۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

روشنفکری دينی

به دنبال تعريف سرراستی از روشنفکری دينی گشتن بيهوده است. چنان که خواهيم ديد، روشنفکری دينی به يک دسته جهت گيری های فکری اطلاق می شود که، به تعبير ويتگنشتاين، تنها با هم شباهت خانوادگی دارند و فاقد تعريفی واحد، يا نشانگر رويکرد واحدی به مسائل مختلف هستند
چون کانون نظام باور اسلام متن قرآن است، تصريح نظام باور مورد پذيرش روشنفکر دينی مستلزم تعيين تکليف معرفتی با آيات قرآن می باشد. در هيچ يک از اين دو حوزه مواضع روشنفکر دينی به طور کامل تصريح نشده است: معلوم نيست چه مقدار از شريعت را، و چه مقدار از آيات قرآن را متعارض با رقبای مدرن آن می داند و معلوم نيست چه مواردی از آنها را کنارگذاشتنی می شمارد
چون موضوع بحث من روشنفکری دينی در ايران است، از اينجا به بعد هرجا از دين نام می برم، مقصودم اسلام شيعی است مگر اينکه جز آن تصريح شده باشد. اصطلاح نظام باور را، به همان سياق مفهوم شبکه ی باور کوآين به کار گرفته ام. شبکه ی باور در رويکرد کوآينی همچون منسوجی تنيده شده از باورهای ماست که از باورههای بنيادی مان مانند باورهايمان به صدق های رياضی و منطقی گرفته تا باورهای علمي، دينی و باورهای زندگی روزمره را در برمی گيرد. با اين استعاره، باورهای اساسی تر ما تارهای مستحکم تر اين منسوج را تشکيل می دهند که در مرکز اين شبکه قرار می دهند؛ و باورهای کمتر بنيادي، تارهای ضعيف تر را تشکيل می دهند که در حاشيه های اين شبکه جای دارند و مستقيماً با جهان تجربه ی حسی در تماس اند. بازنگری در باوری بنيادی تر باشد پس از بازنگری در باورهايی تجربی تر روزمره لازم می آيد. در اينجا برای اختصار کلام از دين به عنوان يک نظام باور/هنجار سخن خواهم گفت که منظور از آن علاوه بر شبکه ی باورهای دينی يعنی گزاره هايی که با "است" پايان می يابند (مانند: "محمد پيامبر خدا است"، "خدا قادر مطلق است"، "قرآن وحی خدا است"، و ...) نظام هنجاری دين نيز هست گزاره هايی تجويزی (مانند: "بايد مطابق شرايطی روزی هفده رکعت نماز خواند"،" قاتل بايد قصاص شود يا ديه دهد"، "مسلمان مرده را بايد پيش از دفن غسل کرد مگر آنکه شهيد باشد"). به بيان ساده تر نظام باور/هنجار دين آن چيزهايی است که يک عالم دينی (آخوند) کلاسيک و متعارف درست می داند. گاهی هم صرفاً واژه ی دين را برای اطلاق به نظام باور/هنجار دين به کار می برم. مقصود اصلی ام از نظام باور مدرن، پذيرش گزاره های علمی و متد تجربی جهت تبيين مسائل دنيوي، و از نظام هنجاری مدرن، دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر (= سکولاردموکراسی )، و اقتصاد بازار آزاد است.

قصد از اين نوشتار پرداختن به بررسی يا تعليل، تاريخ عقايد و وقايع نيست. اين نوشتار پژوهشی تاريخی يا جامعه شناسانه نيست. هيچ پيش فرضی هم در مورد اينکه دين "فی نفسه"، يا مسلمانی "حقيقي" چيست، نخواهم کرد. پاسخ اين پرسش در حيطه ی کلام می گنجد. و اين نوشتار قرار است عمدتاً فلسفی باشد و نه کلامي. پس تنها به توصيف مختصر روايت ها و نگرش های نظری مختلفی می پردازم که مصاديق روشنفکری دينی محسوب می شوند. مسلما اشارات مجملی که به نماينده گان اصلی رويکردها شده، به معنای تلاش برای خلاصه کردن يا نقد انديشه های هيچ يک به طور اخص نيست. هدف اصلي، تحليل مفهومی و فلسفی مختصر رويکردهای عمده ايست که می توانند برسازنده ی هسته های نظری پروژه های روشنفکری دينی باشند. در اين ميان به ويژه به طرح انتقادی رويکرد دين حداقلی يا اصالت تجربه ی دينی می پردازم که عبدالکريم سروش و مصطفی ملکيان مدافعان عمده ی آنند.

1.روشنفکری دينی چيست؟
به دنبال تعريف سرراستی از روشنفکری دينی گشتن بيهوده است. چنان که خواهيم ديد، روشنفکری دينی به يک دسته جهت گيری های فکری اطلاق می شود که، به تعبير ويتگنشتاين، تنها با هم شباهت خانوادگی دارند و فاقد تعريفی واحد، يا نشانگر رويکرد واحدی به مسائل مختلف هستند. اينکه خود کسانی هم روشنفکران دينی شمرده می شوند چندان درصدد ترسيم مرزهای جغرافيای نظری شان نبوده اند، برغلظت هاله ی ابهام حول اين مفهوم ترکيبی می افزايد. شايد بزرگترين وجه مشترکی که ميان روشنفکران دينی بتوان يافت، اين باور است که رويکرد(ها)يی به دين که "مسلمان ماندن" و مسلمانانه زيستن" را به درجاتي- در زمانۀ معاصر موجه نمايند، امکان پذير است. موجه به اين معنا که می توان در عين پذيرش برخی ايده ها و بهره گيری از دستاوردهای دنيای مدرن در حيطه های مختلف معرفت بشری علم، سياست، حقوق، اقتصاد همچنان به نحوی بی تناقض مسلمان باقی ماند. پس يک پرسش عمده ی پيش روی روشنفکر دينی است اين است که مسلماني، يا به بيان کلی تر ديندار بودن، در اين زمانه به چه معناست؟ به باور من مناسب تر است در مورد روشنفکر دينی از تلاش برای آشتی دادن "دينداري" و"باورها/هنجارهای زمانه ی مدرن" سخن گفت تا آشتی دادن "سنت" و "مدرنيته" زيرا، چنان که خواهيم ديد، بسياری از تلاش روشنفکران دينی متمرکز بر ارائه ی روايتی از "دينداري" است که با "سنت" به معنای باور/هنجارهای مستقر امضا شده توسط شريعت، چندان سنخيتی ندارد؛ به علاوه همه ی روشنفکران دينی نيز تمام دستاوردهای مدرنيته را دربست نمی پذيرند.

شايان ذکر است که برای پرداختن به رويکردهای مصالحه جويانه ی روشنفکران ديني، درنظر داشتن تمايز ميان نظام باور دين و نظام هنجاری آن اهميت دارد. در ادبيات روشنفکران دينی عموماً "شريعت" معادل نظام هنجاری دين به کار می رود، و بسيار از آن سخن گفته اند، اما تمايز اين دو حيطه و پرداختن به نظام باور دين، يا روايت اصلاح شده ای از آن، در نظام فکری روشنفکری دينی معادلاً محل اعتنا نبوده است. اين مطلب می تواند نشانگر غلبه ی دغدغه های کلامی و سياسی بر تدقيق های فلسفی در رويکردهای روشنفکران دينی باشد.

يافتن دلايل انگيزاننده ی کوشش هايی که در رده ی روشن فکری دينی قرار می گيرند دشوار نيست: دين اسلام، مانند ساير اديان و بيش از همه ی آنها، از زمان شکل گيری خود يک نظام فربه باور/هنجار را ايجاد کرده. اين نظام باور/هنجار در بسياری از موارد با باورها/هنجارهای زمانۀ مدرن ناسازگار است. برخلاف مسحييت که مرجعيت نظام باور/هنجار اش با زلزله های شديد و پياپی معرفتي/سياسی درطی پنج-شش قرن گذشته فروريخته، جوامع اسلامی رخدادهای مشابهی را از سر نگذرانيده اند. هنوز صدق و مشروعيت اسلام، چه در حيطه ی معرفتي، چه حيطه ی سياسی و چه در حيطه ی فرهنگی و حيات فردی به طور جدی و گسترده درجوامع اسلامی به چالش گرفته نشده است.

برخي، مانند علی ميرفطروس [2] ،در نقد جريان روشنفکری دينی می گويند که خود اصطلاح "روشنفکر ديني" جمع اضداد است زيرا واژه ی روشنفکر، بنا به تعريف، حاکی از آزادانديشی يعنی نفی پذيرش مرجعيتی ورای عقل و تجربه ی بشری برای تبيين مسائل و يافتن پاسخ پرسش هاست، پس نمی توان همزمان هم روشنفکر و هم ديندار بود. اين نقد فرض می گيرد که ديندار بودن شرط کافی برای اين است که شخص مرجعيت دين را در نظام باورهايش بالاتر ازعقل نقّاد بنشاند و در صورت ناهمسازی باورها، باور دينی را مرجح شمارد. و لذا روشنفکر دينی شرط سنتی روشنفکری را که تقدم عقل برهمه ی صور ديگر مرجعيت باشد نقض می کند. چنين برداشتی را نمی توان به طور پيشينی مسلم انگاشت. ابتدا بايد ديد روشنفکر دينی چگونه می انديشد و نظام باور او تا چه حد همساز و عقلانی است، و آنگاه اين لقب او را ناسازه وار محسوب کرد يا نکرد. اگرپس از چنين کنکاشی به اين نتيجه رسيديم که روشنفکر دينی در انديشه ورزی خود عقلانيت را فدای ايمان دينی می کند، تنها می توان گفت که "روشنفکر" (با دلالت سنتی آن) لقب مناسبی برای او نمی تواند باشد. اما درهرحال، عدم تناسب يک عنوان، به معنای تناقض درونی يک نظام فکری نيست. توجه داشته باشيم که هدف عمده ای که می توان برای روشنفکری دينی ذکر کرد، ايجاد مصالحه ای ميان "مسلماني" و "نظام باور/هنجار مدرن" است. و اگر از اين تلاش سربلند بيرون آيد؛ يعنی بتواند نظام باور/هنجار نوين و همسازی ارائه دهد، مهم نيست که او را چه نام نهيم؛ (مثلاً نوانديش ديني، يا مصلح دينی يا هر برچسب ديگر). مهم اين است که ببينيم که پروژه ی فکری اش به چه نتايجی منجر شده اند و چگونه. اگر پيشاپيش خط فاصل قاطعی ميان روشنفکری عرفی و روشنفکری دينی بکشيم و نظرات هر که را که در مقوله ی روشنفکری عرفی نمی گنجد شايسته ی وارسی و تدقيق نقادانه ندانيم، مرتکب مصادره ی به مطلوب شده ايم. چرا که بدون وارسی پذيرفته ايم که انديشه ی روشنفکر دينی جزمی و ناهمساز است. مسلما چنين رويکردی نيز خود شايسته ی عنوان روشنفکری نيست.

2. نگرش های مختلف به تعارضات نظام باور/هنجار مدرن و دين

در مورد حيطه های ناهمسازی ميان نظام های باور/هنجار مدرن و دين اتفاق نظر وجود ندارد. همين عدم توافق، راه را بر راهکارهای مختلفی برای سازش دادن ميان اين دو نظام می گشايد. به عبارت ديگر، بسته به اينکه شخص مصالحه جو کدام حيطه ها را ناسازگار بداند، می تواند کانون تلاش فکری خود را بر موارد مختلفی متمرکز کند. به علاوه می تواند راهکارهای مختلفی را برای رفع اين ناهمسازی ها پيش گيرد. به اين ترتيب ما با اقسام مختلفی از روشنفکر دينی سروکار پيدا می کنيم. می توانيم چند نگرش زير به عنوان گزينه های پيش روی روشنفکری دينی مطرح کرد:

2.1. نگرشی که مطابق آن ميان دين و نظام باور/هنجار مدرن (علم،دموکراسي، حقوق بشر و اقتصاد بازار آزاد) ناسازگاری بنيادينی وجود ندارد. چنين رويکردی بس نادر است. چرا که کمتر کسی می پذيرد که آموزه های اسلام، دست کم با حقوق بشری که در اعلاميه ی جهانی حقوق بشر (UDHR,1948) درج شده اند کاملا سازگار اند [3].

2.2. نگرشی که مطابق آن ناسازگاری بنيادينی ميان دين و علم جديد وجود ندارد، اما در عين حال منکر همسازی دين با دموکراسی سکولار و حقوق بشر است و اين دو آخری را مرجح برنظام هنجاری دين می شمارد. مثلا، مهدی بازرگان می کوشيد نشان دهد که ميان فيزيک/نصّ قرآن، بهداشت/طهارت ، تکامل/خلقت تناقضی وجود ندارد، اما حکومت دموکراتيک عرفی را بر حکومت فقيهان ترجيح می داد.

2.3. نگرشی که مطابق آن ميان اسلام و علم، دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد ناسازگاری بنيادينی وجود ندارد. اما منکر همسازی تمام عيار اسلام با حقوق بشر است. اين ديدگاهی است که "اصلاح طلبان"، به خصوص محمد خاتمی نمونه ی برجسته ی آن هستند يا بودند.

2.4. نگرشی که برآن است که ميان اسلام وعلم و اقتصاد بازار آزاد تعارضی وجود ندارد، اما منکر همسازی اسلام با دموکراسی و حقوق بشر است. در ادبيات سياسی ايران "کارگزاران سازندگي" مثال نوعی اين نگرش اند و البته به ندرت آنها را در زمره ی روشنفکران دينی محسوب می کنند.

2.5. نگرشی که مطابق آن ميان نظام باور/هنجار متعارف دينی و مدرن، در تمام سطوح علم، دموکراسي، حقوق بشر، اقتصاد بازار آزاد تعارضات بنيادی و رفع ناشدنی وجود دارد اما بر آن است که می توان رويکردی به دين داشت که به رغم رها کردن بخش عمده ای از نظام باور/هنجارهای دينی به نفع باور/هنجارهای مدرن همچنان شايسته ی لقب مسلمانی بود. اين نگرش نوعاً در آثار متأخر عبدالکريم سروش و نيز در آثار مصطفی ملکيان يافت می شود.

به جز 2.1 ، همه ی نگرش های فوق، مستلزم رها نمودن بخشی از نظام باور/هنجار دينی به نفع رقيبان نظري/هنجاری مدرن شان هستند. پس يک تفاوت عمده ی روشنفکر دينی با عالم دينی سنتی در اين است که روشنفکر دينی قائل به صحت و ارجحيت تام و تمام نظام باور/هنجار دين در زمانه ی حاضر نيست. نکته ی مهمی که بايد به خاطر داشت اين است که نظام باور/هنجار دين يگانه و فارغ از تأويل و تفسير نيست. اين عدم اتفاق نظر در مورد اينکه موضع ديندارانه در موارد حادی مانند نظام سياسی مطلوب چيست، به ويژه در شرايط امروزی ايران، محل بحث و جدل های بی پايانی بوده است.

2. راهکارهای پيش روی روشنفکر دينی برای ايجاد مصالحه

در اينجا، می توان پرسيد روشنفکر دينی پس از پذيرش نياز به بازنگری در نظام باور/هنجار اسلامي، چه راهکارهايی برای توجيه چنان تغيير و تحولاتی در نظام باور/هنجار خود می تواند پيش بگيرد؟

2.1- فقه پويا
راهکار اولی که بازنگری نظام هنجاری دين را (صرفاً توسط فقيهان و در حيطه ی احکام اجتماعي/سياسي) مجاز می شمرد، انگاره ی فقه پويا است. به اين معنا که احکام فقهی را نه تنها می توان، بلکه بايد مطابق مقتضيات زمانه مورد بازنگری قرار داد. خود روح الله خميني، بنيانگزار رژيم اسلامی در ايران، نه تنها با اين رويکرد موافق بود، بلکه دربه کار بستن آن پيشگام مراجع شيعه شد. البته آشکار است که در نظر او "مقتضيات زمانه" همواره مترادف با "مصالح عاليه ی نظام" اش بود. با توجه به اينکه در اين راهکار، بازنگری ها اصولاً به صرف دلايل پراگماتيک و با نگاه به درون سنت فقهي، و توسط فقيهان مجاز شمرده می شوند، و نه درجهت حل تعارضات اين سنت به نفع نظام هنجاری مدرن، به ندرت رويکرد فقه پويا مصداق روشنفکری دينی محسوب می شود. و پيروان آن هم عمدتاً در ميان حاکمان فعلی ايران اند.

2.2 - هرمنوتيک
راهکار دوم، انگاره ی تأويل پذيری متون مقدس دينی (هرمنوتيک) است که راه را بر طيفی از روشنفکران دينی و متکلمان، مانند عبدالکريم سروش، و به ويژه محمد مجتهد شبستری گشوده است تا بکوشند با اتکا بر اين انگاره، و با الهام از آموزه های متکلمان و فيلسوفان هرمنوتيک انگار مسيحي، زمانمندي، با تأکيد بر خوانش پذيری چندگانه ی متون ديني، قابل بازنگری بودن باورها/هنجارهای مستقر دينی را نتيجه بگيرند. به بيان مجتهد شبستري: " آيا با توجه به مباحث فلسفى متون (هرمنوتيك فلسفى) كه خصوصا در قرن بيستم دامن گسترده است، مى‏توان تفسير معينى از يك متن را تنها تفسير ممكن و درست و معتبر اعلام كرد؟ آيا با توجه به اين مباحث ديگر معنايى براى نص در مقابل ظاهر (آن طور كه گذشتگان تصور مى‏كردند) باقى مانده است؟ هيچ متنى تفسير منحصر به فردى ندارد، از همه متون، تفسيرها و قرائت‏هاى متفاوتى مى‏توان داد . هيچ متنى به اين معنا نص نيست . "[4] .سروش هم مطلب مشابهی دارد: "من در نظريه قبض و بسط كوشيده‏ام تا راز تكثر فهم دينى را توضيح دهم و مكانيسم‏هاى آن‏را بيان كنم . اجمالا سخن در قبض و بسط اين‏است كه فهم ما از متون دينى بالضروره متنوع و متكثر است و اين نوع تنوع و تكثر قابل تحويل شدن به فهم واحد نيست و نه تنها متنوع و متكثر است، بلكه سيال است ." [5] شرح و نقد تفصيلی رويکرد هرمنوتيک در اين مجمل ميسر نيست. تنها چند نکته را بايد در نقد رويکرد به اصطلاح هرمنوتيکی خاطر نشان کرد:

الف) اين که "هيچ متنی تفسير منحصر به فردی ندارد"، ادعايی گزاف می نمايد. تصور کنيد که آيا اين گزاره را می توان در مورد متن راهنمای استفاده ی يک جاروبرقي، يا يک مقاله ی رياضي، يا گزارش وضعيت امروز بازار بورس نيز صادق دانست؟ "متن" در اين رويکرد صرفاً می تواند بر متونی اطلاق شود که قرار نيست چيزی در مورد امور عالم عينی بيان کنند. متونی مانند رمان ها، شعرها، و نقد ادبي. اما اگر متون دينی در رده ی متون ادبی قرار می گيرد، يعنی متونی که مقصود از آنها ارائه ی "گزاره های صدق" يا "عينيت" نيست، نمی توان ادعا کرد گزاره هايی از متن دينی که ظاهرا گزاره های معرفتی هستند، مانند اينکه "قيامت وجود دارد" چيزی در مورد دنيای واقع می گويد. اما اين گزاره ها باورهای مرکزی شبکه ی باور دينی محسوب می شوند و باور به آنها به اندازه ی باور به همه ی گزاره های عينی ديگر، درست به شمار می آيند. برای يک ديندار، باور به اينکه "قيامت وجود دارد" به همان اندازه ی باور به اينکه " اکنون در آبان سال 1384 احمدی نژاد رئيس جمهور ايران است" صادق است. پس قاعدتاً يک متفکر مؤمن به "صادق بودن" باورهای دينی اش، نمی تواند رويکرد هرمنوتيک را پيشه کند.

ب) برای يک روشنفکر عرفی ، متون مقدس ديني، از جمله قرآن، هيچ ترجيح معرفت شناختی بر ديگر متون ندارند. بنابراين در نظر او خوانش های جديدی هم که به لطايف الحيل هرمنوتيک حاصل شود، اعتباری کمتر يا زياد تر از خوانش های سنتی نخواهند داشت. به بيان ديگر، نظام باور/هنجاری که قرار است متکلم هرمنوتيک گرا به عنوان خوانش هرمنوتيکی جديد از متون مقدسه اش پيش نهد، با همان ميزانی سنجيده می شود که نظام باور/هنجار سنتي. در نتيجه اگر به خارج از حوزه ی کلامی دينداران برويم، تنها بروندادهای اين رويکرد است که قابل اعتناست و محل بحث، و نه روش شناسی رسيدن به خوانش جديد. علاقه ی غيرمتکلمان معطوف به ميزان همسازی خوانش جديد با باور/هنجارهای مدرن است. خارج از حوزه ی کلام، متدولوژی هرمنوتيک محل سؤال نيست.

ج) شايد بتوان گفت رويکردی که توسط مجتهد شبستری به عنوان رويکرد هرمنوتيکی مطرح می شود، در واقع چيزی جز تعبير شيک تری برای همان فقه پويا نيست، گيريم که پويايي آن بيشتر باشد. به قول محمد رضا نيکفر "مجتهد شبستری فقط مي‌خواهد تا آن حد با پيش‌فهم‌های دركِ حوزوی دربيفتد كه حوزويان به دو چيز پی ببرند: جهان در حركت است و پرسشهای تازه‌ای مطرح است كه پاسخهای تازه‌ای را مي‌طلبند."[6] باز هم به قول نيکفر، برای پرداختن به رويکرد هرمنوتيکی اصيل " مفسر بايد بتواند من بگويد، منِ وی از شخصيتی برخوردار بوده و فهمِ منفصل نداشته باشد، يعنی با مغزِ خود بينديشد نه با مغزِ مرجعهای اقتدار و احترام در سنت. ۲. مفسر بايد هر متنی را فقط متن بداند، يعنی دارای نويسنده، نگاشته‌شده با فكری خاص، به قلمی خاص، خطاب به مخاطبانی خاص، در روزگاری خاص. ۳. مفسر بايد مفهومِ تاريخ را بفهمد و عمقِ تحولی به نام عصر جديد را درك كرده باشد. و سرانجام آنكه ۴. آزادی بيان داشته باشد و دگرگويي، چون اگر آزادی بيان نباشد سنت نيز از ترس رازهايش را برملا نخواهد كرد و همچنان به همان زبانی سخن خواهد گفت كه تاريخ بدان تحميل كرده است. در بالا شرطِ اساسی را اين‌گونه بيان كرديم: هرمنوتيك دگرانديشی است و مفسرِ هرمنوتيك‌وَرز در درجه‌ی نخست با دگرانديشی فاشگويش معرفی مي‌شود."[7]

ج) اگر دل در گرو ايمانی لايزال نداشته باشيم، معقول تر و معمول تر آن است که هنگامی که با متنی حاوی تناقض گويی های منطقي، خرافه ها، و احکام غيرانسانی مواجه می شويم، به جای توسل به لطايف الحيل برای پيچاندن آن اباطيل به نحوی که قابل پذيرش باشد، يا دست کم بطلان يا شناعت آن کمتر انگشت نما باشد، به راحتی مرجعيت را از آن متن سلب کنيم. روشنفکر عرفی هيچ نيازی نمی بيند برسر تأويل هرمنوتيکی متنی کهن عرق بريزد تا بلکه از آن نتايجی بگيرد که به راحتی در دسترس فهم متعارفی امروزی اش است.

3.2. رويکرد اصالت تجربه ی دينی و نقد آن

راهکار سوم، متأخرتر و ظاهراً انقلابی تر، توسل به رويکردی است که می توان آن را "اصالت تجربه ی ديني" يا "دينداری حداقلي" خواند . اين راهکار، که باز هم وامدار متکلمان مسيحی است، به اين جهت انقلابی تر می نمايد که اولا، به راحتی می پذيرد که بسياری از باور/هنجارهای مستقر دين با باور/هنجارهای مدرن درتمام سطوح تعارضاتی بنيادی دارند. ثانياً، می پذيرد که در بسياری موارد نظام های باور/هنجارمدرن بر رقيب دينی شان ارجحيت دارند. ثالثاً، برآن است که با کنار نهادن بخش عمده ای از شريعت، و چه بسا برخی از باورهای مستقر ديني، باز هم می توان به طرز معناداری ديندار/مسلمان باقی ماند. رابعاً، رويکرد ظاهراً نوينی به دين ارائه می دهد که در آن به جای اصالت يافتن "شريعت"، که به زعم آن در فقه تبلور يافته، "تجربه ی ديني" به عنوان مبنای دينداری اصالت می يابد. در ذيل می کوشم به شرح مختصر، تحليل و سنجش اين رويکرد بپردازم.
لب مطلب رويکرد "اصالت تجربه ی ديني" به دين، در تمايزی است که ميان شريعت و تجربه ی ديني می نهد و دومی را مقصود غايی و لذا شرط کافی دينداری می شمارد. "شريعت" در ادبيات اين رويکرد مجموعه ی تمام هنجارهايی است که دستورالعمل آنها در فقه يافت می شود: (احکام جهاد، قضا، معامله، ارث، طهارت، عبادت و ...). تجريه ی دينی حالتی سوبژکتيو است، و لذا در قالب مفاهيم نمی گنجد. نمی توان تعريف سرراستی از آن ارائه نمود، اما چه بسا بتوان آن را با مفاهيم "تجربه ی امر متعال"، "حيرت" يا به عبارت قديمی تر "عشق به خدا" معادل انگاشت. مطابق يک استعاره ی محبوب اين رويکرد، تجربه ی دينی گوهر دين است و شريعت پوسته ی آن. اما اگر بخواهيم مضمون تحت اللفظی اين استعاره را بجوييم، درمورد رابطه ی منطقی اين دو مفهوم با هم و با مفهوم دينداری چه می توان گفت؟ شايد بتوان بخش اصلی اين رويکرد به دينداری را چنين تصريح نمود:

1)هدف اصلی دينداري، يا شرط کافی آن، کسب (يا تلاش جهت کسب) تجربه ی دينی است.2) کسب تجربه ی دينی لزوما از راه شريعت ميسر نمی شود:چه بسياراند مؤمنان پارسايی که به رغم پيروی از شريعت، فاقد تجربه ی دينی بوده اند و کسانی که به اين مقام رسيده اند بی آنکه شريعت مدار باشند.
از اين توصيف می توان نتيجه ای در مورد معنای "دينداري" در اين رويکرد گرفت: ديندار بودن يا نبودن يک شخص ، يا ميزان و شدت آن، برای ديگران قابل تحقيق نيست، زيرا به حالتی سوبژکتيو، يعنی تجربه ی ديني، وابسته است. پس دينداری امری خصوصی می شود. اما اگر هدف دينداری کسب گوهر آن (تجربه ی ديني) است، نقش شريعت (پوسته ی دين) چيست؟

ازآنجا که روشنفکر دينی به وحی بودن دين از سوی خدايی عليم باور دارد نمی تواند بپذيرد که احکام (= هنجارهاي) دينی که از زبان پيامبر اسلام بيان شده، دست کم در زمان خود محمد، هيچ دخلی به کسب تجربه ی دينی نداشته اند. برعکس، اگر خدا را هوسباز يا پيامبر را شياد ندانيم، اين احکام بايد نقش موثری در کسب تجربه ی دينی داشته بوده باشند. اما پذيرفتن اينکه زمانی شريعت تأثيری در کسب گوهر دين داشته به ما نمی گويد که اين تأثير چگونه بوده و اکنون قرار است چه رابطه ای ميان اين دو برقرار باشد. آيا در زمان محمد پيروی تام و تمام از شريعت، شرط لازم برای حصول تجربه ی دينی بوده است؟ ديندار حداقلی هر پاسخی که به اين پرسش دهد، در اين حقيقت تفاوتی ايجاد نمی کند که اگر اين پرسش را درمورد زمانه ی معاصر مطرح کنيم، پاسخ او بايد منفی باشد. زيرا در غير اين صورت خط فاصلی که ميان خود وشريعتمدار سنتی کشيده، زايل می شود. پس اين سوأل همچنان نيازمند پاسخ می ماند که شريعت چه نقشی در رويکرد حداقلی امروزين به دين دارد؟

از آنجا که عموم مسلمانان در اين باور همرأی اند که اسلام دينی برای همه ی زمان ها و مکان هاست، و نه فقط جزيرةالعرب زمان محمد، يک پاسخ محتمل می تواند اين باشد که اگر چه امروزه برای کسب تجربه ی دينی لازم نيست که تمام احکام شريعت اجرا شوند، اما هنوز هم بخش هايی از شريعت در کسب تجربه ی دينی نقشی مؤثر دارند. به احتمال قوی مسلمان امروزی معتقد به رويکرد حداقلی به دين نيز، همرأی با همکيشان ارتودوکس خود، نمی تواند انتظار داشته باشد که با ترک نماز، روزه ، حج و شايد لغو حرمت شراب و قمار و لاقيدی جنسی همچنان بتواند به تجربه ی دينی نيز نائل شود. به اين ترتيب، مطابق اين پاسخ، بخش هايی از شريعت برای کسب تجربه ی دينی ضروری اند و بخش هايی را می توان منقضی شده و دورانداختنی محسوب داشت. در اين صورت ابتدا پرسش ديگری رخ می نمايند:
مرجع تشخيص امروزين دانستن يک دسته هنجارهای شريعت و منقضی يا غيرلازم دانستن بقيه چيست؟ برای مثال چگونه می توان تشخيص داد که نماز خواندن يا شراب نخوردن جزو شروط ضروری کسب تجربه ی دينی هستند يا نه. آيا به يک طبقه ی روحانی جديد برای صدور چنين فتواهايی نياز است؛ بايد رأی گيری عمومی کرد؛ يا تشخيص خود فرد مرجع نهايی است؟

دوگزينه ی اول، يعنی ايجاد يک طبقه يا صنف روحانی جديد، يا رأی گيری در مورد تعيين احکام منقضی و غير منقضی را به سختی کسی جدی می گيرد. اما اگر گزينه ی سوم را در نظر بگيريم و مرجع نهايی تصميم گيری دراين موارد را به مدلول "راه های رسيدن به خدا به عدد آدميان است"- خود شخص بدانيم، هيچ معيار عينی برای ديندار خواندن کسی باقی نمی ماند. همين قدرکافی است که شخص، هر قدر هم که به تعبير متعارف نامنزه و منحرف باشد، باور داشته باشد که در "صراط مستقيم" شخصی اش به سوی خدا گام برمی دارد، بايد از او پذيرفت که چنان می کند. درواقع نتيجه ی انگاره ی سراسر سوبژکتيو "صراط های مستقيم" اين است که هيچ گونه نظام هنجاری مشترکی را نمی توان ميان دينداران مفروض داشت. اما پيامد منطقی چنين رويکردي، يک هرج و مرج تمام عيار هنجاری است. به اين ترتيب مناقشه در مورد مصاديق "ديندار" يا "مسلمان" عبث خواهد شد. و اگر ندانيم "دينداري" به چه می ماند، هر نسخه ای که برای آشتی دادن "دينداري" با زمانه ی معاصر بدهيم ، تنها بيان يک ترجيح شخصی خواهد بود. بيانی در سطح بيان رنگ يا ميوه ی مطلوب خود. پس به نظر می رسد حتی يک ديندار حداقلی هم بايد در چارچوب يک نظام هنجاری هرقدر هم که حداقلی باشد بازشناسی شود. به بيان ديگر بايد نظام های هنجاری يا استراتژي(هايي) وجود داشته باشند که در کسب تجربه ی دينی کارآمدتر از بقيه باشد (باشند).

به اين ترتيب اين پرسش حاد نزد نظريه پردازان دين حداقلی گشوده می ماند که نقش نظام هنجاری دين، يا شريعت، را در چارچوب نظری شان تصريح کنند. در هر حال، اگر دورانداختن کل شريعت را برای ديندار حداقلی يک گزينه ی محتمل به حساب نياوريم و از مشکل تعيين مرجعيت تصميم گيری در مورد هنجارهای مقبول برای امروز هم صرف نظر کنيم ، در پاسخ به اين پرسش چند گزينه را می تواند در نظر گرفت:

الف) هنجارها يا احکام دورانداختني، کل هنجارهای اجتماعی اسلام به و برخی هنجارهای فردی اند.
ب) هنجارهای دورانداختنی فقط کل هنجارهای اجتماعی اسلام اند.
ج) هنجارهای دورانداختنی برخی از هنجارهای اجتماعی و برخی هنجارهای فردی اسلام اند.
د) هنجارهای دورانداختنی برخی از هنجارهای اجتماعی اسلام اند.
ه) هنجارهای دورانداختنی برخی از هنجارهای فردی اسلام اند.

با توجه ابهامی که دربيان انضمامی آموزه ی دينداران حداقلی وجود دارد، به نظر می رسد گزينه های (الف) تا (د) فوق را می توان پاسخ های محتمل دانست. در هر حال، اگر قرار است که اين رويکرد ظاهراً انقلابی و نوانديشانه چيزی ورای لفاظی های بی محتوا باشد، بايد از حامی آن انتظار داشت که گزينه ی مورد نظر خود را با مصاديق انضمامی آن صريحاً اظهار کنند. ممکن است روشنفکر حامی اصالت تجربه ی دينی از اين درخواست چنين شانه خالی کند که "من در جايگاه فتوا دهی در مورد صواب و خطا بودن هنجارهای متعارف دينی نيستم. هدف من تأکيد بر اين است که تمامی اين نظام هنجاری جز ابزاری برای کسب تجربه ی دينی نيست". بی محتوايی چنين آموزه ای را می توان با مقايسه با اين بيان متناظر روشن کرد:" من در جايگاه فتوا دهی در مورد هنجارهای متعارف ورزشی نيستم. هدف من تأکيد بر اين است که تمامی اين نظام هنجاری جز ابزاری برای کسب تجربه ی ورزشی نيست." واضح است که انگشت نهادن بر اهميت حصول يک حالت سوبژکتيو مفروض، بدون تبيين فرآيندهای حصول يا افرايش احتمال حصول آن سراسر پوچ است.

پس يک نقص نظری عمده ی رويکرد دين اصالت تجربه ی دينی به تبيين اش از نظام هنجاری دين مربوط می شود. روشنفکر دينی معتقد به اصالت تجربه ی دينی می پذيرد که بخش قابل توجهی از نظام باور/هنجار دينی با نظام باور/هنجار مدرن سازگار نيست. در دينداری حداقلی لازم نيست همه ی هنجارها از دين اخذ شوند، بلکه می توان از برخی دستاوردهای هنجاری مدرن نيز بهره جست. اين رويکرد برای رفع تناقض نظام هنجاری مدرن با نظام هنجاری سنتی اسلام، انگاره ی ارجحيت تجربه ی دينی بر شريعت را پيش می کشد و با اين مانور کلامی می کوشد که ناهمسازی نظام های هنجاری مدرن و دين، و جايگزين کردن قدری از اولی به جای دومی را به حال دينداری مهلک نشمارد. اما روشنفکر دينی حداقلی ما برای حل تعارض نظام باور مدرن با نظام باور سنتی دين اش چه می تواند بکند؟ معضل دوم، و چه بسا حادتر اين رويکرد به تبيين آن از نظام باور اسلام مربوط می شود.

مسلماً اسلام نظام باوری هم دارد. اسلام فقط مجموعه ای از بايد و نبايد ها نيست، بلکه چيزهايی هم در مورد دنيا می گويد که عمدتاً جز بازتاب باورهای مردمان زمانه ی کتابت قرآن نيست : که خدا جهان را در شش روز آفريده است [8]؛ که آسمان سقفی بر زمين است که دريچه هايی دارد[9]؛ که موجود معينی به نام جن وجود دارد[10]؛ که نطفه ی انسان از علقه (خون بسته) تشکيل می شود[11]؛ که مورچه ها با هدهد حرف می زنند [12] ، و... بسياری مطالب ديگر که امروزه به کار داستان های کودکانه يا، در حالت محترمانه تر، اسطوره شناسی و دين شناسی تطبيقی می آيند. در ذکر همين مطالب هم همسازی کامل در قرآن وجود ندارد. مثلاً در يک جای قرآن گفته می شود الله ابتدا آسمان را خلق کرد و در جای ديگر گفته می شود که اول زمين خلق شده است. [13] اين تناقضات منطقی در قرآن نادر نيستند. [14]

بخش هايی صرف نظر نکردنی از مطالب واقع نمايی که در قرآن بيان شده با معارف علمی امروزين ما (درفيزيک، کيهان شناسی و زيست شناسی و ...) در تعارض رفع نشدنی است. موارد تناقضات منطقی هم در قرآن کم نيست. روشنفکر دينی با اين همه اباطيل و تناقضات چه می تواند بکند؟

به نظر می رسد مسئله ی غامضی پيش روی او گشوده است: از يک طرف اگر نادرستی برخی گزاره های معرفتی ابطال پذير قرآن را، دست کم درمعنای تحت اللفظی شان، درانطباق با نظام باور امروزين نپذيرد، نشان داده که نظام باورمدرن را بدون هيچ ترجيحي، جز ايمان خود به درستی نظام باور ديني، انکار کرده است. اين رويکرد را جز جزميت فکری نمی توان نام نهاد. اما اگر روشنفکر دينی ادعای ترک جزميت را دارد اين راه حل مناسبی برايش نيست . از طرف ديگر اگر باطل بودن اين گزاره ها را، دست کم درمعنای تحت اللفظی شان، بپذيرد بايد زحمت تبيين چرايی وجود اين اباطيل و تناقضات در متن مقدس اش را بر خود هموار کند. باری که به منزل رسانيدن اش آسان نيست. البته قرار نيست در اين نوشتار به بحث های مطول کلامی بپردازم، تنها فهرست وار به چند تبيين رايج پيش روی روشنفکر دينی و نقد آنها اشاره می کنم:

تبيين اول. استعاری بودن گزاره های ظاهرا نادرست متن مقدس:
قرآن يک کتاب علمی نيست، و اشاراتی که ممکن است در نظر نخست گزاره های علمی محسوب شوند را در واقع بايد درقالب استعاره يا در بازی زبانی شعر و ادبيات فهميد و نه در بازی زبانی علوم فيزيکي.
ايراد: اما چرا خدا به استعاره هايی گمراه کننده متوسل شده؟
جواب: اولا، در کار خدا چون و چرا نمی توان کرد، درثاني، چه بسا قصد خدا "حيرت افکني" بوده باشد.[15]
ايراد: اما در زمان نزول وحي ، برای مردم چندان شگفت آور نبود که جهان در شش روز خلق شده باشد يا مورچه ها حرف بزنند. آيا مقصود ذات باری از "حيرت افکني"، به دردسر انداختن نسل های بعد، به خصوص روشنفکران دينی بوده است؟ به علاوه، آيا الله ناچار بوده علاوه بر تناقض گويي، با بيان گزاره های نادرست هم "حيرت افکنی کند؟
جواب: ...؟؟؟

تبيين دوم: امکان تحريف:
غالب قرآن کلام خداست، اما امکان وجود تحريف هايی در آن منتقی نيست؛ اين گزاره های نادرست هم می توانند از جمله ی آن تحريف ها باشند.
ايراد. وقتی اصل تحريف ناپذيری قرآن نفی شود، چه تضمينی وجود دارد که علاوه بر گزاره های ابطال پذير نادرست، برخی گزاره های ابطال ناپذير آن مانند اينکه "خدايی جز خدای يگانه نيست" يا "محمد آخرين پيامبر خداست" نيز تحريف شده و لذا نادرست نباشند؟
جواب ...؟؟؟

تبيين سوم: قرآن برداشت پيامبر از دين است:
درست است که مدعاهای معرفتی قرآن بازتاب نظام باور زمانه اش بوده است. اما اين تعجب برانگيز نيست، چون قرآن کلام خدا نيست، بلکه بيان پيامبر از تجارب دينی اش است. درست است که محمد ازخدا وحی دريافت می کرده و آنها را بدون تحريف بيان می نموده، اما اين وحی شامل درس های فيزيک و شيمی و زيست شناسی نبوده است. احتمالاً برای خدا هم نظام باور بشر چندان اهميتی نداشته است، زيرا نظام باور ربطی به گستراندن تجربه ی دينی که مقصود اصلی وحی است، ندارد.
ايراد: اگر چنين فرض کنيم که نظام باور درست نقشی ضروری در دينداری ندارد، با توجه به اينکه قبلا هم در رويکرد اصالت تجربه ی ديني، شريعت يا نظام هنجاردينی را از حيز انتفاع انداختيم، پس چيزقابل بيانی باقی نمی ماند که برای کسب تجربه ی ديني، و دينداری مهم باشد.
جواب ...؟؟؟

تبيين چهارم: امکان معجزه
اگر بپذيريم که نزد خدا همه چيز ممکن است می توان گفت اگر ما در متن قرآن گزاره هايی را باطل می يابيم، به معنای نادرستی آن گزاره ها نيست. خدا قدير است، لذا به خوبی می تواند دنيا را حقيقتاً در شش روز خلق کرده باشد، اما شواهد را چنان پيش روی ما چيده باشد که عقل تجربی مان ما را به پذيرش درستی نظريه هايی مانند تکامل يا بيگ بنگ سوق دهد. حتی منطق هم حدی بر قدرت خدا نمی نهد، خدا می تواند سنگی چنان سنگين خلق کند که نتواند بلند کند، يا کاری کند که دوخط موازی همديگر را قطع کنند. و هکذا می تواند آيه هايی متناقض نازل کند.
ايراد. به تبيينی که صدق های تجربی را نمی پذيرد هيچ ايرادی با رويکرد تجربي؛ و به تبيينی که صدق های منطقی را نمی پذيرد هيچ ايراد منطقی نمی توان گرفت.

خلاصه و نتيجه گيري

آموزه های اسلام به دو مقوله ی مجزای نظام باور و نظام هنجار آن قابل تقسيم اند. در هر دو مقوله ميان آموزه های اسلام و آموزه های مدرن تعارضاتی عمده و رفع نشدنی وجود دارد. روشنفکر ديني، يا هرکسی که درصدد عقلانی کردن ايمان خود به آموزه های اسلام است، بايد به نحوی تعارضات نظام باور/هنجار اسلام با نظام باور/هنجار مدرن را از ميان بردارد. رفع اين تعارضات در وحله ی اول مستلزم تصريح باورها و هنجارهايی است که به زعم مصالحه جو رفع نشدنی اند و در وحله ی دوم بايد به توجيه دلايل خود برای نفی يا اخذ مواضع يکی از دو طرف تعارض بپردازد. پس اگر قرار باشد روشنفکری دينی بتواند نظام فکری همساز و بی ابهامی داشته باشد، ناچار است موارد ناهمسازی باور/هنجارهای اسلامی را با نظام باور/هنجار مدرن تصريح کند. اين تصريحات در دو حوزه انجام می گيرد: (1) تعيين کل تعارضات هنجاري؛ و (2) تعيين کل تعارضات نظام باور دينی با نظام باور مدرن. از آنجا که نظام هنجاری اسلامی در فقه، يا شريعت، تبلور يافته، تحقق (1) مستلزم تصريح دقيق جايگاه شريعت در نظام هنجاری مورد پذيرش روشنفکر دينی است. از سوی ديگر، چون کانون نظام باور اسلام متن قرآن است، تصريح نظام باور مورد پذيرش روشنفکر دينی مستلزم تعيين تکليف معرفتی با آيات قرآن می باشد. در هيچ يک از اين دو حوزه مواضع روشنفکر دينی به طور کامل تصريح نشده است: معلوم نيست چه مقدار از شريعت را، و چه مقدار از آيات قرآن را متعارض با رقبای مدرن آن می داند و معلوم نيست چه مواردی از آنها را کنارگذاشتنی می شمارد. تنها زمينه ای از موارد هنجاری کنار گذاشتنی که در مورد آن اتفاق نظر نسبی وجود دارد، پذيرش ارجحيت انواعی از دموکراسی بر حکومت حاکم دينی (با مدل فعلی جمهوری اسلامي) است موردی که جزو هنجار های دينی بودن آن خود محل مناقشه است. چنان که ديديم در مورد نظام باور روشنفکر دينی اين ابهامات بسی افزون تر و امکان حل تعارض بسی دشوارتر می نمايد. تا اين ابهامات و تعارضات فلج کننده تصريح و رفع نشوند امکان ندارد بتوان پروژه ی روشنفکری دينی را حقيقتاً عقلانی و موفق دانست. در اين شرايط، روشنفکر دينی ميان آخوندی که نوعی جامعه ی دموکراتيک را به جمهوری اسلامی ترجيح ميدهد، و روشنفکری عرفی که جز انگاره ی يک خدای دئيستی يا عرفانی همه ی پوست و استخوان دين را بيرون ريخته در نوسان است
88/05/28
آزادي بيان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر