در برابر رقباي ديگرش در حزب دموکرات به اين دليل برنده شد. نميخواهم اهميت پلاتفرم سياسي او را کم کنم و حتي خودم درباره پلاتفرم وي پيش از سه شنبه بزرگ يعني يکسال پيش از انتخاب اوباما زماني که هنوز کسي او را نميشناخت نوشتم. اما بعداً هم اين حرکت به گرد موضوع خلوص نيت انقدر قوي بود که پيروزي آقاي اوباما را تضمين کرد. اگر به نسل پيش از اين نگاه کنيم بهترين نتايج آماري نظر سنجي ها در آمريکا اعتماد به سياستمدارن را در نقطه بسيار پائيني نشان ميداد که برابر بود با درجه اعتماد مردم به فروشندگان اتومبيلهاي دست دوم . حالا نسل جواني که به سياست روي آورد اين مهمترين معياري که درباره سياستمدارن در جامعه قبول شده فرض شده بود را به چالش کشيد. يعني زبلي، زرنگ بازي و بسياري خصائلي که در انتخاباتهاي ديگر شايد نقطه قوت يک سياستمدار فرض ميشد که بهتر بتواند کشور را در داخل و خارج در برابر گرگ ها حفظ کند، يکباره عوض شد. البته گرچه در زمانهائي اين موضوع به بحث هاي خصوصي هم کشيده شد ولي اساساً توجه به عرصه عمومي بوده است.
جنبش تازه ايران نيز نگاهي اينگونه به سياست دارد که شايد سازمانهاي سياسي ما توجهي به آن ندارند.
در واقع اگر ما به نيروهاي اپوزيسيون بنگريم در اين رابطه دست کمي از خود رژيم اسلامي ندارند. مهم نيست که چه خط سياسي را دنبال ميکنند. زرنگ بازي، تبعيض قائل شدن بخاطر عقايد سياسي يا مذهبي يا تبعيضات قومي، جنسيتي و امثالهم در اپوزيسيون همانقدر هست که در رژيم. در بسياري از مؤسسات حقوق بشري يا خبري در خارج از کشور در همه اين سالها هر وقت مديريت در دست يک جريان اپوزيسيون بوده است جريانات ديگر را فقط موقعي اجازه فعاليت داده است که آنها را کبريت بي خطر براي دار و دسته خط سياسي خود ديده است وگرنه حذف کرده است. فقط خبرنگاران مخالف مشي سياسي و فکري جمهوري اسلامي در ايران نبوده اند که خانواده شان از داشتن بيمه درماني محروم شده يا بخاطر بيکار شدن انها به مشقت افتاده اند، تضييقات مشابه در خارج عليه خبرنگاراني که مخالفين فکري کسانيکه مديريت مؤسسات را در دست داشته اند انجام شده است هرچند آن مؤسسات و مديرانش از حقوق بشر و مردم ايران هر روز حرف ميزنند. تبعيض آشکار بخاطر اختلاف سياسي و مذهبي که خود و خانواده آن ژورناليستها را به نابودي کشانده است . البته مخالفيني که مثل کبريت بي خطر جريان سياسي در قدرت در مؤسسه مزبور را به چالش نکشند، با چنين تبعيض هائي روبرو نميشوند، چرا که وجود آنها به اين مؤسسات و مديرانش ظاهر دموکرات و بيطرف ميدهد. اينگونه مديران از روابط گذشته شان با مؤسسات خارجي سؤء استفاده ميکنند تا بر عليه مخالفين سياسي خود تبعيض قائل شوند. هر وقت هم مسأله طرح شود آنرا موضوع شخصي مينمايانند در صورتيکه بر هر ناظر بيطرفي آشکار است که چنين نيست و آنهائي هم که مورد تضييق واقع ميشوند پولش را ندارند که حتي در کشورهاي دموکراتيک بتوانند با اين تبعيضات آشکار در دادگاه مقابله کنند. اما آنچه مسلم است اين واقعيت است که موضوع خصوصي نيست و اين عملکردها نحوه رفتار گروه هاي سياسي ايران است که از سطوح خيلي بالاي آنها هم سرچشمه ميگيرد و از اين نظر چندان تفاوتي گروه هاي اپوزيسيون با رژيم اسلامي ندارند وقتي زرنگ بازي و اجحاف و تبعيض را براي رسيدن به هدف خود موجه ميدانند و برايشان هنوز هدف وسيله را توجيه ميکند. ضمناً بگويم که اين ويژگي سياستمداران ايران در **همه** خطوط سياسي وجود دارد.
در آمريکا گرچه زبل بازي ها و زرنگ بازي ها در بين سياستمدارن آمريکائي واقعيت است ولي اينگونه اجحاف ها کمتر از محيط ايراني در همين کشورها است و شايد دليلش هم ماقبل مدرن بودن گروه هاي سياسي ايراني است.
جنبش نوين در ايران و حتي جوانه هاي تازه حمايت از آن در خارج در واقع با اين خواست به جلو ميايند که ديگر چنين سياست ورزي و چنين سياست مدارها را نميخواهند. به همين علت هم موضوع تقلب آقايان احمدي نژاد و خامنه اي در انتخابات اخير اين چنين مرکز مخالفت مردم شده است. ابداً هم به اين معني نيست که مردم فکر ميکنند که اپوزيسيون خيلي بهتر است. بلکه نسل جوان ايران ميخواهد اين معيار انتظار از سياستمداران را در جامعه ما نهادينه کند و شعار خود را "مرگ بر اين دولت مردم فريب" قرار داده است که درباره شخص نيست بلکه درباره عرصه عمومي است. جالب است که نوشته کتيبه داريوش درباره دروغ را جوانان ايراني از خطوط سياسي مختلف سالهاست براي هم در اينترنت ميفرستند.
سؤالي که وجود دارد اين است که اگر مردم سياستمداران راستگو ميخواهند آيا اين انتظار واقعي است. مثلاً ما هم در کشور سکولار ترکيه دروغ و جنايت در عرصه سياسي ميبينيم و هم در عربستان سعودي با دولت مذهبي. دروغگوئي در عرصه سياست در آمريکاي دموکرايتک هم که درباره اش گفتم. اما در آمريکا دروغ و تزوير سياستمداران کمتر به مردم لطمه ميزند تا در يک کشور استبدادي. در واقع آنچه جواع مدرن را تعريف ميکند فضيلت نيست که راستگو و خوب بودن صاحبان قدرت خصلت دولت را تعيين کند بلکه نهادينه شدن حقوق بشر اقلاً در عرصه سياسي و اجتماعي معيار است. در واقع انقلاب اسلامي نوعي قرار دادن معيار اخلاقي در حکومت بود که نوعي فضيلت بجاي حقوق را طرح ميکرد اما بدتر از کشورهاي سکولار نظير ترکيه از آب در آمد! آيا حالا معيارهاي فضيلت غير مذهبي را دنبال کردن ميتواند گامي به پيش باشد و به سيطره سياستمداراني که زبل بازي و حيله گري و کلک زدن براي حذف مخالفين با ظاهر حقوق بشر را پيشه خود کرده اند و آن را درست ميدانند پايان داد. بنظر من اين سؤالي است که نميشود از حالا پاسخ گفت؟
مطمئناً ديدگاه فضيلت طلبي قرون وسطائي پايان يافت و احيآء فصيلت طلبي کهن توسط جريانات واپسگرا نطير خمينيسم در ايران نيز گامي به پيش نبوده بلکه گامي به عقب بود. نهادينه کردن حقوق بشر در جوامع مدرن پايه ارزيابي از انساني بودن شد که اساساً روشي حقوقی است. اين روش از يکسو به دليل اختلافات قدرت اقتصادي شهروندان ضعف داشته و انسانهائي که از امکانات مالي بهتر برخوردارند قادر بودند بهترين وکيل ها را بگيرند در موقعيت بهتر حقوقي قرار داده شوند. از سوي ديگر برخورد حقوقي باعث شده است که برخورد اخلاقي فراموش شود و اگر قانوناً يک زرنگ بازي براي حدف رقيب مسأله اي نبوده است براحتي به کار رفته است. آيا دنياي نوين بيش از حقوق بشر ميخواهد؟
بنظر ميرسد که هم جواناني که اوباما را در آمريکا به سرکار آوردند و هم تظاهرات خياباني در ايران بيش از حقوق بشر ميخواهند و رهبراني که مثل قديم زبل بازي و حيله گري را قدرت ديپلماسي و سياست ميديدند را نميخواهند. چنان سياستمداران را نميخواهند نه لزوماً فقط وقتي آنها ماکياوليست باشند بلکه حتي وقتي آنگونه سياستمداران در دفاع از منافع هوادارانشان از اينگونه ابزارها براي رسيدن به اهداف حزبي و غيره هم استفاده کنند، براي جوانان قابل قبول نيست. البته در دنياي واقعيت حتي در همين آمريکاي دموکراتيک و سکولار جوانان مي بينند هدفي که در نظر دارند به اين راحتي قابل حصول نيست. اميدوارم اين واقعيت آنها را به تنفر از سياست در آينده نکشد چون دستيابي به آنچه ميخواهند هدفي بسيار عالي است اما به اين سادگي ها نيست. شايد در دنياي فراصنتعي ممکن باشد و کشاني هم بوده اند که در اين عرصه از نظر تئوريک کار کرده اند ).
جدا از همه اين بحث ها آنچه مسلم است دستيابي به اين هدف عاليتر از حقوق بشر دويست سال گذشته، در جوامعي که دموکراتيک و سکولار باشند نزديک تر به واقعيت است تا جامعه اي که هنوز با استبداد قرون وسطائي آنهم به شکل مذهبي آن هنوز در حال دست و پنجه نرم کردن است، به اين اميد که جنبش کنوني اهداف ترقي خواهانه را مدنظر بگيرد و فکر نکند بخاطر معضل فضيلت در عصر کنوني، تفاوتي بين دولتي که حتي اينترنت را مسدود ميکند و طرفدران مذاهب مختلف را از حقوق مساوي برخوردار نميداند با يک دولت سکولار و دموکراتيک وجود ندارد. سکولاريسم موضوع مرکزي خواستهاي اين جنبش بايد بشود حال چه بخواهد راه اضلاح طلبانه برود چه انقلابي، چه بخواهد اهداف بالاتر از حقوق بشر را پيگيري کند چه به حقوق بشر در جوامع مدرن دويست سال گذشته قانع باشد. اصلاح طلبي اميرکبير و دهخدا را بايستي سرمشق قرار داد و نه استبداد مذهبي ديگري چه بنام اصلاح طلبي باشد و چه بنام انقلابي ديگر.
به اميد جمهوري فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر